توسعه یعنی جامعه‌ای پر از حیوان‌های ناطق

فایل صوتی سخنان رنانی در چهارمین گردهمایی سالیانه «کانون گفت‌وگو»
  • محسن رنانیمحسن رنانی

در ۲۹ بهمن ۱۳۹۴ به دعوت کانون گفت و گو (وابسته به انجمن خیریه مؤسسات امام موسی صدر) در چهارمین گردهمایی سالیانه این کانون شرکت کردم. هدف گردهمایی، تمرین گفت‌و گو بود و البته در میانه تمرین ها از من درخواست شد که صحبتی داشته باشم. صوت زیر حاوی سخنانی است که در این جمع ایراد کردم.


پیوندها:

گزارش نشست در سایت موسسه امام موسی صدر

گزارش نشست در خبر آنلاین


عکس های نشست:

https://renani.net/?p=470
محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

توسعه یعنی هدیه کتاب به جای سررسید

یادداشت رنانی و بازنشر مقاله نصرالله کسرائیان در باب کتابخوانی در ایران
  • محسن رنانیمحسن رنانی

سعادت آباد جایی است که حیوان های ناطق زندگی می کنند و به جای سررسید، کتاب هدیه می گیرند:

این دو سه روز تماس‌های زیادی داشتم از طریق ایمیل، پیامک و تلگرام. همه انتظار دارند و می‌گویند حالا که نامه ای به آن تفصیل را در باب انتخابات برای شورای نگهبان نوشته ای وقت آن است که در یکی دو شب مانده به انتخابات نیز به گونه ای ویژه مردم را ترغیب به رای دهی کنی. اتفاقا بعد از نامه به شورای نگهبان متنی را هم تهیه کردم با این عنوان که «من رای می دهم، به صد دلیل» و صد دلیلم را هم در آن ذکر کرده بودم. اما از انتشار آن منصرف شدم. بعد از آن نامه خیلی ها برایم پیام دادند از تمجیدهای غریب تا تنفیرهای بعید. اما دوستی عزیز دو خط نوشت (واقعا دو خط) و در آن دو خطش به ضعفی اخلاقی اشاره کرد که در من هست و در نحوه نگارش نامه هم منعکس شده است، ضعفی که حالا که خودم هم نامه را می خوانم متوجه وجود آن می شوم. و چنین شد که نوشته «صد دلیل» را رها کردم.

این چند روز هم در برابر همه این درخواست‌های «ترغیب به رای دادن» مقاومت کردم و حالا که شب انتخابات است و همه در تب و تاب فردا هستیم دقیقا میخواهم نکته ای غیر انتخاباتی اما در راستای وظیفه دانشگاهی‌ام بگویم. و آن این که برای این که ببینیم ملتی ظرفیت توسعه دارد یا نه به ظرفیت او و توانایی او در گفت‌وگو نگاه کنیم. خیلی ساده: ‌جامعه ای که گفت‌وگو بلد نیست منتظر توسعه نماند. این را احمد بابا میسکه نویسنده و سیاستمدار موریتانیایی حدود چهل سال پیش در «نامه سرگشاده به سرآمدان جهان سوم» (ترجمه جلال ستاری) گفته است و من بعد از سی سال که این کتاب را خوانده‌ام امروز تازه آن را می فهمم: ‌ما جهان سومی ها بیش از دموکراسی به «گفت‌وگو» نیازمندیم وگرنه دموکراسی هم به ابزار تازه ای برای فریب و تخریب خودمان تبدیل خواهد شد.

انتخابات هم اگر کارکردی دارد باید همین تمرین گفت و گوی اجتماعی باشد. ما متاسفانه به علت همان روحیه های تاریخی که در ما رسوخ کرده است انتخابات را هم به عرصه پرخاش و تخریب و شایعه و بی اخلاقی تبدیل می کنیم. و در این انتخابات نیز چنین کردیم. در هر صورت این انتخابات هم پایان می یابد و دعا می‌کنیم که آنچه خیر این مردم است از صندوقهای رأی درآید.

اما آخر نه این که فردای انتخابات ما همان مردمیم که بودیم. فرقی خواهیم کرد؟ مسائل ما همان‌ خواهد بود که بود. مشکل اصلی ما جای دیگری است. در بلندمدت تا ما مردم متحول نشویم تغییر دولت ها و مجلس‌ها چیزی را تغییر نخواهد داد. چند روز پیش «کانون گفت و گو» (موسسه ای که به همت خانواده امام موسی صدر در ایران تاسیس شده است) همایش سالیانه ای داشت که من هم سخنانی کوتاه درباره رابطه «گفت‌وگو و توسعه» بیان کردم. لب کلامم این بود که انسان را حیوان ناطق تعریف کرده اند اما وقتی این حیوان دوپا،‌ واقعا، یعنی نه فقط در اندیشه بلکه عملا در رفتارش، فرایند تبدیل شدن به حیوان ناطق را آغاز کند فرایند توسعه اش آغاز شده است. اصلا توسعه را می شود این جوری تعریف کرد: «فرایند تبدیل آدمیزاده از حیوان غیر ناطق به حیوان ناطق». گرچه منظور من این جا «توسعه اجتماعی» ‌است اما به گمانم با نگاهی که عارفان ما به فرایند تکامل وجودی انسان دارند، این تعریف را برای «توسعه فردی» ما نیز بتوان به کار گرفت. و نطق در این جا شامل نطق ذهنی و نطق زبانی و نطق رفتاری، هر سه می شود. فرصت کنم در این باره بعداً بیشتر خواهم نوشت. و البته از نظر من بهترین شاخص برای اندازه گیری میزان توسعه‌ی نطق ذهنی و زبانی و رفتاری در یک ملت، اندازه کتاب خوانی آن ملت است.

پس می خواهم از همین شب انتخابات و همین لحظاتی که همه جناح ها در التهاب نتایج فردا به سر می‌برند به همه آنها بگویم هر کدام از شما که انتخابات مجلس را ببرید مطمئن باشید چیزی تغییر نخواهد مگر آن که ما مردم تغییر کنیم، مگر آن که به جای تلاش برای تغییر قوانین و جابه‌جایی بودجه ها و برانداختن و برکشیدن وزیران، بکوشیم زمینه های تحول فکری و رفتاری جامعه را فراهم آوریم.

شک نکنیم که ما توسعه نخواهیم یافت مگر آن که شرایطی که در نوشته زیر می خوانید در جامعه ما تغییر کند و مگر آن که ما فرایند تبدیل شدن به حیوان ناطق را شروع کنیم. پس برای نمایش یک واقعیت عریان از این که ما هنوز در مسیر حیوان ناطق شدن نیز نیستیم و حتی داریم عقب می رویم، و به عنوان درآمدی بر این نگاه به توسعه، می خواهم امشب یعنی شب انتخابات هفتم اسفند ۹۴، نوشته نصر الله کسراییان را باز نشر دهم.

استاد نصرالله کسرائیان در حوزه عکاسی و مردم شناسی یک سرمایه نمادین برای ایران است و ما متاسفانه مثل اثر تاریخی بقعه پیربکران که محرابی نظیر مسجد جامع اصفهان دارد و هشتاد سال پیش در فهرست آثار ملی ثبت شده است اما اکنون خیلی از ماها اصلا نمی دانیم این بقعه کجاست و مربوط به چه دوره ای است، او را نیز رها و فراموش کرده ایم و بچه های ما نمی دانند نصرالله کسرائیان کیست و چه کرده است و اکنون کجاست. نصرالله کسرائیان هنرمند صبور و جان سختی است که برای دیدن دنیای ما ایرانیان و ثبت آنچه اگر ثبت نشده بود فراموشش کرده بودیم حدود چهار میلیون کیلومتر رانندگی کرده، با طبیعت و فرهنگ و گونه‌گونه مردمان ما زیسته است و عکس گرفته است. او پدر عکاسی قوم شناسی و مردم‌نگاری ایران است. اما او مثل منار زیار در اصفهان است که گرچه بلندترین اثر تاریخی اصفهان است و شهرت جهانی دارد اما چون غریب افتاده و دور از هیاهوی جاده و شهر است، کسی آن را نمی بیند و خیلی از همشهری‌های من هم آن را ندیده اند و یا حتی نامش را نشنیده اند. امثال کسرائیان سرمایه‌های نمادین ما هستند که مثل آثار تاریخی‌مان باید از آنان حفاظت کنیم و به کودکانمان بشناسانیم و قدرشان را بدانیم و به وجود آنها افتخار کنیم. ملتی که توانایی حفاظت از سرمایه های نمادینش را ندارد خواب توسعه را هم نخواهد دید.

نوشته نصرالله کسراییان را بخوانید و حتما به قصد قربت بگریید و اگر فردا راُی می دهید به کسی راُی بدهید که کتاب را بفهمد و گفت‌وگو را بفهمد و حافظ را بفهمد.

بعد از این که نوشته نصرالله کسرائیان را خواندید به پیشنهادی که من در پایان این نوشته داده ام بیندیشید و اگر مناسب بود عمل کنید.  برای نجات ایران باید تک تک مان  شروع کنیم. باید از اصلاح خودمان شروع کنیم. نباید بگذاریم از این دیرتر شود.

محسن رنانی  –  ششم اسفند ۱۳۹۴


موقعی که از ایرانی بودنم خجالت کشیدم، آن هم در کتابفروشی!

نصرالله کسرائیان
مجله جهان کتاب، شماره ۳۲۰  (دی ماه ۱۳۹۴)

خانه ما در سعادت‌آباد است. آن را بیست ـ سی سال پیش خریدیم. وقتی خریدیم‌اش در ضلع جنوبی آن، در خیابان سوم، دکانی هم بود. خیلی دلم می‌خواست که نمی‌بود. به دلایل مختلف: یکی این‌که من همیشه با کلمه دکان و اصطلاحات مربوط به آن، «دکان‌دار»، «دکاکین»، «دکان‌داری»، «دکان بازکردن» ومشکل داشته‌ام، دیگر این‌که ملک بدون دکان ارزان‌تر در می‌آمد و با بودجه ما تناسب بیشتری می‌داشت. از فروشنده خواستم اگر ممکن است دکان را از ملک تفکیک کند، گفت می‌پرسم. بعد از پرسیدن گفت: متأسفانه شدنی نیست چون این ملک یک‌ بار دیگر هم تفکیک شده است. به هرحال صاحبِ خانه‌ای شدیم با یک دکان.

