رویا،‌ اسطوره و توسعه

یادداشتی در بسط نوشتار رویا و توسعه
  • محسن رنانیمحسن رنانی

توضیح: این یادداشت درواقع بخش دوم یادداشت «رویا و توسعه» است که پس از نقد آقایان دکتر داوود فیرحی و دکتر سعید فتح‌الهی راد، به قصد روشن‌تر شدن مساله، نوشته شده است.

رویا،‌ اسطوره و توسعه

جامعه شناسان دنیای سنتی را دنیای اسطوره ها و دنیای مدرن را دنیای اسطوره زدایی شده تعبیر می کنند.
با بسط این دیدگاه می توان گفت:
توسعه، به معنی گذار از دنیای اسطوره‌ها به دنیای رویاهای عقلانی است؛
توسعه، گذار از شخصیت‌های کاریزما به شخصیت های نمادین (سرمایه‌های نمادین انسانی) است؛
و توسعه، گذار از «ایدئولوژی‌های اسطوره بنیاد» به «ایدئولوژی‌های عقل بنیاد» است.
برای دریافت عمیق‌تر موضوع، لازم است تمایز مفاهیم اسطوره، کاریزما، رویا، سرمایه نمادین و ایدئولوژی را بازشناسی کنیم.
اسطوره و کاریزما متعلق به دنیای پیشا توسعه است، رویا و سرمایه‌نمادین متعلق به دنیای توسعه هستند و ایدئولوژی متعلق به هر دو دنیاست. «ایدئولوژی‌های اسطوره بنیاد» متعلق به دنیای سنتی و «ایدئولوژی‌های عقل بنیاد» متعلق به دنیای مدرن هستند.
«اسطوره‌ها» روایت‌های نمادینِ تاریخیِ دوری هستند که حول یک شخصیت یا حادثه یا پدیده افسانه‌ای یا واقعی شکل می‌گیرند و در بیشتر موارد به خاستگاهی فراطبیعی نسبت داده می‌شوند و معمولا یک بعد متعالی یا آرمانی از زندگی انسانی یا زندگی یک قوم خاص را منعکس می‌کنند. اسطوره‌ها معمولا به باورهای دینی گره خورده و دارای تقدس هستند. رستم، کورش، علی (ع) و حسین (ع) نمونه‌هایی از اسطوره‌های ملی و دینی ما ایرانیان هستند. اسطوره‌ها می‌توانند به سرچشمه‌ای برای پیدایش ایدئولوژی‌های تازه تبدیل شوند.
«کاریز‌ما‌ها» شخصیت‌های زنده‌ای هستند که از یک یا چند جنبه دارای ویژگی برجسته، متمایز و جذابی هستند که قدرت تاثیرگذاری عمیقی بر مردمان یک جامعه دارند. آنها کم‌کم با هاله‌ای از تقدس احاطه می‌شوند و بنابراین امکان نقد آنها از بین می‌رود. کاریزماها مستعد آن هستند که بعد از مرگشان به اسطوره تبدیل شوند مگر آن که پس از مرگ، تحولات زمانه از آنها تقدس زدایی کند. مثلا گاندی کاریزمایی بود که اسطوره شد. اما هیتلر کاریزمایی بود که با شکست در جنگ، فرو ریخت و نتوانست به اسطوره تبدیل شود.
اسطوره ها امکان نقد ندارند چون باورهایی هستند که ریشه‌ آنها روشن نیست و هیچ امکان بررسی و آزمونی در موردشان نیست. کاریزماها البته قابل نقدند چون زمینی و امروزی و در دسترسند، اما در عمل کسی جرات و امکان نقد آنها را ندارد. چون با نقد، تقدسشان فرو می‌ریزد و بنابراین همه طرفداران و علاقه‌مندان آنها مراقبت می‌کنند که کاریزما مورد نقد قرار نگیرد.
