قصه اندیشیدن من به مساله تخریب سرمایههای انسانی کشورمان، سه دهه پیش و از دوران سربازی شروع شد. من البته از بیکاریهای دوران سربازی بهره بردم و کتاب نوشتم اما به چشم میدیدم که چگونه بهترین نیروهای تحصیل کرده کشورمان را می برند و دو سال برای محافظت از تاریکیها و سیمخاردارها و بیابانهای بیارزشی به نام پادگان ضایع میکنند. پادگانّهایی که هیچ تاسیسات نظامی حساسی در آنها نیست و کل ارزش تاسیسات و تجهیزات و زمین آنها بسیار کمتر از ارزش فقط دو سال عمر سربازانی است که در آنها به بیگاری گرفته میشوند (برای آوردن این ادعا، دستکم برای یک پادگان با هزار نفر سرباز، ارزش سرمایه انسانی از دست رفته در دو سال سربازی را با ارزش سرمایههای فیزیکی پادگان محاسبه کردم).
هنوز هم سیاستگذاران ما متوجه نیستند که توسعه، محصول غنیسازی کودکی و سرمایهگذاری بر روی سرمایههای انسانی و به کارگیری مناسب آنها و ایجاد اشتغال مولد برای آنهاست؛ نه محصول تاسیس کارخانههای پیشرفته و صادرات پتروشیمی و غنیسازی هستهای و نظایر آن؛ که همه اینها را با پول نفت میتوان خرید، وارد کرد، کپی کرد یا دزدید؛ اما تخصص و قابلیتها و مهارتها و انگیزهمندی و ایدهپردازی و ریسکپذیری و رویاپردازی نیروی انسانی را نمیشود خرید و کپی کرد و وارد کرد.
به گمان من برای این که بفهمیم نظام سیاسی ایران اصولا فهمی از توسعه دارد یا نه و اصولا توسعه میخواهد یا نه و اصولا توان خلق توسعه دارد یا نه، یک شاخص کافی است و آن این است که آیا توانایی پایان دادن به صد سال بردگی جوانان ایرانی به نام «نظام وظیفه» را دارد یا نه. همانگونه که برای بلوغ، تحولات فیزیولوژیکی فراوانی در بدن رخ میدهد تا سرانجام همه آن تحولات در چند تغییر ظاهری مثل برجستگی سینه دختران و رویش مو در صورت پسران نمود بیرونی پیدا کند، تحولات زیادی باید رخ بدهد تا نظام سیاسی، هم بتواند از لذت رانت رایگانی که به نام سربازی از عمر جوانان ایرانی میگیرد بگذرد، و هم به این فهم و بلوغ و توانایی برسد که نظام وظیفه را به ارتش حرفهای تبدیل کند. مطمئن باشیم که تا زمانی که نیروهای ضدتوسعه در سیاست ایران دست بالا را دارند، اجازه نخواهند داد نظام وظیفه به ارتش حرفهای تبدیل شود. بنابراین برای من «پایان بخشیدن به نظام وظیفه» معیار توسعه خواهی نظام سیاسی است.
البته خود رضاشاه هم که بنیان سربازی را نهاد، خیری از آن ندید و ارتشی که بر پایه نیروی وظیفه بنا کرده بود یک روز هم در برابر حمله متفقین در جنگ جهانی دوم دوام نیاورد. ای کاش پس از چند سال اولیه که کشور نظم و نسقی گرفت و شورش جداییطلبان کنترل شد، جوانانی را که او برای نظام وظیفه میبرد، طی یک سال، به آنها سواد میآموخت و مهارتهای مربوط به امداد پزشکی، امداد شهری، راه اندازی کسبوکار، و نیز یک حرفهی فنی را به آنها می آموخت و رهایشان می کرد. صد سال میگذرد و جمعیت کشور هشت برابر شده است و ساختار و فناوری دفاعیمان را از یک ارتش مبتنی بر پیاده نظام به نیروی نظامی متکی بر پهباد و موشکهای دوربرد بالستیک تغییر دادهایم اما هنوز کسی جرات نکرده است، حتی آیت الله خمینی با آنّهمه قدرت و جسارت، که به این دوران بردگی جوانان ایرانی پایان دهد. بعدها فهمیدم، چه در دوران پهلوی و چه در دوران پس از انقلاب، اصولا مقامات سیاسی ارزشی برای جان و سرمایه های انسانی شهروندان قائل نبودهاند که نگران ضایع شدن عمر آنها در سربازی یا در پشت کنکور یا در زندان یا در اعتیاد یا در جبهه باشند.
من تقریبا یک هفته است به کمک یکی از دانشجویانم «صحیفه امام» (مجموعه ۲۲ جلد کتاب منتشر شده از سخنان و نوشتههای ایشان) را زیر و رو کردیم تا ببینیم آیا آیتالله خمینی که در طول جنگ تحمیلی این همه سخنرانی و توصیه و تشویق برای رفتن جوانان به جبهه داشت، و خود من دوبار بر اساس تشویقهای ایشان به جبهه رفتم، آیا ایشان فقط یکبار و فقط یک جمله، درباره جان جوانان ایرانی ابراز نگرانی کرده است؟ که مثلا به فرماندهان بگوید مراقب باشید که در عملیاتهای جنگی که طراحی میکنید جوانان کمتری کشته شوند! متاسفانه حتی یک جمله هم پیدا نکردیم.