چهار سالی دکان برای خودش ته زمین نشسته بود و ما هم کاری با آن نداشتیم. از بس برای اجاره‌اش مراجعه کردند، به صرافت استفاده از آن افتادیم. همسرم گفت: جز کتاب‌فروشی چیزی به عقلم نمی‌رسد. خودِ من هم که سوء‌سابقه کتاب‌فروش بودن پدرم را در پرونده داشتم، با تغییر اندکی در کاربری استقبال کردم. گفتم: می‌کنیم‌اش «کافه کتاب».بالاخره، من، هم از نسل بعدی بودم و هم فرنگ رفته بودم و آن‌جا همچو چیزی دیده بودم، بعضی جاها توی گوشه‌ای از کتاب‌فروشی قهوه می‌فروختند.می‌توانستی بنشینی و کتابی را که به نظرت جالب آمده بود تورق کنی و در همین فاصله قهوه‌ای هم بخوری و اگر هم نخواستی کتاب را بخری، بزنی بیرون. همسرم پذیرفت. خودش هم رفت دنبال جواز و این‌جور چیزها. (می‌دانست که صبح تا شب فعلگی کردن برایم به مراتب ساده‌تر و لذت‌بخش‌تر از مراجعه به دوایر دولتی و این‌جور جاهاست.) گفتند: نمی‌شود. کافه یا کافی(coffee)با کتاب جور در نمی‌آید. برای اولی با اماکن سر و کار پیدا می‌کنی و برای دومی با ارشاد.تازه صنف برای کافه جواز نمی‌دهد، برای آب‌میوه فروشی می‌دهد. در قوانین چیزی به اسم کافه نداریم. خود من هم از تحصیلم در دانشکده حقوق، «اسقاط کافه خیارات» یادم مانده بود اما به کافه برخورد نکرده بودم. به کتاب‌فروشی خشک و خالی رضایت دادیم، عصرها گاهی خانمم می‌رفت، گاهی خودم، بعضی وقت‌ها هم دوستی مترجم که همسایه‌مان بود به جای نشستن توی خانه در کتابفروشی می‌نشست و کارش را می‌کرد.

سه سالی باز بود، از بس کسی نیامد تعطیل‌اش کردیم. دوازده سالی بسته بود. در این فاصله، باز هم مراجعه کردند و خواستندش برای آژانس، آرایش عروس، کبابی، پیتزایی، پروتئینی، سوپری، برَند. باز هم ندادیم. اما از آن‌جا که رو به خرابی گذاشته و وضع خیلی غم‌انگیزی پیدا کرده بود، دوباره وسوسه شدیم از آن استفاده کنیم. گربه‌ها از پنجره کوچک زیرزمین رفته بودند داخل و هر کاری دلشان خواسته بود با کتاب‌ها کرده بودند و آخر سر هم که نتوانسته بودند بیرون بیایند، پس از آن‌که با حاصل کار نویسندگان و شاعران و دانشمندان و علما کارهای بی‌شرمانه‌ای کرده بودند همان‌جا دارفانی را وداع گفته و فسیل شده بودند.با دو سه‌تایی از دوستان‌مان که یکی دوتایشان دستی در کسب و کار داشتند، مشورت کردیم. با واقع‌بینی تمام پیشنهادهایی دادند که هیچ‌کدامشان از محدوده شکم بالاتر نمی‌آمد: یک چلوکبابی خاص، رستورانی برای عرضه غذاهای شمالی، آذری، لبنانی وصحبت‌ها همه حول کوبیده چهل سانتی، برگ شصت سانتی، میرزاقاسمی، کوفته تبریزی و هوموس دور می‌زد.

با واقع‌نابینی تمام، همه پیشنهادها را رد کردیم و باز رفتیم سراغ همان «شغل» یا «کسب» قبلی و بالاخره با هزینه کردن هفتاد ـ هشتاد میلیونِ ناقابل، چهار سال پیش دوباره راهش انداختیم و برای اداره‌اش هم از خانمی که عاشق کار در کتابفروشی بود کمک گرفتیم. این خانم هشت ـ ده سالی را در مجارستان معماری خوانده بود و بعد از مراجعت به میهن عزیز مدتی هم در یک کتابفروشی کار کرده و فوق‌لیسانس زبان‌شناسی‌اش را هم از دانشگاه علامه گرفته بود.

بالای در نزدیم «با مدیریت جدید» اما واقعاً می‌شد نشانه‌های «مدیریت جدید» را دید؛ نمای آجری کتابفروشی را برای «جلب توجه»رنگ زرد کاترپیلار زدیم، علاوه بر تابلوی سردر، تابلویی هم که شب‌ها با چراغ‌های اِل‌ای‌دی زردرنگ روشن می‌شود، بغل سردر زدیم که از چندصد متری دیده شود. به پیشنهاد دوستی که هم ناشر است و هم کتابفروش «برای جلب مشتری» در زیرزمین‌اش بیش از صدتا و در طبقه اصلی سی و هشت عکس هم از دیدنی‌های مام میهن و زندگی مردم زدیم به در و دیوار. قرار گذاشتیم نوشت‌افزار و کتاب‌های گاج و قلم‌چی هم نفروشیم. پشت ویترین هم بزنیم «فتوکپیو سیمی می‌شود» نداریم. تا جایی هم که بتوانیم کتاب آشغال نیاوریم.قفسه‌ای را هم زیر عنوان «جهت مطالعه» اختصاص دادیم به کتاب‌هایی که یا اجازه تجدید چاپ نگرفته بودند یا گران بودند، برای امانت دادن به آن‌هایی که وسعشان نمی‌رسید که بخرند. سپرده بودیم اگر کسی کتاب بلندکرد به رویش نیاورند (از همان جوانی بین انواع سرقت تفاوت قائل بودم)، اگر امانت گرفتند و پس نیاوردند هم حرفی نزنند، کتاب هم پس از فروش پس گرفته ‌شود. هم‌چنین شعاری را هم که همسرم مطرح کرده بود سرلوحه کارمان قرار دادیم: سال اول مقاومت، سال دوم استقامت، سال سوم مداومت و

یک سالی که گذشت، فروشنده گفت: عمو این‌جا اولاً به‌ندرت کسی می‌آید و آن‌ها هم که می‌آیند، بیشتر دنبال کتاب‌های «خالطوری» هستند (این اصطلاحی است که ایشان به ‌کار بردند، من بیشتر با «در پیتی» آشنا بودم)، بیشتر سراغ کتاب‌های عشقی و روان‌شناسی و چیزهایی مثل این‌که «چگونه افسردگی خود را درمان کنیم»، «زنان ونوسی»، «مردان مریخی»، «چرا مریخ و ونوس به هم برخورد می‌کنند»، «زن، مرد، ارتباط»، «خانواده موفق» و «تعبیر خواب» ورا می‌گیرند. بهتر است این‌ها را هم بیاوریم، چه‌بسا آن‌ها که این کتاب‌‌ها را می‌خوانند، وقتی چشم‌شان به کتاب‌های دیگر بیافتد آن‌ها را هم بخرند. گفتم: عمو، ریش و قیچی دست ِخودت است، هر کاری صلاح می‌دانی بکن، مطمئن باش اگر یک روز بیایم و ببینم قفسه‌ها را از وسط ارّه کرده‌ و کُپه کرده‌ای وسط کتابفروشی، یک کلمه حرف نخواهم زد. از خوش‌شانسی به حرف من اعتماد دارد (بیشتر نگرانی‌ام از سَرخوردن و افسردگی اداره‌کننده کتابفروشی بود). از آن کتاب‌ها هم آوردیم، هر وقت هم فاکتور دادند، نَه نُه‌ماهه و یک‌ساله که رسم است، تقریباً بلافاصله تسویه کردیم. باز هم نچرخید.

پیرارسال دیدم فکرِ بِکری به ‌نظرش رسیده.گفت: باید مناسبت‌هایی برگزار کنیم، مثل رونمایی، شعرخوانی، داستان‌خوانی، شب یلدا(البته یواشکی و بی‌سروصدا که گیر ندن) گفتم: عمو، همان که قبلاً گفتم، هرچه صلاح می‌دانی بکن. داستان‌خوانی و شب یلدا را قاطی کرد و پشت ویترین با شابلُن و اِسپرِی، سی چهل تا انار نقاشی کردند و تو توییتر و اینستاگرام و این چیزایی که ازشان سر در نمی‌آورم اعلام کردند و چای و شیرینی و قهوه وشب خوبی بود، آن‌قدر که خود من هم سر شوق آمدم و با سوءاستفاده از فرصت، چند شعر از آن‌هایی که ترجمه کرده بودم خواندم. اگر بعد از آن شب، شما کسی از آن پنجاه شصت نفری را که آمدند، دیده‌اید من هم دیده‌ام. البته بی‌انصافی نباید کرد، آن شب چند جلدی کتاب فروختیم. اما همچنان از رونق خبری نبود.

چند ماه پیش که داشت حوصله‌اش سر می‌رفت گفت: عمو بیشتر کتابفروشی‌ها درآمدشان از محل فروش چیزهایی غیر از کتاب است. مردم همه‌ چیز می‌خرند، برای همه ‌چیز پول دارند، امّا برای کتاب ندارند. (از نشر آگاه که از این چیزها نمی‌فروشد خبر داشتم، می‌دانستم سال قبل به زور حقوق کارمندهایش را داده بود. سی، چهل سالی هست که با مدیر مسئولش افتخار آشنایی دارم)

گفتم: عمو جان، همان که قبلاً گفتم، حرف مرد یکی است. گفت: باید یه مقدار «جینگولی مستون» بیاریم. پرسیدم: عمو «جینگولی مستون» چیه دیگه؟ (بهتر از من اصطلاحاتی را که جوانان به ‌کار می‌برند می‌شناسد.) گفت: چیزایی مثل ماگ، فِرفِره، شمع، جامدادی، دفترچه‌هایی با جلدهای خوشگل از جنس موکت یا پارچه زیرشلواری، کیف نَمَدی، گوشواره، النگو ونمی‌دانستم چه بگویم، به‌خصوص که می‌دانستم خودش خیلی حرص می‌خورد، اما این را هم گفته بود که شاید این بهانه‌ای بشود برای این‌که کتاب هم بخرند.

کتاب‌های میز وسط کتاب‌فروشی منتقل شد به قفسه‌ها و جایش را داد به همان چیزها که بالا گفتم. همین حالا آن چیزها جلوی چشمم است به‌ اضافه چندتایی جغد و کبوتر سفالی و گچی که روی یکی‌شان نوشته «مرغ دلم باز پریدن گرفت» و دارد مرا نگاه می‌کند.

الآن توی کتابفروشی‌ در سکوت و آرامش مطلق دارم این مطلب را می‌نویسم. حتی بیشتر از خانه‌ام آرامش دارم. چهارمین سالی است که کتابفروشی را باز کرده‌ایم، یعنی در دوران «پسا مداومت» هستیم.