رویاها،‌ اسطوره نیستند بلکه آرزوهای جمعی هستند که به یک نیاز ارضا نشده یا ارزش تحقق نیافته مربوط می‌شوند. آرزوها ریشه این‌جهانی و طبیعی دارند و در چارچوب امکانات یک جامعه شکل می‌گیرند. هرچه اسطوره‌ها به گذشته‌های دور و نیروهای ماورایی تعلق دارند رویاها به آینده نزدیک و زمینی معطوفند. در واقع اسطوره‌های دنیای مدرن از جنس رویاهای تحقق‌پذیرند. اسطوره‌ها بر نوعی استغنا سوارند در حالی که رویاها بر نیازها سوارند. اسطوره رستم که بازتاب دهنده شکست ناپذیری ایرانیان است بر نوعی باور استغنایی متکی است که الزاما می‌تواند درست نباشد. اما مثلا «رویای دموکراسی» برای ایرانیان تمایلی است که در چارچوب امکانات موجود، تحقق پذیر «می‌نماید» (گرچه الزاما ممکن است تحقق نپذیرد). رویاها مقدس نیستند و ممکن است در گذر زمان و تغییر شرایط، از رویا بودن بیفتند. رویاها را می‌توان نقد کرد و خطا بودن یا پرهزینه بودن آنها را نشان داد و با گفت‌وگوی اقناعی، جامعه را از پیگیری آنها پرهیز داد.
به همین ترتیب، سرمایه‌های نمادین انسانی، چهره‌ها و شخصیت‌هایی هستند که «شهرت» دارند و‌ «احترام» برانگیزند و جامعه به آنها «افتخار» می‌کند، ‌اما اگر لازم شد مورد نقد جامعه نیز قرار می‌گیرند یعنی مقدس نیستند. البته سرمایه های نمادین می‌توانند فیزیکی یا اجتماعی یا فرهنگی نیز باشند مثل میدان نقش جهان، عاشورا یا عید نوروز. اما فعلا توجه ما به سرمایه‌های نمادین انسانی است.
مثلا استاد فرشچیان و استاد شجریان سرمایه‌‌های نمادین انسانی ما هستند که در عین واجد شهرت، احترام و افتخار بودن، و در عین الهام بخش بودن، می‌توان آنها را نقد کرد و درباره کاستی‌های آنان سخن گفت و نقد آنان هیچ از سرمایه نمادین بودن آنها نمی‌کاهد. یکی از کارکردهای مهم سرمایه‌های نمادین، خلق الگو برای نسل جاری است. آنها الگوهای زیستی و اجتماعی از خود ارایه می‌کنند. آنها همچنین می توانند افق‌های تازه و رویاهای تازه ای برای جامعه کشف و خلق کنند.
از منظر دیگر، اسطوره باور‌ها و نمادها و شخصیت‌های تاریخی هستند که قدرت ‌بخشند و الهام آفرینند، اما در هاله‌ای از تقدس نیز قرار دارند؛‌ الگو می‌آفرینند اما الگو‌های غیر قابل انعطاف. در مقابل، رویا‌ها از جنس رویاهای ملی پدیده‌هایی هستند خواستنی و مورد شوق جامعه اما در عین حال مقدس نیستند. ممکن است بتوان آنها تغییر داد، و ممکن است آنها را نقد کرد و از رویا بودنشان انداخت. اما پدیده‌های خواستنی هستند که می‌توانند شور و انرژی بیافرینند؛ مثل رویای رسیدن به توسعه، ‌رویای جامعه پیشرفته، رویای دموکراسی، رویای صلح، رویای تمدن. رویاها می‌توانند قابل تغییر باشند اما اسطوره‌ها تغییر ناپذیرند. تمدن دنیای سنتی متکی بر اسطوره‌ها و کاریزماهاست،‌که هر دو نقد ناپذیرند، اما تمدن مدرن متکی بر سرمایه‌‌های نمادین و رویا‌هاست.
کارکرد اصلی همه این‌ها (رویا، اسطوره، کاریزما، چهره‌های نمادین) معنا بخشی،‌ انگیزانندگی و تزریق انرژی بر پیکره جامعه یا بخش‌هایی از جامعه است؛ که اگر در این کار موفق باشند،‌ از دل آن، همبستگی و سرمایه اجتماعی نیز شکل می‌گیرد و کم‌‌کم می‌تواند به یک جنبش پایدار اجتماعی تبدیل شود. جنبشی که ممکن است در بلندمدت برای بقای خویش دست به خلق ایدئولوژی خاص خود نیز بزند.
