خدایش رحمت کند دکتر رضاقلی را؛ یکبار خودش آمد به اصفهان تا حرفهایش را به من بزند و وقتی دید گوش نکردم دوباره چند سال بعد دعوتم کرد به خانهاش در جاجرود و تا ساعت ۳ صبح با من صحبت میکرد و همان حرفها را به زبان دیگری تکرار کرد. میگفت تو هرچه بلد بودی و هرچه میتوانستی در این سالها در حوزه توسعه و برای هشدارباش به حکومت و جامعه ایران گفتی و نوشتی. بس است دیگر، تو دیگر حرف تازهای نداری. برو دستکم ده سال خودت را در خانه زندانی کن و بخوان و پژوهش کن و «یک کتاب» درباره توسعه ایران بنویس و بعد برو بمیر. میگفت تو اگر میخواهی به این کشور خدمتی بکنی الان وظیفهات همین است و بس.
در نوروز امسال که با دکتر محمدرضا سرکار آرانی (استاد پداگوژی در دانشگاه ناگویای ژاپن) در اصفهان دیداری داشتم، ایشان نیز همین حرف را تکرار کرد. میگفت از مطلب «سقوط سرمایه اجتماعی» که در سال ۱۳۸۱ گفتهای تا اکنون هیچ حرف تازهای نزدهای. میگفت تمام حرفهایت در این ۲۰ سال تکرار حرفهای همان مصاحبه است، به زبانها و شیوههای مختلف. میگفت من آن مصاحبه را آنقدر جدی دیدم که ۲۰ سال است نسخه کاغذی آن را در کیفم دارم و نشانم داد. اینجا بخوانید:
این روزها که مدام دوستان سراغ میگیرند که چرا بعد از یادداشت «سقوط» دیگر چیزی ننوشتهای و میپرسند که آیا مشکلی پیش آمده است، انتشار کلیپ تازهای از استاد رضاقلی را بهانه کردم تا این توضیح را به دوستان بدهم و بگویم: نه، فقط وقت آن است که همه ما فاز کنشگریمان را عوض کنیم. (کلیپ را اینجا ببینید)
یادمان نرود که ایرانِ امروز بیش از خون به اندیشه نیاز دارد و بیش از قدرت نظامی به آب نیاز دارد و بیش از ایدئولوژی به اخلاق نیاز دارد و بیش از هوش به عقلانیت و فهم بدیهیات نیاز دارد و بیش از مرگ به زندگی نیاز دارد و بیش از گریه به شادی نیاز دارد و بیش از شعارهای آسمانی به شعورهای زمینی نیاز دارد، و بیش از نفرت به همدلی نیاز دارد. جوامع تحول مییابند و دیکتاتورها دیر یا زود، با خون یا بیخون، میروند، اما اگر در فرایند این رفتن، خشونت و نفرتی تولید شود، آن خشونت و نفرت میماند و دامان نسلهای بعدی را میگیرد. همانگونه که ما هنوز داریم تاوان نهضت ملی شدن نفت و کودتای ۲۸ مرداد را میدهیم.
امروز ماموریت روشنفکری، کارِ فکری و تولید اندیشه نیست، بلکه شادمان نگهداشتن جامعه و امیدوار نگهداشتن جوانان است. جوانان، سرمایههای اصلی کشورند، اگر شادمانه و امیدوار بمانند، هیچ نگرانی نیست، دوباره کشور را میسازند. حکومت، گرفتار بیماریهای پیرانهسری است، یعنی هم ناتوانتر از آن است که خودش را بازسازی کند و هم ناتوانتر آن است که بتواند مانع تحولاتی شود که این جوانها خواستار آن هستند. مرحله ورود حکومت به رفتارهای کاریکاتوری به شدت دارد در همه عرصههای حکمرانی بروز پیدا میکند و این خبر خوشی است. ما فقط باید مراقب جوانها باشیم که از دست نروند، که شادمان بمانند، که در خشم و نفرت فرو نروند که از ایران نگریزند، که ناامید نشوند.
از یک سو اقتصاد وارد فاز خودمختاری شده است یعنی دیگر با سیاستگذاری اقتصادی نمیتوان آن را مدیریت کرد؛ معنیاش این است که حکومت دست به هر کاری در حوزه اقتصاد بزند اوضاع را بدتر خواهد کرد. ازسویدیگر جنبش مهسا اکنون جامعه ایران را وارد عمیقترین انقلاب مدنی تاریخ ایران کرده است. ای کاش مردان مداخله نکنند و انقلاب فرهنگی زنان را به خشونت نکشانند. مردان بهتر است فقط از نظر روحی و اجتماعی، زنان را تقویت کنند و از آنان حمایت کنند. سعی نکنند جانشین زنان شوند یا رهبری آنان را به دست گیرند. مردان در ایران معاصر سه بار انقلاب کرده اند و هر سه بار گند زدهاند. مراقب باشیم این بار انقلاب زنان را گند نزنیم. حکومت در نقطه بنبستی آچمزگون است و هر کاری بکند انقلاب مدنی و فرهنگی زنان را تعمیق و تشدید میکند: همین جا بماند میبازد، عقبنشینی کند میبازد، حمله کند میبازد، سکوت کند میبازد، خشمگین شود میبازد، زندانی کند میبازد، زندانی نکند میبازد. فقط نادانترین حکومتها خود را به چنین بنبستی گرفتار میکنند.
اکنون ما چه کنیم؟ ما باید ورزش کنیم، به هر بهانهای مهربانی و شادمانی کنیم، در خانواده و محله جلسات کتابخوانی راه بیندازیم، موسیقی بنوازیم، برقصیم، از کودکان کار حمایت کنیم، جوان بیکاری را شاغل کنیم، به نیازمندی وام بدهیم، پیادگان را سوار کنیم، به هم احترام بگذاریم، تمیز نان بپزیم، خوب رانندگی کنیم، در دادوستد راستگو باشیم، از بیماران نیازمند حمایت کنیم، گذشت داشته باشیم، در خیابان بداخلاقی نکنیم و همه جا به هم رحم کنیم تا این دوره سختی و سرسختی بگذرد. ما به دورهای از «صبر شادمانه» نیازمندیم.
محسن رنانی / ۵ خرداد ۱۴۰۲