و اما انگیزه نوشتن این یادداشت:

چند شب پیش نشسته بودم و کار می‌کردم. یک کارگر افغانی که تقریباً همه نوع مواد و مصالح ساختمان جز پاره‌آجر از سر و لباس‌اش می‌بارید، لای در را باز کرد و پرسید: «حافظ دارید؟» خانم فروشنده گفت: بله. گفت: کوچیکش را هم دارید؟ گفت: داریم. گفت: می‌خوام خوش‌خط باشه. گفت: خوش‌خطش را هم داریم. وسط این گفت‌وگو هرچه اصرار می‌کردم بیاید داخل، می‌گفت لباس‌هایم کثیف است. چیزی نمانده بود به زور متوسل شوم.پرسید: چند است؟ فروشنده گفت: بیست و دو تومن یا همچی چیزی. گفت: ده تومنی‌اش را ندارید؟ دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم، تقریباً یقه‌اش را گرفتم و کشیدمش تو. گفتم: عزیزم، با تخفیف قیمت‌اش همان ده تومن است. البته بعداً به فروشنده گفتم: نمی‌دانم چرا همان ده تومن را هم گرفتم. خانم فروشنده گفت: کار درستی کردی. و من به یاد دوران دانشجویی‌ام افتادم. مریض شده بودم، چند روزی بود تب داشتم. فکر می‌کنم بالای چهل درجه، واقعاً داشتم می‌مردم اما پول نداشتم. آن موقع‌ها حق ویزیت بیست تومن بود. به دکتر گفتم: لطفاً من را به اندازه ده تومن معاینه کن. می‌خواست نگیرد، به اصرار دادم، غرورم اجازه نمی‌داد.

نه شووینیست هستم، نه پشیزی برای خزعبلاتی مثل نژاد پرافتخار آریایی قائلم، نه تبلیغات شهرداری را برای اشاعه کتابخوانی جدّی می‌گیرم، اما همیشه از ایرانی بودنم خوشحال بوده‌ام یا دست‌کم هیچ‌وقت نبوده که احساس شرمساری کنم اما این بار واقعاً از ایرانی بودنم خجالت کشیدم.

آن‌ها که گذارشان به سعادت‌آباد افتاده، می‌دانند که بساز بفروش‌ها از برکت یک اقتصاد بیمار و مجوزهای بی‌حساب و کتاب شهرداری چه شلتاقی می‌کنند. حتی یک نفر بساز بفروش‌، آرشیتکت‌، تکنیسین‌، دلال‌ و کارگر (حتی نه برای خرید) سری به این کتاب‌فروشی نزده‌اند. از ساکنین محل هم که خیلی‌شان ماشین چندصدمیلیونی سوار می‌شوند و قاعدتاً باید متعلق به دیگر گروه‌ها و قشرهای اجتماعی باشند، آمار نگرفته‌ام اما با اطمینان می‌گویم بین نود و پنج تا نود و هشت درصدشان وارد کتاب‌فروشی نشده‌اند ـ می‌خواستم این را ننویسم، گفتم هم‌محله‌ای‌ها آزرده می‌شوند. بعد به خودم گفتم نگران نباش، آن‌ها چیزی نمی‌خوانند!

هدف‌مان از باز کردن کتاب‌فروشی کسب درآمد نبوده، خواسته‌ایم به خیال خودمان کار فرهنگی بکنیم. نمی‌دانم اگر قرار بود اجاره محل را هم بدهیم، ناچار از فروش چه چیزها یا ارائه چه خدماتی می‌شدیم. همه‌اش یاد آخرین صحنه فیلم «شاه‌لیر» در نسخه سیاه و سفیدی که کوزینسف کارگردانی‌اش کرده بود می‌افتم: «کجایم من؟»

کجاییم ما؟

آ‌ذر ۹۴


بعدالتحریر:

 دو روز پیش مطلب کوتاه دوست عزیز اهل قلم محمد صادقی در روزنامه ایران را دریافت کردم در مورد فرارسیدن موسم سنتی سالانه چاپ تقویم وسربرگ های متنوع و رنگارنگ معمولا فاخر و گران بها توسط طیف وسیع نهادهای دولتی و خصوصی و بانکها و شرکت ها. صادقی ضمن نکوهش این سنت جاافتاده نالازم و مشحون از اتلاف منابع بناگزیر محدود، به وضعیت اسفبار کتاب و کتابخوانی هم پرداخته است، منجمله اشاره از روی خون جگر که شمارگان چاپ کتابها در کشوری با جمعیت هشتاد میلیونی به سطح ۳۰۰ و ۲۰۰ و حتی ۱۰۰ جلد رسیده است. در نوشته او منجمله آمده است:

“اکنون، تیراژ ۲۰۰ نسخه‌ای یا ۳۰۰ نسخه‌ای در بازار نشر ایران جا افتاده و شوربختانه گاهی خبر از تیراژ کتاب‌هایی می‌رسد که زیر ۱۰۰ نسخه منتشر می‌شوند. روشن است که صنعت نشر و بازار کتاب ما از رمق افتاده و ناشران از توان چندانی برخوردار نیستند. کتابفروشی‌ها نیز با تدابیر دیگری به کار خود ادامه می‌دهند و اگر کتاب‌های کمک‌درسی، شمع، گلدان، مجسمه و… ارائه نکنند، کارشان زار است. این شوخی نیست که تغییر یک کتابفروشی به «کباب‌فروشی» برای کسی که سال‌ها به کار کتابفروشی اشتغال داشته، پرسودتر است. این واقعیت یک «جامعه بی‌کتاب» است و چنین جامعه‌ای فقط بر اساس توهم می‌تواند در انتظار روزهای سپید بنشیند… به هر ترتیب، برای رهایی از چنین وضع نامطلوبی، باید کاری کرد و نه اینکه به انتظار معجزه نشست! اگر سازمان‌ها، اداره‌ها، شرکت‌ها، بانک‌ها و… چه در بخش دولتی چه در بخش خصوصی، به جای سفارش‌دادن تقویم‌ها و سررسیدهای نه چندان کارآمد، کتاب‌هایی را سفارش داده و به دست مردم برسانند، هم هدیه بهتری به آنها داده‌اند و هم اینکه کمکی به ناشران و کتابفروشی‌ها کرده‌اند. انتشار و تولید این همه سررسید که همچون سیلی هر سال در کشور سرازیر می‌شود، چه فایده‌ای دارد و چه نیازی را رفع می‌کند؟”

پایان نوشته استاد کسرائیان


اما پیشنهاد رنانی:

من همین اکنون که ماه پایانی سال ۹۴ است هنوز چهار سررسید استفاده نشده از سال ۹۴ دارم که در آغاز سال به من هدیه داده اند و به هر کس خواستم بدهم دیدم خودش هم یکی دو تا دارد. یکی از این سررسیدهایی که به من هدیه داده شد و هیچ استفاده ای از آن نکردم قیمتش یکصد هزار تومان بود، بسیار نفیس. اصولا سررسید را هر فردی که نیاز دارد باید بر اساس نوع نیازش تهیه کند: یکی در سررسید، صورتجلسه می نویسد؛ یکی فقط قرار ملاقات می‌نویسد؛ و یکی فقط استفاده تقویمی می کند.

برای تولید ۲۰۰ نسخه سررسید حداقل یک درخت تنومند قطع می شود. یعنی در آغاز هر سال هر مدیر ایرانی برای هدیه سررسید از طرف شرکتش عملا دستور قطع یک درخت تنومند را می دهد. و چنین می‌شود که هر چهار ثانیه به اندازه مساحت یک زمین فوتبال (تقریبا معادل یک هکتار) از میزان جنگل‌های جهان کاسته می‌شود. بیایید این روند را متوقف کنیم و هزینه تولید سررسید را به سوی گسترش کتابخوانی معطوف کنیم.

پیشنهاد من این است که نوروز ۱۳۹۵ را با شعار «سررسید نه» به هم تبریک بگوییم. اگر رئیس شرکت هستیم به جای هدیه دادن سررسید، کتاب هدیه بدهیم و اگر کسی به ما سررسید هدیه داد پوزش بخواهیم و نگیریم. یک سال اگر چنین کنیم و سررسیدها روی دست خریداران بماند، برای سالهای بعد هدیه‌شان را تغییر می‌دهند. همچنین پیشنهاد می‌کنم دستگاههای دولتی برای شرکت های تابع خودشان ممنوع کنند که امسال سررسید چاپ کنند یا سررسید هدیه بدهند.

وقتی یک کتاب هدیه می دهیم سالها قابل استفاده است و دهها نفر می خوانند و همیشه به عنوان یک سرمایه آگاهی بخش در کنار ماست. کتابخوانی فقط روشی برای افزایش دانش نیست. کتابخوانی روحیه ها را صبورتر می کند، رواداری را بیشتر می‌کند، تمرینی است برای تمرکز فکر،  قوه نطق ذهنی را به قوه نطق زبانی تبدیل می‌کند و مهم‌تر از همه، اختلال ارتباطی ما را درمان می کند. ما با خویش، با همشهریان خویش، با هموطنان خویش، با نخبگانمان، با مردان و زنان بزرگ تاریخمان، با تجربه‌های پرهزینه گذشته جامعه‌مان و با مردمان جهان ارتباطی نداریم، ما دیالوگ نداریم. رسانه‌های تصویری امکان دیالوگ را از ما ستانده اند. ذهن ما فقط انبار داده ها و اطلاعاتی شده است که این رسانه ها بر روی ما می ریزند. ورود انبوه داده ها به ذهن ما قدرت تامل و هضم این داده ها را از ما گرفته است. کتابخوانی درمان همه این بیماریها است. گاهی فکر می ‌کنم یکی از عوامل رشد منطقی و علمی اروپاییان این بوده است که آن جا آسمانشان همواره ابری است و بیشتر مواقع بارش دارند و مردم مجبور بوده اند ساعت‌ّها در خانه بمانند و همین زمینه را برای گسترش عادت به کتابخوانی در آنها فراهم آورده است.

بیایید با جایگزینی کتاب به جای سررسید شروع کنیم. بیایید از همین تغییرات کوچک آغاز کنیم. استاد من می‌گفت فتح قله‌های بلند با گام های کوچک آغاز می‌شود. 

