از مصطفی پیت استیل تا کودکان زلزله

یادداشت
  • محسن رنانیمحسن رنانی

مقدمه اول:

این روزها بهانه برای نوشتن زیاد است. تا دلت بخواهد اعتصاب و اعتراض، تعرض، منازعه و خبر هست که یکی را انتخاب کنی و درباره‌اش بنویسی. دیروز دوستی پیام داد که: «مدتی است کم کار شده‌ای، نمی‌خواهی چیزی درباره حوادث این‌ روزها بویژه واقعه مدرسه غرب تهران بنویسی؟ دستکم چیزی درباره مشکلات اقتصادی کشور پس از لغو برجام بنویس». پاسخی که برای او نوشتم را این‌جا می‌آورم:

خوشبختانه درباره موضوعاتی که تو گفتی، همه دارند می نویسند و پیگیری می‌کنند. همه‌ی رسانه‌ها و شبکه‌های مجازی پر است از خبر و تحلیل درباره مدرسه غرب تهران؛ معلمان و رانندگان و کارگران و سپرده‌گذاران هم که اخبارشان جهانی شده است. درباره‌ی مشکلات و بحران‌های اقتصادی نیز، که حوزه تخصصی‌ من است، وظیفه‌ام را انجام داده‌ام و به‌طور خاص در این چند ماه اخیر آنچه را می‌دانسته‌‌ام و گمان می‌کرده‌ام باید گفت، هم کتبی و هم حضوری خدمت مسئولان مربوطه عرض کرده‌ام. انتشار عمومی تحلیل‌های اقتصادی خودم را هم در این شرایط صلاح نمی‌دانم چون در این محیط پر از آشفتگی و بی‌ثباتی، هر تحلیلِ تازه، بر آشفتگی و نگرانی می‌افزاید.

ریشه‌ی مشکلات و بحران‌های اقتصادی تقریباً روشن است و درباره راه حل‌های اصلی آن‌ها نیز تقریباً بین اقتصاددانان توافق کلی وجود دارد و بیشتر این راه‌حل‌ها نیز به مقامات کشور ارایه شده است. اما نکته این‌جاست که مسائل و بحران‌های جاری چنان پیچیده شده است که حل آن‌ها بدون تفاهم و همکاری جدی و همدلانه بین دولت و سایر اجزای نظام سیاسی امکان‌پذیر نیست. بنابراین الان مساله ما برای حل‌وفصل مشکلات و بحران‌های کشور، فقدان تحلیل یا فقدان نظریه یا فقدان راهکار سیاستی نیست؛ بلکه مشکل اصلی ما «جسارت مدیریتی» است که مسئولان دولتی ندارند و «اراده سیاسی»‌ است که مقامات حکومتی ندارند و «توان گفت‌وگوی صادقانه برای تفاهم»‌ است که هر دو دسته ندارند.

و نکته آخر این‌که: مأموریت یک روشنفکر اجتماعی این نیست که درباره هرچه در جامعه می‌گذرد اظهار نظر کند. او فقط باید درباره‌ی مسائلی بنویسد و بگوید و زنهار بدهد که دیگران نمی‌بینند، یا می‌بینند اما به عللی نمی‌توانند درباره‌اش بگویند و نگفتنش هم، موجب خسارت و آسیب برای همه یا بخشی از جامعه باشد.

مقدمه دوم:

مصطفی مرد خوش سیمایی بود و بسیار خوش اخلاق. موهای طلایی‌اش که بر چهره شفافش می ریخت، نمی‌توانستی مسحورش نشوی. من ۱۶ ساله بودم و او تقریبا ۲۵ سال داشت. محجوب، باسواد و با ایمانی قوی؛ حرف که می‌زد احساس می‌کردی فیلسوفی خداپرست دارد برای تو سخن می‌گوید. یک‌جورهایی دلت می‌خواست با تو خویشاوند باشد، حیفت می‌آمد که این آدمی که خُلقاً و خَلقاً نمونه‌هایش اندک است مال تو نباشد.