یکی از کارکرد‌های توسعه، خلق مستمر رویاهای جدید است. در حالی که در دنیای سنتی، رویا آفریده نمی‌شود؛ چرا که جامعه سنتی تمام نگاهش رو به گذشته است ولی رویا رو به آینده دارد. رویا‌ها می‌آیند و درنگی می‌کنند و می روند اما اسطوره‌ها بوده‌اند و هستند و خواهند بود. بنابراین ذات اسطوره با توسعه که تحول و تنوع مستمر است نمی‌خواند و ذات رویا با دنیای سنتی که ثبات و تکرار مستمر است نمی‌خواند.
به همین ترتیب یکی از کارکرد‌های توسعه، خلق نو‌به‌نو و مستمر سرمایه‌های نمادین است؛ سرمایه های نمادینی در سطح محلی، منطقه ای و ملی و حتی فراملی. در فرایند توسعه، سرمایه پشت سرمایه تولید می‌شود. دهها سرمایه نمادین در سیاست، صدها سرمایه نمادین در فرهنگ، و هزاران سرمایه نمادین در جامعه و اقتصاد همزمان حضور دارند و همچنان دارند تکثیر می‌شوند. درحالی‌که در جامعه‌ی سنتی، کاریز‌ماها با کندی و دشواری شکل می‌گیرند و وقتی شکل گرفتند قابل تغییر نیستند و با شکل گیری یک کاریزما در هر سطحی (خانوادگی، محلی، منطقه‌ای و ملی)، دیگر امکان شکل گیری کاریزمای بعدی وجود ندارد تا این کاریزما با مرگ خود راه را بر کاریزمای بعدی باز کند.
پس اسطوره و کاریزما متعلق به دنیای سنتی است و رویا و سرمایه نمادین متعلق به دنیای مدرن. توسعه، اسطوره زُدا و کاریزماخوار است اما رویا پرور و نماد آفرین است. اصولا در فرایند توسعه آنقدر سرعت خلق و تغییر رویاها و چهره های نمادین زیاد است که فرصتی برای ایدئولوژیک شدن آنها پیدا نمی شود. توسعه نوعی فرایند تولید انبوه رویا و نماد است؛ چرا که جامعه در هر مرحله از بلوغ خود نیاز به یک یا مجموعه ای از رویاها و چهره های نمادین تازه دارد تا الهام بخش و برانگیزاننده و انرژی افرین باشند و پس از انجام این ماموریت، جای خود را به رویای دیگر و چهره های دیگر بدهند. این تغییر مستمر رویاها و نمادها اصلی ترین ویژگی فرایند توسعه است. «سکون» و «تکرار» ضد توسعه اند و در دنیای مدرن جایی ندارند؛ دنیای مدرن دنیای «تحول»‌ و «تنوع» است. بنابراین هیچ نباید نگران این شد که رویاها و نمادهای مدرن به ایدئولوژی تبدیل شوند چون آنها آن انداز نمی مانند که هاله ای از تقدس اطراف آنها را بگیرد و دیگر نشود تغییرشان داد یا جایشان را گرفت.
ایدئولوژی به معنای عام آن، مجموعه‌ی باور‌هایی است که علت دارند ولی دلیل ندارند و ابزاری است برای کسب یا اعمال قدرت و منفعت. در واقع ایدئولوژی ابزاری است برای توجیه اقدماتی که معطوف به دفع ضرر یا کسب منفعت یا اعمال کنترل بر دیگران (قدرت) می‌باشد.
از اسطوره و کاریزما به راحتی ایدئولوژی خلق می‌شود (ایدئولوژی‌های اسطوره بنیاد). اما این‌گونه ایدئولوژی‌ها چون مبنای عقلانی نداشته‌اند، قابل نقد نیستند و به شدت و با خشونت از آنها در برابر نقد حفاظت می‌شود. ولی از رویا و شخصیت‌های نمادین به راحتی ایدئولوژی خلق نمی شود، اگر هم بشود ایدئولوژی‌هایی با مبانی عقلانی و عینی شکل می گیرد یعنی ایدئولوژی‌هایی که قابل نقد هستند و اگر منطقا ضعف آنها آشکار شود سعی نمی شود که با خشونت از آنها حفاظت شود بلکه کوشش می‌شود که به طرزی منطقی اصلاح شوند (ایدئولوژی‌های عقل بنیاد).