ششم اسفند ۱۳۹۴



انعکاس مطلب در: خبرگزاری کتاب ایران

https://renani.net/?p=469
محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

از رکود توسعه خواهی تا رکود اقتصادی

متن سخنرانی محسن رنانی در سازمان مدیریت دولتی – 2۱ دی ماه ۱۳۹۴
  • محسن رنانیمحسن رنانی

مقدمه:

گرچه موضوع بحث امروز ما، تحلیل ریشه‌ها و علل رکود اقتصادی است اما لازم دیدم ابتدا در باب توسعه سخنی به اجمال عرض کنم و به مساله «رکود توسعه خواهی» در ساختاری سیاسی مان اشاره کنم و پس از آن به تفصیل، به بحث در زمینه ساختار رکود و علل آن در ایران بپردازم. در واقع به گمان من یکی از علل رکود اقتصادی کنونی کشورمان تردید بخش‌های حکومت ما در مسیری است که سه دهه است داریم به سوی توسعه طی می کنیم. در سال‌های گذشته بخشی از مراجع سیاسی درکشور ما در این فرایند تردید کرده اند و به همین علت کل سیاست‌های سه دهه اخیر زیر سوال رفته است. من بخشی از ریشه رکود اقتصادی فعلی را در این تردید و در این تشکیک و در این تذبذب می‌بینم. این حرکت آن اندازه جدی و شدید شد که در دولت نهم و دهم در یک برهه‌ای عنوان برنامه های توسعه عوض شد و عناوینی چون «برنامه تعالی و پیشرفت» جایگزین آن شد. یعنی حتی با عنوان «توسعه» هم مشکل پیدا کردند چه رسد با محتوای آن. بر این اساس من ابتدا اشاره ای به انواع دولت از منظر برخودشان با توسعه می کنم و سپس وارد بحث رکود می شوم.

رکود در اندیشه توسعه خواهی

در بحث‌ّهای توسعه دولت ها و در واقع حکومت‌ّها را به سه دسته حکومت‌ّهای «توسعه خواه»، «توسعه باز» (یا مردد) و «توسعه خوار» (یا کارشکن یا غارتگر) تقسیم بندی می کنیم(در اینجا منظور ما از دولت در واقع کل یک حکومت یعنی state است). دولت توسعه خواه دولتی است که هم در اندیشه توسعه می خواهد و هم در عمل به اقتضایات توسعه تن می دهد و تا آنجایی که جامعه مدنی در بستر توسعه حرکت می کند، راه را برای توسعه باز کرده و اجازه می دهد که جامعه به جلو حرکت کند. دولت مردد دولتی است که در اندیشه، در گفتار و حتی در برنامه ریزی توسعه می خواهد، اما وقتی که موتورهای توسعه روشن شد و جامعه مدنی آرام آرام بازیگر شد کم‌کم در عرصه‌های مختلف اجتماعی و اقتصادی حضور جدی پیدا کرد، وحشت کرده و راه را بر ادامه مسیر قدرت یابی جامعه و در واقع بر ادامه مسیر توسعه می بندد. دولت کارشکن یا توسعه خوار هم دولتی است که نه در اندیشه توسعه می خواهد و نه در عمل اجازه می دهد که بذر توسعه جوانه بزند.

قاجارها آشکارا کارشکن و توسعه خوار بودند. در حدود ۱۳۰ سال پیش حاج محمد حسن امین الضرب (تاجر ایرانی در دوره قاجار که به وی لقب پدر برق ایران را داده اند)، نزد ناصرالدین شاه رفته و از وی می خواهد اجازه دهد ایشان از شمال به تهران راه آهن بکشد اما ناصرالدین شاه اجازه نمی دهد – ببینید بخش خصوصی در آن زمان چقدر قدرتمند بوده است. برای مقایسه دقت کنید که ما اکنون با این همه سرمایه و درآمد نفتی و این همه پیشرفت فناوری، سه دهه است می خواهیم از تهران به شمال اتوبان بزنیم ولی هنوز نتوانسته ایم.  پس از آن حاج امین الضرب راه آهن محمود آباد به آمل را احداث می‌کند. علاوه بر این هرگاه دربار ناصرالدین شاه با کمبود بودجه مواجه می شد، به ایشان پیام می دادند که دربار کسری بودجه دارد و وی کمکی می کرد. حتی نقل شده که در یک فقره که پاسخ داد که اعلیحضرت الان نمی توانم، وضع مالی ام خوب نیست، به دستور ناصرالدین شاه وی را به دربار آورده و فلکش کردند تا در نهایت پذیرفت به دربار کمک کند. این را دولت توسعه خوار می گویند؛ یعنی اگر امیرکبیری هم پیدا شود که بخواهد مدارس دارالفنون را تأسیس کند و اصلاحاتی را انجام دهد، اجازه آن را نمی دهند و مانع می شوند. ده ها سال است که در اصفهان هنرمندان می کوشند گچ هایی را که قاجارها – از روی نفرت و کینه – روی تصاویر آثار تاریخی دوره صفویه مالیده اند با ظرافت بتراشند و آن آثار را نمایان کنند. هنوز هم ما نمی دانیم کاخ آیینه خانه در ساحل زنده رود چه شده است! فقط چند تا از سنگ های پی های آن را یافته ایم و در چهلستون نگهداری می کنیم، اما خبر نداریم بقیه کاخ را چه کردند. از کاخ نمکدان بر ساحل زنده رود نیز هیچ اثری به جا نمانده است! مگر می شود ظرف مدت کوتاهی کاخ نابود شده باشد؟! هیچ سیلی هم در این مدت رخ نداده است. در واقع یک حکومت ضد توسعه همه این‌ها را نابود کرده است. این ها علائم دولت های توسعه خوار هستند.

دولت رضاشاهی نمونه آشکار یک دولت مردد است. خودش عدلیه می زند و اولین رئیس عدلیه را نیز خودش می کشد. نظمیه می زند و اولین رئیس نظمیه را نیز خودش به زندان می افکند. نهادهای مدرن توسعه را تأسیس می کند، اما خود قاتل جان همان نهادها می شود. گمان من بر این است که تمامی دولت های پس از مشروطیت در مورد توسعه مردد بوده اند؛ بدین معنا که تا یک جایی توسعه خواسته اند، اما از یک جایی به بعد به تردید افتاده و عقب نشینی کرده اند. در واقع ما یک فرآیند تدریجی توسعه خواهی، یعنی عبور از دولت کارشکن به دولت توسعه خواه را در سال های پس از مشروطیت تجربه کرده‌ایم. یعنی آرام آرام، دولت کارشکن به سمت توسعه خواهی بیشتر حرکت کردیم، ولی همچنان به دولت توسعه خواه نرسیده‌ایم؛ یعنی حکومت‌های ما همچنان برای توسعه خواهی با تردید زیادی مواجه هستند. انصافاً رژیم شاه از رژیم رضا شاه توسعه خواه تر بود؛ و از برخی جنبه‌ها نیز جمهوری اسلامی از رژیم شاه توسعه خواه تر است. توسعه نه به مفهوم رشد اقتصادی، بلکه به مفهوم همه جانبه آن مدنظر است.

این تنش هایی هم که امروز با آن روبه رو هستیم، در واقع تنش های حاصل از توسعه خواهی است، تنش های حاصل از دوران گذار است. از آنجا که بحث امروز ما رکود است، باید بگویم ما پس از یک دوره توسعه خواهی، یعنی حرکت تدریجی به سمت توسعه خواهی، متاسفانه در ۱۰ سال اخیر وارد یک دوران رکود توسعه خواهی شده ایم. مسئله اینجاست که پس از حدود سه دهه تلاش برای توسعه تازه در دولت قبل سؤالات جدیدی مطرح شد: اصلاً برنامه توسعه نیاز است یا نه؟ اصلاً ما پیشرفت می خواهیم یا توسعه؟ توسعه می خواهیم یا تعالی؟ اصلاً ما توسعه غربی را می خواهیم یا نه؟ تازگی‌ها برخی سیاست‌مداران ما به توسعه می گویند توسعه غربی، نمی گویند توسعه. ما دو تا توسعه نداریم، یک توسعه داریم. توسعه، یک پدیده و یک محصول است. توسعه مثل علم است که محصول همه بشریت است. همه ما مشارکت کردیم تا اکنون دنیا بتواند در بستر توسعه حرکت کند. تعدادی از کشورها به موجب پاره ای از علل تاریخی زودتر از ما و با سرعت بیشتری در حال حرکت هستند. اگر امروز ژاپنی ها پیشرفته ترین ماهواره ها را می سازند، محصول قیام کل بشریت است. ما نفت دادیم، نیروی انسانی دادیم، مخ هایمان را فرستادیم، آنها مدیریتشان را دادند، دانشگاه هایشان را دادند، همه با هم همکاری کردیم تا امروز بشریت می‌تواند ماهواره به فضا بفرستد.

 ما صد سال است که به جهان غرب نفت می دهیم، و مغز‌های نخبه خود را می دهیم و اینها در آن سیستم با آنها همکاری می کنند. پیش از آن نیز ما محصولات فکری نخبگان تاریخی مان را به آن ها دادیم؛ ما به غرب جبر را دادیم، پزشکی را دادیم و همه با هم همکاری کردیم تا آرام آرام چیزی به علم و بعد چیزی به نام فناوری و بعد چیزی به نام توسعه شکل گرفت. حالا تازه امروز برخی از سیاستمداران ما در این فرآیند تشکیک می کنند که اصلاً ما توسعه می خواهیم یا نه! یا می گویند ما توسعه می خواهیم، ولی توسعه غربی نمی خواهیم! این تشکیک است. بدین سبب است که می گویم ما در ۱۰ سال گذشته وارد یک دوره «رکود توسعه خواهی» شده ایم. به گمان من رکود اقتصادی امروز کشور ریشه در رکود توسعه خواهی ۱۰ سال گذشته دارد. اگر ما می دانستیم که توسعه می خواهیم یا نه، بسترهای رشد در حوزه انرژی اتمی را جور دیگری می چیدیم؛ بسترهای تحولات سیاسی مان را به نحو دیگری می چیدیم. اینکه ما بعد از ۲۰ سال هنوز عضو سازمان تجارت جهانی نیستیم، بدان خاطر است که هنوز مردد هستیم؛ هنوز نمی دانیم که اصولا می-خواهیم عضو این سازمان شویم یا نه؟! و این هم ناشی از همان تردید در پیوستن به فرایند جهانی توسعه است. در گفتار، در مقاوله نامه و در تعهد نامه می خواهیم که عضو سازمان تجارت جهانی یا عضوی بازیگر در اقتصاد جهانی بشویم  اما در عمل نمی خواهیم. در عمل خواستن یعنی چه؟ یعنی اجازه دهیم بخش خصوصی ما با نظام جهانی تعامل کند تا بتواند این اقتصاد را بفهمد، هضم و با آن وارد کنش متقابل شود. امروز اگر درهای کشور را باز کنیم، ما فرو می ریزیم. ما تاجر نداریم، ما اصلاً کسانی که در همه حوزه‌ها آشنا به نظام تجارت جهانی باشد نداریم، ما نسلی از تجار بازارشناس و آگاه به الگوی مصرف جهانی نداریم. یعنی اگر فردا سازمان تجارت جهانی به ما اجازه عضویت کامل را هم بدهد، چیزی تغییر نمی کند، چون ما توان صادرات، توان بازاریابی، توان بازارسازی و توان رقابت در بازارهای جهانی را نداریم و این توانایی نداشتن بدان معناست که ما در یک دوره ای در تردید بلندمدت به سر برده ایم. بنابراین رکود امروز ما گرچه عوامل اقتصادی کوتاه مدت خاص خود را دارد، ولی عامل عام آن به تردید نظام تدبیر درباره توسعه بازمی گردد. گمان نظام تدبیر این بوده است که ما می¬توانیم مستقل از دنیا الگوی توسعه خاص خودمان را طراحی و دنبال کنیم. امروز به صراحت در صدا و سیمای ملی به ما گفته می شود: ما اصلاً این توسعه غربی را نمی خواهیم، ما تازه الان می خواهیم الگوی جدیدی طراحی کنیم. وقتی پرسیده می شود این الگو چیست؟ پاسخ می دهند «الگوی توسعه ایرانی اسلامی». و وقتی می گوییم این الگو چیست می گویند نمی دانیم، قرار است طراحی کنیم. سؤالی که در اینجا مطرح می شود آن است که قرار است این الگوی جدید را چه کسی طراحی کند؟ همان کسانی که گذشته را مدیریت و طراحی کردند؟! یا قرار است به افراد جدیدی محول شود؟ این افراد جدید از کجا می آیند؟ و این الگوی جدید را از کجا می‌آورند. مگر می‌شود یک الگوی توسعه را در خلاء طراحی و اجرا کرد. بنابراین به گمان من بخشی از زمین گیری اقتصاد امروز ما ناشی از این است که نظام سیاسی ما هنوز در مورد «توسعه» جمع بندی ندارد و به همین علت یک حرکتی در جهت می کند و بعد حرکتی خلاف آن انجام می دهد و این بی‌ثباتی‌ها اصولا اقتصاد را دچار سرگردانی و بحران هویت می‌کند.