ما شب‌ها در یک سنگر می‌خوابیدیم و مصطفی تا دیر وقت برای‌مان از هستی، عشق، مثنوی،‌ نهج البلاغه و تاریخ اسلام سخن می‌گفت؛ و این‌ها همه در پاییز ۱۳۶۱، منطقه عین‌خوش، لشکر امام حسین، و پیش از عملیات محرم بود. اما یک رفتار مصطفی مرا آزار می داد. او که در مدت کوتاهی برای من به الهه زیبایی، معرفت و ایمان تبدیل شده بود، گاهی رفتاری داشت که برایم عجیب بود،‌ مرا سردرگم کرده بود. وقتی صدای سوت گلوله توپ می‌آمد که از فراز سر ما عبور می‌کرد یا وقتی در فاصله‌ای دورتر از ما گلوله تانک یا خمپاره‌ای به زمین می‌خورد و منفجر می‌شد، در حالی که ما احساس خطری نداشتیم و ایستاده بودیم و می‌خندیدیم، مصطفی خود را به گودالی پرتاب می‌کرد یا روی زمین درازکش می‌کرد و دست‌هایش را دور سرش حلقه می‌زد. بعد که خطر رفع می‌شد و بلند می‌شد، صورتش ارغوانی شده بود،‌ سپس عرقی سنگین بر بدنش می‌نشست و آنگاه به گوشه‌ای می‌خزید تا لرزش بدنش را دیگران نبینند. گاهی حتی با افتادن یک بشکه از داخل کامیون بر روی زمین، وحشت می‌کرد و نیم خیز می‌شد. برخی شب‌ها با فریاد از خواب می‌پرید و خودش را به بیرون از سنگر پرتاب می‌کرد.

من یادگرفته بودم که در این مواقع از او دور شوم، خودم را به ندیدن بزنم و به حال خودش رهایش کنم تا آرام شود. پیش خود می‌گفتم: مصطفی که مرد با ایمانی است و سابقه زیادی هم در جبهه داشته است، پس چرا اینقدر از انفجار می‌ترسد؟ راستش کسر شأن مصطفی می‌دانستم که مردی با آن عظمت، چنین رفتاری داشته باشد. وقتی به یکی از مسئولان بالاترمان موضوع را گفتم، گفت «فیلسوفه را می‌گویی؟ ولش کن، طرف موجیه. اون رفیقمون که روانشناسی خونده، می‌گه مصطفی پیت استیله». عملیات محرم تمام شد و مصطفی به مرخصی رفت و من نیز به اصفهان بازگشتم تا از درس و مدرسه عقب نمانم. و معمای «مصطفی پیتْ استیل» تمام این سی و پنج سال با من بود تا در جریان زلزله اخیر کرمانشاه این معما حل شد. دلم برای دیدن مصطفی لک زده است.

مقدمه سوم:

دیشب خاطره‌ای را از یک بانوی کهنسال ایرانی‌ یهودی خواندم که در کودکی در زمان جنگ جهانی دوم هنگام فرار با خانوده‌اش از فرانسه به سوی ایران، در قطار، گرفتار ایست بازرسی ماموران نازی و برخورد خشن و ترسناک آن‌ها می‌شوند. شوک روحی ناشی از این واقعه‌ی ظاهراً کوچک و گذرا، چنان بر ذهن و روان این کودک حک شده بود که می‌گفت هنوز پس از هفتادوپنج سال شب‌ها کابوس‌هایی می‌بیند که در جایی ناشناخته و در جنگلی تنها گم شده است. پیرزن گفته بود «‌از آن زمان تاکنون نتوانسته‌ام درست بخوابم».
این را که خواندم دیگر خوابم نبرد تا مطلبی را که سه ماه است درباره کودکان زلزله زده کرمانشاهی نوشته‌ام و نیمه کاره رها کرده‌ام، نهایی و منتشر کنم. درواقع آنچه می‌خواهم در این یادداشت به آن بپردازم، از آن مواردی است که هیچ کس نمی‌بیند و اگر برخی ببینند به راحتی از آن عبور می کنند؛ چون ظاهر آن، چنان کوچک است که اصلاً جایی برای مطرح کردن در سطح ملی ندارد. اما به گمان من، باطن آن چنان بزرگ است که اگر به آن نپردازیم به معنی آن است که آینده نسلی را ضایع کرده‌ایم. و مگر نفرموده است که هر کس یک تن را بکشد گویی همه انسان‌ها را کشته است؟

