به ایما میپرسم، شما نیز به اشاره پاسخم را بگویید. آخر این حوالی گوشهای نامحرم و دلهای سنگ شده، فراوان است، باید مراقب سرهایمان باشیم. پرسشم این است: «شما چرا مهاجر شدید؟» و اگر پدری یا مادری، بیپرسش، شما را به اسارت مهاجرت بردهاند، آنان چرا چنین کردهاند؟ و شما چرا انتخاب آنها را تداوم دادهاید؟ از که میترسیدید و به که امید بسته بودید که سرزمین زیبایتان را رها کردید و به سراب مهاجرت پناه بردید؟ از ارتش سرخ میترسیدید یا از حکومت کمونیستهای بی دین؟ اما آخر آنها که یک ربع قرن پیش از کشور شما رفتند، و در زمانی که حاکم بودند نیز یک هزارم آنچه همکیشان و هموطنانتان به نام دین کشتند، نکشتند. نکند گمان می کردید که پناه بردن به یک کشور همسایه که هم دین و هم زبان شما هستند برای شما احترام، امنیت و رفاهی بیش از زیستن در زیر سایه یک دولت کمونیستی فراهم خواهد کرد؟
هیهات هیهات، ای کاش مانده بودید، ای کاش با حاکمیت کمونیستها کنار آمده بودید. در اینصورت بیش از دو دهه پیش آزاد شده بودید و بر سرزمین خویش حاکمیت یافته بودید. آمدید و با چه آرزوهایی!! گمان میکردید که خواهران و برادران دینی شما از شما استقبال خواهند کرد و هم زبانان شما درهای فرصت و عدالت را به روی شما خواهند گشود؟ هیهات هیهات که اگر برای ارتش سرخ بیگاری کرده بودید همان روزها بیگاریتان پایان یافته بود و اگر شما را به اردوگاههای کار اجباری برده بودند با فروپاشی شوروی، نزدیک به سی سال پیش آزاد شده بودید. اما آمدید و با چه امیدی خود را به غربتی بزرگ سپردید! غربتی که گاه به اسارت پهلو میزند. غربتی که همانند میراثی تاریخی، از نسلی به نسلی منتقل میشود. و هنوز پس از چهل سال، کودکانی که در سرزمین هجرت به دنیا می آیند بدون آنکه هیچ امیدی برای برخورداری از حقوق شهروندی در برابرشان باشد، بزرگ میشوند.
من نمیدانم برای کودکانی که در ایران به دنیا آورده اید و به جرم این که شناسنامه ایرانی ندارند از بخش بزرگی از حقوق انسانی و اجتماعی محروم شدهاند شما و ما چه پاسخی خواهیم داشت؟ نمیدانم چه کسی مقصر است؟ پدر و مادرانی که مهاجرت کردند و در هجرت، کودکی را به دنیا آوردند؟ یا نخبگان و روشنفکران افغانستان که کوتاهی کرده اند و همه آنچه بر شما رفت را دیدند اما هنوز هم پس از چهل سال نتوانسته اند زبان گویای هموطنان خویش در سطح جهان باشند؟ یا روشنفکران ایرانی که در این چهل سال، بر همه آنچه در روز روشن بر شما رفت چشم فروبستند و کوشیدند آن را نبینند؟ راستش نمی دانم چه باید گفت و که را مقصر دانست. فقط میدانم به غفلت یا قصور یا تقصیر هر که بود، رفت بر نسل شما آنچه نباید می رفت و شد آنچه نباید میشد.
و اکنون که به یمن فناوریهای ارتباطی و اطلاعاتی، نخبگان دو جامعه به راحتی میتوانند با هم گفتوگو و همفکری و همکاری کنند، بیش از این نباید اجازه دهیم که بر کودکانی که تنها جرمشان این است که والدینشان چند دهه پیش در نقطه دیگری از کره خاکی به دنیا آمدهاند، بیش از این جفا برود. آری نخبگان شما و روشنفکران ما مقصرند. چرا که چهل سال در برابر ضایع شدن بدیهیترین حق کودکان مهاجر یعنی محرومیت از تحصیل، سکوت کردند و اکنون نیز در برابر بلاتکلیفی چهل ساله یک جمعیت چند میلیونی سکوت کردهاند. یعنی ملت شما یک نفر را نداشت که با فریادهای خود خواب جهانیان را برآشوبد؟ یعنی در میان این همه روشنفکران مدعی در کشور ما یکی نبود که برای این کودکان سینه چاک کند؟ باورم نمیشود. همین یک سند کافی است که روشنفکران نسل پیشین و امروز کشور من در پیشگاه تاریخ و در دادگاه الهی به محاکمه کشیده شوند.