بازشناسی انواع رکود

به روند طبیعی بحث خودمان یعنی رکود اقتصادی بازگردیم. اجازه دهید نخست نگاهی به مفاهیم رشد و رکود بیندازیم. رشد چیست و مفهوم مقابل آن رکود چیست؟ رشد عبارتست ازافزایش مستمر افقی یا عمودی ظرفیت های بالفعل تولیدی. مقصود از افزایش افقی آن است که ظرفیت موجود بیشتر به کار گرفته شود و یا ساختار موجود عینا تکثیر شود. برای نمونه، ایران خودرو پژو تولید می کند، اگر از همان خط تولید موجود با فعالیت بیشتری برای افزایش تولید استفاده کند تا و یا خط تولید موجود را  با همان کیفیت و همان فناوری ۲۰ درصد گسترش می دهد می شود رشد افقی که به آن رشد ساده نیز گوییم.

رشد پیچیده (یا رشد عمودی) آن است که خط تولید پژو ۴۰۵ را به خط تولید خودروی با کیفیت بالاتر و با فناوری بهتری مانند پژو پارس تبدیل کند که در نتیجه آن هم ارزش افزوده بیشتری ایجاد می شود و هم فناوری بهبود می یابد. به رشد عمودی پیشرفت نیز گویند. رکود عکس این فرایند است؛ کاهش مستمر افقی یا عمودی ظرفیت های خلق ارزش افزوده به معنی رکود است. برای نمونه از خط تولید موجود به دلیل کاهش تقاضا کمتر و کمتر استفاده شود و یا خط تولید دائماً در حال مستهلک شدن باشد، کیفیت آن کاهش یابد، استانداردها سقوط کند و آنچه که تولید می شود، ارزش قبلی را نداشته باشد. اقتصاددانان معمولاً خیلی ساده رکود را کاهش استفاده از ظرفیت های تولیدی یا اشتغال ناقص در اقتصاد تعریف می کنند.

اشتغال کامل زمانی است که تمامی عوامل تولید با ظرفیت صد در صد دارند تولید می کنند. وقتی که شما زیر ظرفیت صد در صد تولید می کنید، اشتغال ناقص یا همان رکود را دارید. برای مثال در مورد بدن انسان، گاهی به علت بیماری، بدون آنکه حجم و وزن بدن کاهش یابد، کارایی بدن کاسته می شود و نمی تواند در طول دوران بیماری به خوبی کار کند. اما متقابلاً رکودی هم داریم که در آن بدن فرسوده می شود، وزن آن کم می شود، در هم فرو می ریزد و پیر می شود. بنابراین رکود هم از دو جنس است: از جنس بیماری و از جنس پیری؛ رکود عملکردی و رکود ساختاری؛ رکود ساده و رکود پیچیده.

اکنون باید بگویم در این لحظه از زمان که ما برای گفت‌وگو درباره رکود در کشورمان گرد هم آمده ایم، اقتصاد ما به چهار نوع رکود به صورت همزمان مبتلا است: رکود ساده، رکود پیچیده، رکود نهادی و رکود در توسعه خواهی. همانطور که پیشتر گفته شد، رکود در باب توسعه خواهی بدان معناست که ما در تردید هستیم که بالاخره می خواهیم با سرعت لازم، با سرعتی که در دنیا تجربه شده است، به سمت توسعه حرکت کنیم یا نه؟ هنوز به این سؤال پاسخ روشنی نداده ایم و این سؤال بسیار مهم و تعیین کننده است. گمان نکنید که مثلاً اگر در یک برنامه تلویزیونی، شخصی در مناظره ای، در گفت‌وگویی اظهار داشته است «ما توسعه غربی را نمی خواهیم» این نظر یک شخص است و نظر کلیت نظام سیاسی نیست. خیر، شما در عمل و در رفتار می بینید که سیاستگذاران ارشد ما در مورد توسعه مرددند. توسعه مؤلفه-ها و پارامترهایی دارد که اگر جلوی آن ها گرفته شود به معنای مردد بودن حکومت درباره توسعه است. یک نمونه آن دموکراسی است، یعنی در فرآیند توسعه نهادهای مدنی باید قدرتمند شوند. وقتی در فرایندهای مختلف و از جمله در فرایند دموکراسی  جلوی مشارکت آزاد نهادهای مدنی گرفته شود، بدان معناست که هنوز درباره توسعه تردید وجود دارد.

به عنوان نمونه دیگر، در فرایند توسعه زنان نقش ویژه ای را ایفا می کنند؛ یعنی باید نرخ مشارکت زنان و سهم واقعی آنان در فرآیند تولید، مدیریت عمومی و مشارکت اجتماعی بالا رود. در شرایط فعلی کشور که علیرغم وجود ۵ میلیون خانم دارای تحصیلات دانشگاهی، عملاً راه را برای حضور فعال آنان در جامعه بسته ایم، یعنی همچنان در مورد توسعه مردد هستیم. مدتی پیش امام جمعه اصفهان به صراحت در مصاحبه ای اعلام داشت تا زمانی که مرد بیکار داریم، نباید برای زن ها اشتغال ایجاد کنیم؛ مردها مقدم هستند، چرا که آن ها سرپرست خانوار هستند. این تفکر هنوز نمی داند که در فرآیند توسعه نقش زن جدی تر از نقش مرد است، زیرا روحیه توسعه، اندیشه توسعه، رفتار توسعه و فرهنگ توسعه قبل از دبستان و در خانه در افراد شکل می گیرد. افراد در بزرگسالی به شرطی می توانند در فرایند توسعه مشارکت نمایند که در دوران قبل از ۷ سالگی، آموزش های توسعه ای لازم را دیده باشند. در واقع اصلی ترین دوران توسعه خواه شدن افراد ۲ تا ۷ سالگی است که متأسفانه در ایران برای این دوران سرنوشت ساز نه خانواده و نه نظام آموزشی کشور برنامه ای ندارند.

در ایران پیش دبستان‌ها بیشتر به نگهداری فیزیکی بچه ها می پردازند و اگر هم آموزشی داده شود، غالباً به شیوه غلط است. پس از آن در دبستان هم آموزش های علمی‌ای ارائه می شود که تاثیر نامناسبی بر شخصیت و ویژگی‌های کودک می‌گذارد. این ها همگی ضربه به توسعه است. از سوی دیگر، مادران پس از اتمام دوره ۲ ساله شیرخوارگی فرزند، عملا کودک را تا ۷ سالگی که به مدرسه برود، رها می کنند؛ در حالی که بذر توسعه در وجود فرد در این دوره ۵ ساله کاشته می شود. درواقع مشارکت زنان در فرآیند توسعه از این نظر بسیار مهم است؛ چرا که آن ویژگی هایی که بایستی مادران به کودکان خود انتقال دهند، تنها با حضور فعال زنان در جامعه توسط آنان آموخته می شود. مشارکت عمومی، حرف زدن،گفتگو، نقد، مدیریت، ریسک پذیری، واقع گرایی، خلاقیت، اعتماد به نفس و … توانمندی هایی است که در عمل باید توسط مادران کسب شود و سپس به طور طبیعی به کودک منتقل شود. بنابراین از دیدگاه من، در ایران نقطه صفر توسعه خانواده است، نه پتروشیمی، نه انرژی اتمی، نه دانشگاه و نه سدسازی. اکنون در شرایطی که ساختار سیاسی کشور هنوز در خصوص مشارکت فعال زنان مردد است و به صراحت اعلام می دارد به دلیل بیکاری مردان، اشتغال مردان مقدم است، این یعنی هنوز تصویر روشنی از توسعه ندارد.

اجازه بدهید در بحثمان یک گام جلوتر برویم. رکود از نظر زمانی سه سطح دارد: سطح کوتاه مدت، سطح میان مدت و سطح بلندمدت. معمولاً رکود کمتر از یک سال را رکود کوتاه مدت، بین ۱ تا ۳ سال را، میان مدت و بیشتر از ۳ سال را بلندمدت گوییم. البته این طبقه بندی ازکشوری به کشوری متفاوت است. مثلا در ژاپن که حساسیت و واکنش فعالین اقتصادی به شاخص‌های کلان خیلی سریع است، رکود یک فصل رکود کوتاه مدت است، به محض اینکه دولت نتوانند رکود را ظرف مدت سه ماه کنترل کنند و شش ماه شود، میان مدت می شود و اگر بیش از یک سال به طول انجامد، بلندمدت محسوب می شود. اما برای اقتصاد ما که روشن شدن موتورهای اقتصاد در آن زمانبر است و عوامل متعددی بر آن اثرگذارند، همان تقسیم بندی فوق به کار گرفته می شود. مثلا در ژاپن ۵/۰ درصد کاهش نرخ بهره، سرمایه گذاری را چندین واحد درصدی افزایش می دهد. در حالی که در اقتصاد ما با کاهش ۱۰ درصدی نرخ بهره هم سرمایه گذاری تغییر چندانی نمی یابد. پس طبیعت اقتصاد ما با طبیعت اقتصادی مانند ژاپن متفاوت است. مطابق با این تقسیم بندی ما امروز وارد یک رکود بلندمدت شده ایم؛ در واقع ما بیش از سه سال است که در رکود به سر می بریم و بلندترین رکود تاریخ ایران بعد از جنگ جهانی دوم را تجربه می کنیم. ما امروز در شرایطی هستیم که با رکود در هر سه سطح آن مواجه ایم و از آنجا که عوامل ایجاد کننده این سه سطح با یکدیگر متفاوتند، عملاً عوامل هر سه سطح را هم پشت سر داریم؛ یعنی رکود امروز ما ناشی از هر سه سطح رکود است.