برای کودکان زلزله

در آذر ماه ۱۳۹۶ خانم نرگس کلباسی از روستاهای سرپل ذهاب تماس گرفت و گفت اینجا پس لرزه‌هایی که می‌آید برخی بزرگسالان و بیشتر کودکان را بی قرار می کند. باوجود سرما، برخی از مردم از نگرانی شب‌ها حاضر نیستند در بخش‌های سالم خانه‌های شان بمانند و کودکان حتی از خوابیدن در کانکس هم وحشت دارند. می‌گفت بی‌قراری و شب اداری کودکان زیاد است. او درخواست داشت تا تعدادی روانشناس را برای مشاوره دادن به خانواده‌ها به منطقه بفرستیم. با بنیاد توانمندسازی توسعه محور خانواده (توتم خانواده) و گروه روانشناسی دانشگاه اصفهان، صحبت کردم و قرار شد با همکاری این دو نهاد، گروهی از دانش‌آموختگان روانشناسی، طی چند روز آموزش ببینند و برای اعزام به منطقه، آماده شوند. در جلسات هماهنگی برای اعزام این گروه از مشاوران بود که با اصطلاح PTSD آشنا شدم که سَرواژه‌‌ای است برای Post Traumatic Stress Disorder و ترجمه آن «اختلال استرسی پس از حادثه» است. استادان روانشناسی گفتند علایمی که خانم کلباسی گفته است، نشانه‌هایی از شیوع سندروم PTSD است که در بزرگسالان به تدریج رفع می‌شود اما اگر در کودکان زیر هفت سال ظرف چندماه اول پس از حادثه درمان نشود تا آخر عمر با آن‌ها می‌ماند و چنین فردی تا پایان عمر با اختلالات رفتاری و روانی درگیر خواهد بود و دیگر یک انسان طبیعی نخواهد بود و زندگی‌اش همواره پرتنش و از نظر روانی بی‌ثبات خواهد بود.

داستان از این قرار است که وقتی کسی در معرض یک ترس شدید غیرقابل تحمل قرار می‌گیرد، مثلاً در شرایط تهدید کننده نزدیک به مرگ قرار می‌گیرد (مانند قرار گرفتن در معرض انفجار، سقوط، حمله توسط حیوان وحشی و…) یا شاهد یک رویداد وحشتناک و دلهره‌آور است (مثل مشاهده تصادف دلخراش، شکنجه، تجاوز، قتل و …) یا با یک ضربه روحی عظیم روبه‌رو می‌شود (مثل مصیبت‌ از دست دادن نزدیکان، سوء استفاده جنسی و …) دچار چنان شوک روانی و فشار روحی می‌شود که باعث بروز یک اختلال روانی ماندگار در فرد می‌شود. به این اختلال روانی، سندروم PTSD می‌گویند. کودکان بسیار بیش بزرگسالان و زنان بیش از مردان گرفتار این ضایعه می‌شوند. بیشتر گرفتاران PTSD را سربازان حاضر در جنگ، قربانیان حوادث طبیعی، گرفتار شدگان در جنگ و شکنجه، آوارگان و پناهندگان، و نیز بازماندگان از مصیبت‌ها و تصادفات، تشکیل می‌دهند.