آری شد آنچه نباید می شد ولی هنوز نگذشته است آنچه گذشت. هنوز هم همان مسیر تداوم دارد و با رویکردی که امروز در نظام تدبیر ما وجود دارد، بعید است که تا یکی دو دهه دیگر هم مساله بلاتکلیفی چند میلیون مهاجر شما در ایران حل شود. دیگر نباید اجازه داد که نسلهای تازه ای در آتش ناتوانی و بیمسئولیتی نخبگان و سیاستمداران دو ملت بسوزند. پیشنهاد من نخست آگاهی بخشی به مهاجران نسبت به آینده پرابهام فرزندانشان و سپس شکل دهی یک نهضت بازگشت است. نهضتی که زیر نظر سازمانهای جهانی انجام شود. نهضت بازگشت، به منزله به سخره گرفتن دو گونه کوته فکری و افراطی گری است. چه آن که در کشور شما اسلحه به دست گرفته و می کشد تا سرزمین شما را به طور کامل تصاحب کند، و چه آنکه در کشور من دریچههای زیست انسانی را به روی کودکان شما بسته است و فرصتهای رشد و تکامل آنان را میسوزاند. نهضت بازگشتی که هم ساختار اجتماعی کشور افغانستان را تغییر خواهد داد و هم به انباشت سرمایه انسانی و اقتصادی در آن کشور خواهد انجامید. سرمایههای انسانی و مادی که مهاجرین افغانستانی با خود خواهند برد، بیگمان میتواند منشاء تحولات اقتصادی و اجتماعی جدی در آن کشور شود.
بیش از این روا نیست که سرنوشت نسلهای تازه کودکان افغانستان در کشور ما به بوته فراموشی سپرده شود. فرصت سوزی ۴۰ ساله برای دو تا سه نسل از کودکان مهاجران افغانستان کافی است. مگر یک ملت چقدر فرصت خطا و فرصت سوزی دارد؟ مطالبهگری از نخبگان افغانستان و تشویق و تهییج آنان به همبستگی برای شکل دهی یک پویش جهانی برای تعیین تکلیف میلیونها کودک افغانستانی مهاجر، نخستین کاری است که باید صورت پذیرد. باید راهی تازه در برابر نسل نوخاسته مهاجرین افغانستان قرار داد. و البته باید وجدان جامعه جهانی را همراه کرد. و اگر امکان تحقق چنین حرکتی به دلایل گوناگون ناچیز بود، راهکار دیگر این است که با ایجاد حساسیت در افکار عمومی جهانی، دولت میزبان را به تمکین از قوانین انسانی و جهانی وادارید و رعایت حقوق انسانی و اعطای حقوق شهروندی به مهاجرانی که یا چند دهه است در این خاک ساکن شدهاند یا اصولا در این دیار به دنیا آمدهاند را مطالبه کنید.
کودکی که در این خاک به دنیا آمده است چرا باید مجازات شود به جرم آن که پدر و مادرش را دههها قبل پدر و مادر دیگری در خاک دیگری به دنیا آوردهاند؟ کودکی که اکنون در کنار من زیست میکند و به زبان من سخن می گوید چرا باید چوب ناهمزبانی یا ناهم کیشی پدران و مادران خود را بخورد؟ و البته من همچنان مقصر اصلی را نخبگان و روشنفکران جامعه افغانستان میبینم. آیا عجیب نیست که این غریبههای قریب هنوز پس از چهار دهه یک سازماندهی اجتماعی و اقتصادی منسجم بین خودشان ایجاد نکرده اند؟ آیا عجیب نیست که نهادهای مدنی متعدد در میانشان شکل نگرفته است؟ آیا عجیب نیست که نهضتی برای احقاق حقوق کودکانشان راه نینداخته اند؟ آیا عجیب نیست که پویشی برای زنده نگاه داشتن و ترویج هنر و ادبیات شان شکل نگرفته است؟ آیا عجیب نیست که هنوز انبوه رمانها و شعرهای واگویه کننده مصائب ایام اسارتِ مهاجرت، عرق شرم بر پیشانی میزبانان ننشانده است؟ چرا عجیب است خیلی هم عجیب است و در این مورد هم، من نخبگان و روشنفکران جامعه افغانستان را مقصر می دانم.
پس من به دانشجویان مهاجر افغانستانی، به عنوان نسلی که بسیاری از نخبگان و روشنفکران آینده افغانستان از میان آنان برخواهند خواست، توصیه می کنم که نخستین مأموریت خویش را ایجاد شبکه های ارتباطی و اطلاعرسانی و گفتوگو و کتابخوانی و آگاهی بخشی تعریف کنند. فعالیتهایی که نهایتا به ارتقاء توانمندی های نسل نوخاسته مهاجرین بینجامد. پویشی آگاهیبخش و جنبشی مطالبهگر لازم است تا تغییری در شرایط کنونی ایجاد شود و گرنه سیاستگذاران دو کشور خستهتر و فرسودهتر و گرفتارتر از آنند که به فکر آینده کودکانی باشند که هنوز زبان باز نکرده اند و فردا که زبان باز میکنند به علت فقدان فرصتهای عادلانه آموزشی، زبان بازی لازم برای رسوا کردن سیاستمداران را نخواهند داشت و آنگاه این چرخه تکرار خواهد شد ونسلهای تازه تری در محرومیت خواهند بالید.
روز جهانی مهاجران فرصت خوبی است که در اینبارهها سخن گفته شود و البته گفتوگوهایی جدی و مستمری شکل بگیرد که تا سال آینده در چنین روزی، تغییری چشمگیر در شرایط امروز را شاهد باشیم. بسیار امیدوارم که نشست شما، سرآغاز نوعی گفتوگوی مستمر میان نخبگان مهاجران افغانستان باشد، و باور کنیم که اگر چنین گفتوگویی شکل بگیرد، میوه آن تحولاتی شگرف خواهد بود. امید که چنین شود.
محسن رنانی
۲۷ آذر ۱۳۹۷
روز جهانی مهاجران