رکود را از منظر عوامل ایجاد کننده آن نیز نگاهی بکنیم: رکودهای اقتصاد کلانی، رکودهای ساختاری و رکودهای نهادی. اگر در اقتصاد، ترزیق (جریان های مالی و پولی که به اقتصاد تزریق می شود) و نشت (جریان های مالی و پولی که از اقتصاد نشت می کند) برابر باشد، اقتصاد در تعادل است. اگر تزریق از نشت بیشتر باشد، اقتصاد در حال رشد است و اگر نشت بیشتر از تزریق باشد، اقتصاد وارد رکود می شود. این جریان های پولی و مالی عوامل رکودهای اقتصاد کلانی هستند. برای نمونه با افزایش نرخ بهره در یک اقتصاد باز، از یک طرف، سرمایه ها از بیرون کشور به سمت داخل جریان می یابد و از طرف دیگر پول های داخلی به سمت بانک ها سرازیر می شوند و بدین ترتیب نشت و تزریق تغییر می کند. ریشه های این نوع از رکود اقتصاد کلانی؛ سیاست های دولت  و یا متغیرهای اقتصاد کلان مانند: نرخ ارز، نرخ بهره، عوارض، مالیات، هزینه های دولت، نرخ ذخیره قانونی، حجم پول، سرعت گردش پول و نرخ تورم است.

رکودهای اقتصاد کلانی به منزله زیاد شدن یا کم شدن خوراک برای بدن است. با کم شدن خوراک ضعف بدن ما را فرا می گیرد و هنگامی که خوراک پر انرژی می خوریم، پر تحرک می شویم. گاهی اوقات نیز بیماری های کوتاه مدتی می گیریم (مانند بیماری های گوارشی)، غذا می خوریم، اما عملاً انرژی جذب بدن نمی شود. حال این بیماری برای اقتصاد می تواند از جنس مشکلات نظام بانکی، مشکلات بودجه دولت و نظایر اینها باشد. رکودهای اقتصاد کلانی می توانند کوتاه مدت، میان مدت و بلندمدت باشند. مثلاً وقتی اقتصاد آمریکا برای دو سال در رکود می رود، رکودش از جنس اقتصاد کلانی است ولی بلندمدت. دو سال برای آمریکا بلندمدت می شود.

دو نوع دیگر رکود؛ رکودهای ساختاری و نهادی، الزاماً بلندمدت هستند، چرا که  اصولاً تنها در بلندمدت شکل می گیرند. بنابراین رکود سطح اول یا اقتصاد کلانی می تواند کوتاه مدت، میان مدت یا بلندمدت باشد و رکود ساده ای است و پیچیدگی چندانی ندارد، به طوری که اگر کشور سیاستگذاران قابلی داشته باشد و همگرایی و همکاری مکفی در میانشان وجود داشته باشد، می توان به سرعت رکودهای اقتصاد کلانی را مدیریت کرد. باز هم تأکید می کنم همکاری و همگرایی کل قوای حکومت لازم است، نه بخشی از آن. در غیر این صورت در حالی که بخشی از حکومت درصدد کنترل رکود است، بخشی دیگر از حکومت می تواند به آسانی با نرخ ارز در بازار ارز بازی کند، در نرخ ارز جهش ایجاد کند و مجدداً زمینه ایجاد رکود را فراهم سازد. این همان اتفاقی است که در ایران به سادگی رخ می دهد؛ یعنی کسانی که بخواهند دولت آقای روحانی را به زمین بزنند تا نتواند در کنترل رکود موفق عمل کند، خیلی ساده می توانند یک جهش در بازار ارز ایجاد کنند. مثلا نزدیک به پنجاه درصد اسلکه‌ّ‌های کشور، اسکله‌های غیررسمی هستند و دولت بر آنها نظارتی ندارد. بنابراین در ایران به راحتی می توان از این مناطق واردات را افزایش داد، برای واردات هم باید ارز خرید، آنگاه افزایش شدید تقاضای ارز می تواند قیمت آن را بالا ببرد.

در شرایط امروز ایران اگر در قیمت ارز جهشی ایجاد شود، برای دوره بلندی مجددا اقتصاد را به رکود عمیقی دچار می سازد، چرا که منجر به ایجاد شوک هزینه برای تولیدکنندگانی می شود که بخش اعظم مواد اولیه خود را از طریق واردات تأمین می نمایند. بدین خاطر است که بنده معتقدم کنترل رکود و بالاخص رکودهای اقتصاد ایران نیازمند اجماع، عزم، همکاری و همگرایی تمامی قواست. به طوری که در صورت عدم وجود عزم نظام سیاسی و همکاری تمامی قوا حتی قادر به مدیریت رکودهای اقتصاد کلانی ـ که رکودهای ساده ای هستند ـ نیز نخواهیم بود.

رکود ساختاری به منزله عدم توازن بین ساختارهای اقتصادی است. در مورد همان مثال بدن این نوع از رکود می تواند معرف وضعیتی باشد که در آن میان اجزای بدن عدم توازن ایجاد شده است، مثلاً کلیه-هاکوچک شده و یا سنگ گرفته اند و بدن قادر نخواهد بود سموم خود را به موقع دفع کند. بنابراین من نمی توانم غذای زیاد یا سنگین بخورم. یا مثلاً وزن من زیاد شده است، اما عضلات مفاصلم به اندازه کافی قوی نشده اند و بنابراین نمی توانند وزن من را تحمل کنند و تحرک من کم می شود. پس زمانی که توازن و هارمونی بین اجزای اقتصاد به هم بخورد (مانند: توازن بین شهر و روستا، بین کشاورزی و صنعت و در داخل صنعت بین اجزای آن)، تحرک اقتصاد گرفته شده و اقتصاد زمین گیر می شود. این همان مفهوم رکود ساختاری است.

مثلا ما امروز ۴ برابر ظرفیت و نیاز کشور در شهرک های صنعتی سرمایه گذاری کرده ایم، در حالی که این حجم از سرمایه گذاری موردنیاز نبوده است و توازن را در اقتصاد ما بر هم زده است. در واقع تناسب میان عرضه و تقاضا، میان توانمندی های تولیدی و نیاز جامعه را رعایت نکرده ایم. ظرفیت تولیدی، بنگاه وکارخانه داریم، اما تقاضا برای آن نیست. تمام منابع نفتی مان را تخلیه کردیم و فروختیم و در شهرک های صنعتی ریختیم، حال برای تولیدات آنها تقاضا نیست. بخشی از این مسئله (نبود تقاضای مکفی) ناشی از آن است که توزیع درآمد در کشور به هم خورده است. تعداد فقرا مستمراً در حال افزایش است، تعداد محدودی ثروتمند خیلی سطح بالا و تعداد زیادی فقیر پایین در جامعه حضور دارند، یعنی شکاف درآمدی ایجاد شده است. اگر طبقه متوسط به صورت متناسب گسترش می یافت، با افزایش مصرف توسط این طبقه تولید نیز راه می افتاد. طبقه فقیر فاقد قدرت خرید است و بنابراین نمی تواند مصرف کند. ثروتمندان نیز مصرف چندانی ندارند و بیش تر سرمایه گذاری می کنند؛ ثروتمندی که یک برج ۱۰۰ طبقه ای دارد، در یک طبقه آن اسکان می یابد و بقیه آن را در فرایند تولید می اندازد. بنابراین از یک طرف ظرفیت تولیدی در کشور بالا می رود و از طرف دیگر فقرا قادر به خرید نیستند. در نتیجه توزیع نامناسب درآمد شکافی را بین عرضه و تقاضا ایجاد می کند.

نمونه دیگر؛ ما بیشتر از نیازمان فرودگاه احداث کردیم. یک زمانی آنقدر فرودگاه در کشور زدیم که تعداد فرودگاههای ما بیش از هواپیماهای ما شد. چقدر سرمایه در ساخت فرودگاه ریختیم و اکنون برای آنها تقاضایی نداریم! دومین شهر کشور، اصفهان، به بسیاری از مراکز استان های کشور پرواز ندارد؛ یعنی از میان ۲ میلیون نفر جمعیت ساکن این شهر هفته ای ۱۰۰ نفر مسافر که خواهان مسافرت هوایی به استان هایی مانند کرمانشاه، کردستان و یزد و … باشند، یافت نمی شود. نمونه برجسته دیگر بخش مسکن است. ما بسیار بیش تر از آنچه که اقتصاد ما کشش داشته است، در مسکن سرمایه ریخته ایم و اکنون معادل آن تقاضا وجود ندارد که در نتیجه منجر به بروز رکود در این بخش شده است و منشأ آن به خطاهای سیاستی بازمی گردد. ما امروز برای تکمیل مسکن مهر ۱۵۰ هزار میلیارد تومان درآمد نیاز داریم؛ اما نداریم. بنابراین تمام مسکن مهر تا روزی که بتوان آن را تکمیل کرد، بلا استفاده باقی می ماند. در شهری مانند بندرعباس برای آن که مسکن مهرآن از سکنه پر شود، جمعیتی معادل یک سوم جمعیت این شهر مورد نیاز است و بخش اعظم روستاهای این استان باید تخلیه شود تا بتواند مسکن مهری را که فقط در اطراف این شهر ساخته شده است پر کند و این بلایی است برای بندرعباس و آینده این شهر را بسیار آشفته و نامتوازن خواهد کرد. این ها همگی معرف عدم توازن های ساختاری اند.