ترس مداوم از تکرار حادثه، مرور مداوم و غیرقابل کنترل آن حادثه در ذهن، یادآوری ناخواسته انواع افکار و احساسات مربوط به آن حادثه، اضطراب، روان‌پریشی، توهم شنیدن صدا، دیدن کابوس، کرختی، بی‌عاطفگی، افسردگی، اختلال حافظه، اختلال خواب، شب ادراری در کودکان، افکار خودکشی،‌ تغییرات شخصیتی و کاهش اعتماد به نفس در زندگی روزمره که نهایتاً منجر به انزواطلبی می‌شود از ویژگی‌ها و نشانه‌های گرفتاران PTSD‌ است. چنین می‌شود که وقتی باد درِ اتاق را به هم می‌زند، خودروی ترمز می‌کشد، بادکنکی می‌ترکد یا شیشه‌ای می‌شکند، احساس آن حادثه سهمناک در فرد زنده می‌شود و تعادل روانی او را به هم می‌ریزد. گاهی چنین افرادی به علت درگیری مداوم احساسی با حادثه‌ای که دیده‌اند، همواره آماده‌اند تا با یک محرک ساده، خشمی انفجاری از خود بروز دهند. گاهی نیز این ضایعه روانی چنان پیشرفت می‌کند که علائمی شبیه بیماری صرع بروز پیدا می‌کند و فرد برای همه عمر گرفتار حمله‌های عصبی می‌شود.

البته همه افرادی که حادثه‌ای دلخراش یا وحشتناک می‌بینند، تا مدتی واکنش‌‌های عصبی و روانی نظیر گریه، غمناکی، بی‌حسی، خشم،‌ نگرانی و در خود فرورفتن را نشان می‌دهند. این واکنش‌ها طبیعی است. اما پس از یک ماه باید فروکش کند. اگر نکرد می‌تواند به معنی آغاز PTSD در فرد باشد. بنابراین کسانی که نزدیکانشان دچار حوادث و مصیبت‌های سخت شده اند باید مراقب علایم رفتاری و روانی آنها باشند. معمولاً نشانه‌های اولیه PTSD در فاصله یک تا شش ماه پس از حادثه، آشکار می‌شود که اگر درمان نشود می‌تواند تشدید و ماندگار شود. درمان PTSD‌ نیز هم دارویی است و هم شناختی و رفتاری. اما در هر صورت نیاز به مشاوره با روان‌درمان‌های حرفه‌ای دارد.

در روزهای جنگ زیاد می‌شنیدیم که فلان رزمنده در جنگ دچار موج گرفتگی شده است. تا همین چند ماه پیش گمان می‌کردم موج گرفتگی در جنگ (موجی شدن) یعنی این که موج انفجار باعث شده است که رشته‌های عصبی درون بدن یا سلول‌های مغزی فرد آسیب ببیند. در همین نشست‌ها با روانشناسان بود که دریافتم یاران رزمنده‌ای که می‌گفتیم موجی شده اند، گرفتار همین ضایعه PTSD بوده‌اند. این ضایعه الزاماً ناشی از قرار گرفتن در شرایط انفجار نبوده است، بلکه دیدن بدن پاره پاره دوستان و مشاهده حجم عظیم کشتگان و وحشت‌ شب‌های بمباران نیز می‌توانسته است باعث گرفتاری به PTSD یا همان موجی شدن، شده باشد. و اکنون بعد از ۳۵ سال تازه فهمیدم چرا به آن موجود رویایی «مصطفی پیت استیل» می‌گفتند و چه مظلوم بود آدمی که با آن ابهت، گرفتار این ضایعه بود و دیگران هم از سر جهل، آن رفتار را با خنده و تمسخر پاسخ می‌دادند!

خوشبختانه نکته مهم این است که PTSD‌ در کودکان هم راحت‌تر وسریع‌تر قابل تشخیص است و هم ساده‌تر و بدون نیاز به روش‌های دارویی، و صرفاً با روش‌های شناختی و رفتاری قابل درمان است. در این زمینه نیز پروتکل‌های استاندارد جهانی وجود دارد؛ البته به شرطی که به موقع تشخیص داده و برای درمان اقدام شود.

برای کودکان اگر دوره طلایی درمان (شش ماه اول پس از بروز ضایعه) بگذرد، این ضایعه ماندگار می‌شود. گرچه همواره قابل درمان است اما هر چه دیرتر شود، درمان سخت‌تر می‌شود و در صورت عدم درمان نیز عوارض آن تا پایان عمر با فرد می‌ماند. و البته درمان کامل ممکن است تا یکسال هم طول بکشد. یعنی درمانگر هر کودک باید پس از اقدامات درمانی اولیه، تا یکسال او را رصد کند و به او سر بزند و با او ارتباط داشته باشد تا درمان تکمیل شود.