از جنگ بگذریم، مگر حالا کسی دلش به حال جوانیِ چندین میلیون دختری که به علت خطاهای نظام تدبیر فرصت ازدواج را از دست دادهاند و در آستانه تجرد قطعی قرار دارند میسوزد؟ هی میگویند افزایش جمعیت، بسمالله، راه را برای ازدواج این چند میلیون دختر بگشایید. پول هم نمیخواهد. البته افزایش نرخ زادوولد توسط خانوادههای موجود، یک راه است، اما راهی است که دیگر جواب نمیٔدهد. یعنی هرچه وام هم بدهید و تشویق کنید، جواب نمیدهد، چون تحول فرهنگی رخ داده است، و تحول فرهنگی را با سرهنگی نمیتوان تغییر داد. غلطترین واژهای که تاکنون شنیدهام، «مهندسی فرهنگی» است. فرهنگ دقیقاً همان جایی است سرهنگان حکومتی قدرتی ندارند. پس نمیشود هم همه دختران را به دانشگاه بفرستیم و هم، اکنون از آنها بخواهیم که برگردند به خانه و مثل دنیای قدیم به «کارخانه تولیدمثل» تبدیل شوند؛ نظام باید زودتر فکر این جا را می کرد. اما هنوز یک راه باقی است. و آن این است که فکری برای ازدواج چندین میلیون دختر ایرانی که به خاطر اشتباهات نظام تدبیر، تا چند سال دیگر وارد دوره تجرد قطعی خواهند شد بکنیم. به خاطر تحولات جمعیتی و اقتصادی، شیوه و ساختار سنتی ازدواج در ایران دیگر پاسخگو نیست. علمای ما و مقامات ارشد ما اگر راست میگویند که نگران کاهش جمعیت هستند، لطفا بستر شرعی و قانونی لازم را برای ازدواج نسلی که به علت پرهزینه و کمرشکن و نامناسب بودن، از ازدواج سنتی عبور کرده است بگشایند و اجازه بدهند راه انواع ازدواجهای رنگی، مهم نیست سفید یا سبز یا صورتی، به روی جوانان ما گشوده شود. آنان به ازدواج سنتی بر نمیگردند، اگر ما راههای قانونی و شرعی را برای انواع شکلهای جدید ازدواج نگشاییم، آنگاه شاهد شکلگیری امواج روابط جنسی خارج از خانواده خواهیم بود.
اما داستان تخریب سرمایههای انسانی فقط به مقامات سیاسی و این رژیم و آن ٰرژیم ختم نمیشود؛ نظام آموزشی و بهویژه خانوادهها خیلی بدتر از برخورد مقامات سیاسی و جنگها و تصادفات رانندگی، سرمایههای جوانان ما را نابود می کنند. ۳۸ سال است آتش کنکور از طریق فشار خانواده و فشار مدرسه، ذره ذره روان، استعداد و نشاط جوانان ایرانی را میخورد و نابود میکند. و البته حکومت هم با ایجاد مدارس تیزهوشان و برگزاری المپیادها و نظایر آنها به این هجوم و نابودسازی دامن زده است. اما همچنان آب از آب تکان نمیخورد و همچنان گردش مالی موسسات کنکوری از بودجه آموزشوپرورش بیشتر است.
ما سرمایه نخبگانمان را نیز نابود کردیم و همچنان داریم نابود میکنیم. توسعهی یک کشور متکی بر تلاش «نخبگان معمولی» است اما ما تلاش کردیم «نخبگان غیرمعمولی» پرورش بدهیم. بخش اعظم نیروی انسانی نخبهی ما در این چهل سال، با تبانی نانوشته آموزشوپرورش و خانودهها، به انسانهای پخمه تبدیل شد. به قول یکی از متخصصان تغذیه، همان بلایی که بر سر گندم نخبه و برنج نخبه میآوریم بر سر جوانان نیز میآوریم. گندم و برنج تولید شده، سرشار از انواع ویتامینها هستند. پوست گندم یکی از غنیترین منابع برای انواع ویتامینها است. اما ما پوست گندم و برنج را میکنیم و فقط نشاسته وسط آنها را مصرف می کنیم. یعنی گندم نخبه را پیش از مصرف به گندم پخمه تبدیل می کنیم. ما همین کار را با جوانان نخبهمان میکنیم. اگر کسی ذاتاً نخبه است که نخبه است و ما فقط باید اجازه شکفتن به او بدهیم؛ اما ما میخواهیم با دستکاری، نخبهترشان کنیم، و در این مسیر، آنقدر به روان و جسم آنها فشار میآوریم که از نظر اجتماعی از آنها افرادی پخمه، خسته و فرسوده میسازیم که دیگر به کار توسعه کشور نمیآیند.
نفت و آب و جنگل و خاک را فرسودیم، آخرین امید ایران برای توسعه یعنی سرمایههای انسانی جوانان ایرانی را حفظ کنیم. اگر چنین کنیم، نسل آینده، ایران را از آتش بحرانها به سلامت عبور خواهد داد.
بحث چگونگی نابودسازی سرمایه انسانی کودکان و جوانان نخبهمان را در کتاب کوچک «توسعه به معنای پرورش نخبگان معمولی» (عنوان فرعی: آسیبشناسی نخبگی در ایران) شرح دادهام. خواندن این کتاب، یک ساعت بیشتر زمان نمیبرد. به نظرم خوب است این کتاب را هر پدر و مادری که کودک صفر تا هجده سال دارد و نیز تمام معلمان و مدیران مدارس بخوانند. شاید اندکی به خود آییم و کمتر کودکانمان را که سرمایههای اصلی توسعه فردای ایران هستند نابود کنیم.
محسن رنانی / ۱۴ بهمن ۱۴۰۰