نوع سوم رکود، رکود نهادی است که اگر بخواهم تفسیر آن را از بدن شروع کنم، به منزله اعتیاد یا عادات رفتاری و مصرفی نامناسب و یا مشکل ژنتیک خواهد بود. بدنی که دارای مشکل ژنتیک است، هرقدر هم غذا به آن وارد شود، نمی تواند  به خوبی رشد کند. غذا به میزان کافی هست، اکنون بیماری خاصی هم ندارد، ولی ظرفیت های ژنتیک آن محدود است و هرقدر هم به آن غذا تزریق شود، به دلیل ظرفیت وجودی محدودش بازدهی چندانی ندارد. مثال دیگر کسی است که IQ پایینی دارد. چنین فردی هرقدر هم آموزش داده شود، از یک جایی به بعد کارایی نخواهد داشت؛ چهار عمل اصلی را یاد می گیرد، ولی مشتق گیری و انتگرال را نمی تواند فراگیرد. درواقع رکود نهادی یعنی اقتصاد ما دارای پاره‌ای مشکلات قانونی، فکری و رفتاری است که به آن ها مشکلات نهادی گوییم. در واقع گویی چنین اقتصادی با بندهایی بسته شده و زمین گیر است. مثلا

در آمریکا وقتی شما می خواهید یک فرصت شغلی (کسب و کار) راه بیندازید، کل فرایند اخذ مجوزات آن تنها ۳ ساعت به طول می انجامد. برای اقتصاد ما طول این پروسه ۶۳ روز کاری- که ممکن است این ۶۳ روز کاری در عمل دو سال طول بکشد-  است. این را اصطلاحاً «گیر نهادی» و یا «گیر ژنتیک» می گوییم. به عنوان نمونه دیگر، متوسط زمان لازم برای بررسی پرونده ها در دادگستری چند سال است. بنده با یک حساب سر انگشتی متوجه میشویم که معادل حدود یک سوم درآمد سالیانه ایرانیان (درآمد ملی)، سرمایه‌هایشان در دادگستری ها زمین گیر شده است. سرمایه داریم، اما در موردآن نمی توانیم تصمیم  بگیریم، چون در مورد مالکیت آن اختلاف وجود دارد و تا زمانی که دادگاه رأی خود را اعلام نکند، این سرمایه راکد باقی می ماند. در همه دنیا قاعده این است که دارایی به ثروت و ثروت به سرمایه تبدیل شود. اما در ایران ساختار حقوقی به گونه ای چیده شده است که سرمایه به ثروت و ثروت به دارایی تبدیل شود. تفاوت این دو در چیست؟

دارایی را فقط دارید، اما از آن نه می توان لذت برد، نه رفاه تولید کرد، نه خلق ارزش کرد و نه در تولید استفاده کرد. خانه ای کلنگی که از پدر من برای من به ارث می‌رسد و چون سندش مشکل دارد قابل فروش نیست، یک دارایی است. چون نه می توانم با ساکن شدن در آن لذت ببریم و نه می توانم آن را بفروشم؛ فقط مالک آن هستم. حال چنانچه این خانه کلنگی نباشد (نوساز باشد)، می توانم آن را اجاره دهم و منفعتی را از این طریق کسب کنم و یا در آن ساکن شوم و از آن لذت ببرم. این را ثروت گوییم، ولی همچنان نمی توانم به عنوان سرمایه از آن استفاده کنم؛ یعنی آن را بفروشم و با آن کسب و کاری راه بیندازم (مثلاً در بازار بورس سرمایه گذاری کنیم). در واقع این خانه نوساز فقط یک ثروت است که می توان از آن منفعت کسب کرد، اما نمی توان با آن خلق ارزش کرد. ساختارهای نهادی کشور، مانند: قوانین، حقوق مالکیت، دادگستری، اداره ثبت، پلیس، دستگاه های اداری که مجوزات را صادر می کنند از یک سو و فرهنگ جامعه از سوی دیگر زمینه ساز این حرکت معکوس (تبدیل سرمایه به ثروت و دارایی) در کشور هستند. وقتی من و شرکایم  با یکدیگر بر سر یک کارخانه ای مشکلی پیدا می کنیم که نمی توانیم دوستانه آن را حل و فصل کنیم، اختلاف ما به دادگستری می رود و تا زمانی که دادگستری رأی دهد، سرمایه این کارخانه زمین گیر خواهد بود.

 بخشی از این مسئله به ناتوانی ما در گفتگو بازمی گردد که می بایست در دوران کودکی در دامان مادران خود می آموختیم. شرکت را تأسیس می کنیم، اما سه ماه بعد آن را منحل می‌کنیم، چرا که قادر به گفت‌وگو و سازش با یکدیگر نیستیم. به قصد کارآفرینی می آییم، اما می خواهیم ظرف مدت کوتاهی سودهای کلان به دست آوریم. در حالی که کارآفرین باید حدود ۵ سال R&D (تحقیق و توسعه) داشته باشد، سرمایه گذاری کند، صبور باشد، نوآوری کند، تحمل داشته باشد. تحمل و صبر را نیز  نیاموخته ایم. پس بخشی از این مسئله (رکود نهادی) ریشه در ناتوانایی های فرهنگی و رفتاری ما دارد و بخش دیگر آن مربوط به  نهادهای قانونی- اداری جامعه، مثل دادگستری و اداره ثبت، است که سرمایه ها و فرصت ها را زمین گیر می کند.

بنده قبل از برجام نیز بارها گفته ام: برجام شرط لازم است، اما شرط کافی نیست. یک فردی را در نظر بگیرید که چندین سال متمادی است که در دامنه کوهی پاهای آن را با یک زنجیر به زمین بسته اند. بله تا این زنجیر را از پاهای آن باز نکنیم، او نمی تواند حرکت کند. ولی پس از باز کردن زنجیر هم خواهیم دید که همچنان قادر به حرکت نخواهد بود، چرا که او چندین سال نشسته بوده، تحرک از وی گرفته شده و زانوانش ناتوان شده است. اقتصاد ما نیز همین گونه است. تحریم‌ها طی چند سال قدرت تحرک و توانایی رقابت را از این اقتصاد گرفته اند. این اقتصاد چندین سال سرکوب شده است و اکنون که زنجیر تحریم برداشته می شود، از آنجا که عضلاتش قوی نیست و تمرین راه رفتن نیز نکرده است، برای حرکت کردن به زمان نیاز دارد. کاملاً روشن بود که انتظارات ما مبنی بر جهش اقتصاد پس از برجام انتظار نابجایی است. ضمن این که مخالفین برجام هم نگذاشتند شرایط پس از برجام به ثبات برسد، فضای عمومی و سیاسی کشور امیدوار کننده شود و سرمایه گذاران ما با امید و نشاط وارد عرصه شوند. هنوز هم سرمایه گذار ما جرأت سرمایه‌گذاری بلندمدت ندارد، چرا که سرمایه گذاری در ایران به شدت دچار عدم اطمینان های بلندمدت است.

 نمونه دیگر از گیر نهادی در کشور، مساله خست اطلاعاتی (عدم انتشار اطلاعات) است. خست اطلاعاتی هم در نهادهای رسمی و هم در رفتار مردم مشاهده می شود. این خست اطلاعاتی زمانی که شما رئیس مرکز آمار و یا هر اداره دیگری هم بشوید، همچنان با شماست. آمار کالای عمومی است. کالای عمومی کالایی است که همه به صورت همزمان بدون آن که هزینه ای به جامعه تحمیل شود، بتوانند از آن استفاده کنند، مانند: چشم انداز یک کوه، امنیت و نمایش فیلم در تلویزیون. آمار و اطلاعات نیز کالایی عمومی است. پس از آن که با صرف هزینه مشخصی تولید شد، باید همه به آن دسترسی داشته باشند، مگر اطلاعاتی که به حکم قانون محرمانه است. اخیرا دانشجوی بنده که موضوع رساله اش در زمینه فرار مالیاتی است، به سازمان مالیاتی اصفهان مراجعه کرده و سؤال ایشان فقط این بوده است که تعداد مؤدیان مالیاتی شهر اصفهان چندتا است؟ متأسفانه این آمار را ندادند. همین مسائل باعث می شود که شفافیت از بین برود. بازیگر اقتصادی ما نمی داند با چه کسی، با چه جامعه ای، با چه حکومتی، با چه قوانینی و با چه آینده ای طرف است و بنابراین جرأت نمی کند، چون اطلاعات قابل اعتمادی وجود ندارد.

 اینها در واقع همان عواملی هستند که رکود را به یک رکود نهادی و تاریخی تبدیل می کنند. اینها همان عواملی هستند که باعث شده اند ما ۷۰ میلیارد بشکه نفت بفروشیم- ۳۰ میلیارد قبل از انقلاب و ۴۰ میلیارد پس از انقلاب ولی همچنان مسائل و سؤالات ما همان مسائل و سؤالات ۷۰ سال گذشته باشد. ما پیشرفت کرده ایم، جاده و فرودگاه داریم، اما همچنان توسعه نیافته ایم. با فروش این ۷۰ میلیارد بشکه نفت، تقریباً بخش اعظم ذخایر نفتمان را تخلیه کردیم و از این پس هم، ارزش اقتصادی مابقی آن کاهش می یابد؛ چرا که روند سقوط قیمت نفت مستمر خواهد بود و به گمان من دیگر افزایش نخواهد یافت. ممکن است به صورت موقت چند دلاری هم بالا رود، ولی این بازگشت بازگشتی تاریخی است و دیگر خیلی بالا نخواهد رفت و سال به سال هم وضعیت بدتر خواهد شد. دلایل آن را قبلا در کتاب «اقتصاد سیاسی مناقشه اتمی ایران» بازگفته ام.

ما یک فرصت تاریخی داشتیم، میلیاردها سال ابر و باد و مه و خورشید و فلک کار کردند تا نفت در زیر خاک ما شکل گرفت و ما در مدت ۱۰۰ سال تمامی این ذخایر را مصرف کردیم، و در این ده سال بالاترین درآمدهای نفتی را داشتیم اما متاسفانه با تصمیمات اشتباه فرصت‌های خود را سوزاندیم و  مسئله توسعه‌ی ما  همچنان بر سر جای خود است! و این در بیانگر معرف یک رکود تاریخی، یک رکود نهادی است که همواره به علت گیرهای فرهنگی ، نهادی و قانونی درکشور وجود داشته است. به همین ترتیب در این دوره ما منابع آب و زیست محیطی مان را هم تخلیه کردیم و این در حالی است که منابع زیست محیطی و نفت قابل بازسازی نیست. ما همچنین بخش دیگری از منابعمان، یعنی منبع اعتماد عمومی و منبع اخلاق را نیز در یکی دو دهه اخیر تخلیه کرده ایم. این منابع اگرچه قابل بازسازی هستند، ولی فرایند بازسازی آن بسیار زمان بر است؛ نسلی باید عوض شود تا منابع سرمایه اجتماعی و اخلاقی بازسازی شود.