تیم مشاوران ما در دی ماه به سرپل‌ذهاب رفت و کلیه کودکان زیر هفت سال مستقر در روستاهای تحت مدیریت خانم کلباسی را با آخرین تست‌ها و معیارهای معرفی شده جهانی، معاینه و غربالگری کرد. معلوم شد از ۸۰ کودک زیر هفت سال، ۲۱ مورد، یعنی بیش از ۲۵ درصد از کودکان، گرفتار PTSD‌ هستند. درمان بلافاصله شروع شد و از آن زمان به بعد این تیم هر ماه یک هفته به منطقه می‌رود تا مراحل تکمیلی درمان را دنبال کند. در آخرین سفر این تیم معلوم شد ۱۶ نفر از کودکان تا مرز بهبودی کامل پیش رفته‌اند.

من وقتی متوجه شدم که سندروم PTSD تا چه حد در میان کودکان زلزله زده شایع است، اطلاعات جمعیتی پنج شهرستان زلزله‌زده کرمانشاه (اسلام‌آباد غرب، سرپل‌ذهاب،‌ قصرشیرین، ثلاث باباجانی، دالاهو) را بر اساس نتایج سرشماری ۱۳۹۵ بررسی کردم و بر اساس آن، جمعیت کودکان زیر هفت سال این پنج شهرستان را برای سال ۱۳۹۶ برآورد کردم. معلوم شد در زمان زلزله بین ۴۲ تا ۴۵ هزار کودک زیر هفت سال در این مناطق بوده‌اند. اگر فرض کنیم سهم کودکان گرفتار PTSD در کل این مناطق شبیه روستاهایی باشد که تیم روانشناسان دانشگاه اصفهان بررسی کردند (۲۵ درصد)، می‌توان نتیجه گرفت احتمالا بیش از ده هزار نفر از کودکان زیر هفت سال این مناطق، گرفتار سندورم PTSD شده‌اند. در همان زمان با تعدادی از مشاورانی که به سایر مناطق زلزله زده رفته‌ بودند هم تماس گرفتم و در مورد شیوع این سندروم پرسیدم. همه تایید می‌کردند که PTSD‌ در بین کودکان به طور جدی شایع است.

اما چه کردیم؟ روانشناسان ما با انجمن‌های روانشناسی کرمانشاه و کشور تماس گرفتند. معلوم شد آن‌ها البته خدمات مشاوره‌ای عمومی در منطقه ارائه می‌دهند اما نیروی کافی و بودجه لازم برای ورود به مساله بزرگی مثل درمان کودکان مبتلا به PTSD را ندارند. با دوستی که از مقامات استانداری است تماس گرفتم؛ کلاً موضوع برایش تازگی داشت. گفتم لطفاً اطلاعات جمعیتی کودکان زلزله زده و اقدامات انجام شده در مورد PTSD را از بهزیستی استان بگیرید. بعد از چند روز گفت می‌گویند اطلاعات محرمانه است و خودش حدس می‌زد هیچ کاری انجام نشده است.

اکنون زمان به سرعت در حال گذر است و ورود به مساله کودکان مبتلا به PTSD تقریبا دارد دیر می‌شود. نگذاریم بلایی که بر سر کودکان بازمانده از زلزله بم آمد، بر سر کودکان زلزله کرمانشاه بیاید. در جایی خوانده بودم که در جهان سوم وقتی حادثه‌ای رخ می‌دهد حکومت و مردم بسیج می‌شوند و ویرانه‌های فیزیکی حادثه را ترمیم می‌کنند، اما هیچ کس توجهی به بازسازی روانی مردم آسیب‌دیده نمی‌کند. گویی بازسازی خانه‌های گل از خانه‌های دل واجب تر است. آخر در کشوری که همه چیز گرد تبلیغات و نمایش می‌چرخد، ساختن خانه‌‌های سیمانی به سرعت به چشم می‌آید اما آبادی خانه‌های دل به چشم نمی‌آید. بگذریم.