همان طور که پیش تر نیز گفته شد، در این لحظه از زمان که ما گرد هم آمده ایم، در چهارراه تاریخی چهار رکود هستیم: رکود اندیشه توسعه خواهی، رکود نهادی، رکود ساختاری و رکود اقتصاد کلانی. البته در طی تمام دهه های گذشته ما همواره با رکود ساختاری و نهادی مواجه بوده ایم، اما چرا متوجه آن نمی شدیم؟ چون درآمدهای سرشار نفت را داشتیم! به زور نفت در اقتصاد دوپینگ می کردیم، هرکجا کم می آوردیم، دلار تزریق می کردیم و اقتصاد را حرکت می دادیم. متوسط عمر جاده های ما ۵ سال است، در حالی که متوسط عمر جاده ها در کشورهای توسعه یافته ۲۰ سال است. بنابراین ما باید برای یک جاده ۴ بار خرج کنیم تا بتواند در طول ۲۰ سال استاندارد خوبی داشته باشد. منابع مالی موردنیاز آن را از کجا تأمین می-کردیم؟ پول نفت! پس ما نباید می توانستیم با این سرعت و با این حجم جاده بسازیم، اما چون پول نفت بود، جبران می کردیم. بنابراین رکود نهادی و ساختاری همواره در اقتصاد ایران بوده است، اما دوپینگ پول نفت این اقتصاد را به تحرک وا می داشته است. اگر در ۱۰ سال گذشته اقتصاد ما سقوط نکرد، چون ۱۰۰۰ میلیارد دلار در آن دوپینگ کردیم. اما داستان از این پس متفاوت خواهد بود. از این پس دیگر دوپینگ نفت نخواهد بود. اگر ما، یعنی جامعه، نهادهای مدنی، دولت و نظام سیاسی با یکدیگر همکاری نکنند، دیگر از این رکود نمی توانیم خارج شویم. اکنون ما دیگر راهی نداریم جز آن که با یک عزم عمومی و یک وفاق ملی و همکاری بین نظام سیاسی و جامعه مدنی دست به بازسازی همه عرصه های زندگی اجتماعی و اقتصادی خود بزنیم.


دریافت فایل ورود متن سخنرانی

https://renani.net/?p=476
محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

ماموریت پزشکان در توسعه ملی

سخنرانی در نشست جامعه پزشکی اصفهان
  • محسن رنانیمحسن رنانی

سخنرانی محسن رنانی در نشست جامعه پزشکی اصفهان که در تاریخ ۹ بهمن ۱۳۹۴ برگزار شده‌است که در زیر می‌توانید بشنوید:


پیوندهای مرتبط:

ایلنا

ندای ایرانیان

واکنش خبرگزاری فارس: وقتی منورالفکرهای وطنی به آمریکا دلداری می‌دهند

https://renani.net/?p=546
محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

توسعه یعنی خروج زنان از پستوی خانه‌ها

چکیده سخنرانی رنانی درباره نقش زنان در توسعه
  • محسن رنانیمحسن رنانی

چکیده سخنرانی رنانی درباره نقش زنان در جامعه که درشماره اول دو هفته نامه‌ی آزادی و عدالت در دی‌ماه ۱۳۹۴ منتشر شده‌است که در زیر قابل دسترسی می‌باشد.

محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

آیا توسعه واقعاً معلول فرهنگ است؟

نقد دینی‌ترکمانی به سریع‌القلم و رنانی
  • محسن رنانیمحسن رنانی

دوست ارجمندم دکتر علی دینی نقدی نوشته است به دیدگاههای مربوط به توسعه نیافتگی ایران که فقط یک جا در مقدمه از من نام برده است اما نفهمیدم که نقدش به من چه بوده است. البته ظاهرا بهانه نقدش گفتاری از دکتر ملکیان بوده است. من خودم به نوعی با نقد او موافقم. بنابراین خوشحال می‌شدم اگر به صراحت در مورد شیوه نگاه من به توسعه نیافتگی ایران نیز سخن می‌گفت. امیدوارم بعدا فرصت کند و نقدش را بنویسد. ما همه محتاج اصلاح مستمر خویش هستیم. نقد او را در پیوند زیر ببنید:

اقتصاد آنلاین: نقد دینی‌ترکمانی به سریع‌القلم و رنانی

https://renani.net/?p=458
محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

آسیب‌شناسی تجربه و گفتمان توسعه در ایران

میزگرد رنانی و مصباحی مقدم در مجله تصویری زاویه- شبکه چهار سیما
  • محسن رنانیمحسن رنانی

نخستین تجربه همکاری من با صدا و سیما پانزده سال پیش بود. به اصرار از من مصاحبه‌‌ای گرفتند و بعد آن بخش‌هایی که دوست داشتند را پخش کردند. از آن پس دیگر هیچگاه دعوت صدا و سیما یا اصرار خبرنگاران آن را برای مصاحبه را نپذیرفتم. اکنون تصمیم گرفته‌ام از فرصت‌هایی که برای روشنگری عمومی در باب مسائل کشورمان پدید می‌آید استفاده کنم. به همین دلیل بود که دعوت برنامه زاویه شبکه چهارم را برای شرکت در گفت‌وگویی درباره مساله توسعه در ایران پذیرفتم.

فعلا قرار است سه نشست برگزار شود. نخستین آن ساعت ۲۳  چهارشنبه ۱۸ آذر ماه به طور زنده در شبکه چهار سیما برگزار شد. قرار است ۲۵ آذر و ۲ دی ماه نیز این بحث ادامه یابد. امیدوارم چنین شود. هر نشست علاوه بر پخش زنده در ساعت ۲۳ چهارشنبه، در ساعت ۱۶ پنجشنبه و ساعت ۲۳ جمعه نیز بازپخش می‌شود.

 فیلم کامل این برنامه:

مشاهده فیلم کامل برنامه در سایت آپارات


گزارش سایت‌های خبری از این برنامه در پیوندهای زیر در دسترس است:

اقتصاد نیوز 

دنیای اقتصاد

عصر ایران


در ۲۵ آذر ماه نیز دومین بخش از نشست «آسیب شناسی تجربه و گفتمان توسعه در ایران»، با حضور من و دکتر مصباحی مقدم در برنامه زاویه در شبکه چهار سیما به صورت زنده برگزار شد که به صورت کامل در پیوند زیر قابل دسترسی و مشاهده است. علی‌رغم برنامه‌ریزی اولیه برای برگزاری سه نشست، فعلا مسئولین برنامه تصمیم گرفته‌اند به همین دو نشست بسنده کنند.

گزیده‌ای از سخنان محسن رنانی در نشست دوم آسیب‌شناسی تجربه و گفتمان توسعه در ایران:

مشاهده فیلم کامل برنامه در سایت آپارات

https://renani.net/?p=457
محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

توسعه یعنی عدالت در «آموزش انسان محور»

سرمقاله ویژه‌نامه شرق با موضوع «فقر و نابرابری آموزشی»
  • محسن رنانیمحسن رنانی

روزنامه شرق بخشی از ویژه‌نامه اقتصادی آذرماه ۱۳۹۴ اش را به انتشار مقالات نخستین همایش «توسعه و عدالت آموزشی» که در بهمن ماه ۱۳۹۳ در دانشگاه صنعتی شریف برگزار شد، اختصاص داد. شرق با هماهنگی با من، بخشی از مقاله‌ای که من برای آن همایش ارسال کرده‌ بودم را نیز به عنوان سرمقاله این ویژه نامه انتشار داد. این نوشته در پیوند زیر در دسترس است:

محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

توسعه انسان توانمند می‌خواهد نه انسان دانشمند

نوشتار رنانی برای نخستین همایش «توسعه و عدالت آموزشی»
  • محسن رنانیمحسن رنانی

در بهمن ماه ۱۳۹۳ نخستین همایش «توسعه و عدالت آموزشی» در دانشگاه صنعتی شریف برگزار شد که من علی رغم این که جزء کمیته علمی همایش بودم اما نتوانستم در آن حضور یابم. عنوان نوشتاری که من برای آن همایش آماده کردم «توسعه یعنی عدالت در آموزش انسان‏ محور» بود. اکنون این نوشتار را ماهنامه نوسان با عنوان «توسعه‌ی انسان محور» منتشر کرده است که در زیر قابل دسترسی است:

محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

کلاس توسعه یعنی کلاس نقاشی

گزیده سخنان رنانی در همایش آرمانشهر نیشابور
  • محسن رنانیمحسن رنانی

این نوشتار بخش‌‌های برگزیده از متن سخنرانی من است که با عنوان «سرود توسعه در کوچه‌های نیشابور» در ۲۴ مهر ۱۳۹۳ در شهر نیشابور در همایش «آرامانشهر نیشابور» ایراد شده‌ است. فصلنامه «دریچه» در شماره ۳۸ خود  این گزیده را منتشر کرده است که در زیر قابل دسترسی است:

https://renani.net/?p=462
محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

آیا ساختار حقوقی جمهوری اسلامی به توسعه می‌انجامد؟

گزارشی از سخنرانی رنانی در همایش «مرزهای دانش اقتصاد توسعه»
  • محسن رنانیمحسن رنانی

در اردیبهشت ۱۳۹۳ در همایش «مرزهای دانش اقتصاد توسعه» که همه ساله به یادبود مرحوم دکتر حسین عظیمی برگزار می‌شود، سخنرانی‌ای داشتم با عنوان «دولت، حقوق مالکیت و توسعه اقتصادی» که در آن کوشیدم به سوال بالا پاسخ دهم. همان زمان احساسم این بود که متن کامل این سخنرانی فعلا قابل انتشار نیست و با توجه به این که علی‌رغم سخنرانی‌های قبلی، در این مورد هیچ نشریه‌ای دنبال نکرد که متن سخنرانی را منتشر کند، گمانم بر این بود که این مطالب این سخنرانی در فضای عمومی منتشر نشده است. تا این که امروز (۲۷ مهرماه ۱۳۹۴) به طور تصادفی با گزارشی نسبتاً تلطیف شده از مطالب این سخنرانی در سایت شفقنا روبه‌رو شدم که در پیوند زیر قابل مطالعه است.

من البته بر روی مساله «فقه و توسعه» همچنان می‌اندیشم. چرا که گمانم بر این است که برخی معضلات فکری در فقه هست که تا حل نشود مانع توسعه ما خواهند شد. شاید روزی توفیق یافتم و همه آنها را یکجا تدوین و منتشر کردم.

۲۷ مهر ۱۳۹۴


پیوندهای مرتبط:

گزارش سخنرانی در سایت شفقنا

واکنش خبرگزاری تسنیم به سخنرانی فوق: تاملی بر توسعه منهای فقه

https://renani.net/?p=435
محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

توسعه یعنی همپایی نظام حقوقی با نظام اقتصادی

خوانشی از درس‌گفتارهای حقوق مالکیت - تجارت فردا 136
  • محسن رنانیمحسن رنانی

عرفان مردانی، خبرنگار تجارت فردا،‌ از تعدادی از درس‌گفتارهای من در مورد حقوق مالکیت،‌ چکیده ای تهیه و در تجارت فردا (۱۳۶) منتشر کرده است.

۱۳۹۴/۴/۲۰

محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

برای خروج از جستجو کلید ESC را بفشارید