اکنون چه باید کرد؟ در روز اول ماه رمضان، دیداری با‌ استاندار محترم کرمانشاه داشتم و اهمیت مساله را برای ایشان باز کردم. قول داد که پی‌گیری کند، ولی چشمم آب نمی‌خورد. می‌دانم که بزرگسالان آنقدر مساله اطراف ایشان ریخته اند که نوبت به کودکان نمی‌رسد. به گمانم در این مورد عزمی ملی لازم است. ننگ است که ما هزاران دانش‌آموخته بیکار روانشناسی، مشاوره و علوم تربیتی در کشور داشته باشیم و کودکان زلزله، بی‌یاور بمانند. درخواستم از وزیر محترم «تعاون، کار و رفاه اجتماعی» این است که در کنار همه دغدغه‌ها و نگرانی‌هایی که می‌دانم امروز اطراف ایشان گرفته است، دستور فوری و ویژه‌ای به سازمان بهزیستی کشور بدهند که ترتیباتی اتخاذ شود که با همکاری استانداری کرمانشاه، انجمن روانشناسی کشور، دانشگاه رازی و تمام دانشگاههای کشور که دارای رشته‌های مشاوره و روانشناسی هستند، اقدامات سازمان یافته و مستمری برای شناسایی و درمان ‌ده هزار کودک در معرض PTSD در مناطق زلزله‌زده کرمانشاه شروع شود. پیش از آن که بیش از این دیر شود.

و البته تمام خانواده‌های درگیر زلزله که کودک زیر ده سال دارند، خودشان دست به کار شوند و از سازمان بهزیستی، گروه روانشناسی دانشگاه رازی و انجمن روانشناسی استان کرمانشاه خدمات مورد نیاز برای تشخیص و درمان کودکانشان را مطالبه کنند. به گمانم پس از آن‌که استان برای امدادرسانی و اسکان موقت زلزله زدگان همه امکانات خود را بسیج کرد، اکنون نوبت آن است که یک بار دیگر همگی دستگاههای مربوطه بسیج شوند تا کودکان زلزله را از تخریب‌های روانی حاصل از زلزله رهایی بخشند که این مهم تر از ساخت خانه برای آنهاست.

ما خوشحالیم که امروز به درستی مسئولان آموزش و پرورش دوره‌های مشاوره و درمان برای بچه های آسیب دیده مدرسه غرب تهران گذشته اند (آن بچه ها نیز شدیداً در معرض گرفتاری به PTSD هستند) اما آموزش و پرورش اگر نگاه بلندمدتی داشته باشد باید بداند که بزودی کودکان زلزله به مدرسه خواهند آمد و اگر امروز مشکلات روحی وروانی ناشی از زلزله در آنها درمان نشود،‌ فردا آموزش‌وپرورش در تمام مدارس با مشکلات رفتاری روبه‌رو خواهد بود. بنابراین چرا در همین تابستان پیش رو، تمام مدارس مناطق زلزله‌زده به مرکزی برای شناسایی و درمان کودکان گرفتار PTSD‌ تبدیل نشود؟ امیدوارم چنین توانمندی‌ای در مدیران کشور و منطقه وجود داشته باشد.

و اکنون به خوبی می‌فهمیم که آن بانوی سالخورده یهودی که هفتادوپنج سال است کابوس می‌بیند و خواب درستی نرفته است به چه علت بوده است. آیا چنین سرنوشتی در انتظار کودکان زلزله است؟

از همه شماهایی که اکنون مطالعه این یادداشت را به پایان می‌برید درخواست می‌کنم که اگر کسی از خانواده‌های زلزله کرمانشاه را می‌شناسید، حتماً این یادداشت را به دست او برسانید تا اگر کودک دارد، پیش از آن که دیر شود برای اقدامات تشخیصی و احتمالاً درمان او اقدام کند.

محسن رنانی 

۱۱ خرداد ۱۳۹۷

https://renani.net/?p=660
محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

برای خروج از جستجو کلید ESC را بفشارید