ایدئولوژیهای اسطوره بنیاد بیشتر به درد آرمانشهرگرایی می خورند. آرمانشهرها متعلق به دنیای سنتی هستند. وقتی در دنیای سنتی، «تغییر» جایگاهی ندارد و بخش ذاتی آن نیست و زندگی واقعی آنقدر معطل می‌ماند تا همه آرزوها نابود شود آنگاه زمینه مساعد می‌شود تا مردم به نظریه‌های آرمانشهری پناه ببرند. اما ایدئولوژی های عقل بنیاد می خواهند همین دنیای دم دستی و موجود را بهبود بخشند. مثلا مارکسیزم و نظریه ولایت فقیه هر دو ایدئولوژی‌های اسطوره‌ بنیاد و آرمانشهری هستند که فقط در دنیای سنتی خریدار دارند. در مقابل،‌ سوسیال‌دموکراسی یک ایدئولوژی عقل بنیاد است که برای دنیای مدرن ساخته شده است و هدفش بهبود همین زندگی واقعی موجود است. انقلاب ها معمولا متکی بر ایدئولوژی‌های اسطوره بنیاد و آرمانشهری هستند و جنبش‌ها، متکی بر ایدئولوژی‌های عقل بنیاد. قاعدتا در دنیای مدرن و در جهان توسعه یافته انتظار چیزی به نام انقلاب،‌ بی معنی است. آنان که برای انقلاب‌های فراگیر تلاش می‌کنند هنوز در جهانی سنتی زیست می‌کنند؛ و در هر جامعه‌ای که انقلاب به مفهوم کلاسیک و فراگیر آن شکل بگیرد نشان از آن دارد که آن جامعه هنوز در عصر سنت به سر می‌برد. انقلاب کمونیستی روسیه، انقلاب چین، انقلاب کوبا، و انقلاب اسلامی ایران، همه انقلاب‌هایی بودند که در کشورها فرومانده در دنیای سنتی شکل گرفتند. دنیای مدرن دنیای جنبش‌هاست نه انقلاب‌ها وجهان ایدئولوژی‌های عقل بنیاد است نه اسطوره بنیاد.
اکنون باز می‌گردم به نوشتار «رویا و توسعه». باتوجه به نکاتی که در بالا ذکر شد، وقتی سخن از رویای ملی می رود یک رویای تحقق پذیر عقلانی است که نیروهای اجتماعی را مجتمع می‌کند و فرایند توسعه را تسریع و تسهیل می کند. نمونه عالی یک رویای ملی، سرود «توپ تمدن»‌ است که صدوچهل سال پیش برای کودکان ژاپنی ساخته شد که چون همراه با بازی خوانده می‌شد به سرعت در میان کودکان ژاپنی فراگیر و محبوب شد. کودکان توپی را محکم به زمین می‌زدند تا به هوا برود. آنان باید تا قبل از این که توپ به زمین برگردد به صورت گروهی نام ده دستاورد مهم صنعتی آن زمان دنیای پیشرفته را، که به صورت شعر درآمده بود، بر زبان بیاورند. هر گروه که نام تعداد بیشتری از دستاوردها را بر‌می‌شمرد، برنده بود. آن دستاوردها این ها بودند: درشکه، لامپ، دوربین، موتور بخار، تلگراف،‌ روزنامه، پستخانه، مدرسه،‌ کشتی بخار و مهار رعدوبرق. این سرود بسیار تاثیرگذار بود و کم‌کم در گذر زمان به صورت آرزوی جمعی چند نسل از کودکان ژاپنی درآمد. همان نسل‌هایی که بعدها با تلاش خود ژاپن را از یک کشور عقب‌مانده، بسته و کشاورزی،‌ به یک کشور پیشرفته صنعتی و آزاد تبدیل کردند. همان نسل‌هایی که بعدها شرکت‌های مهمی که در اوایل قرن بیستم تاسیس شدند یا توسعه یافتند را به غول‌های جهانی تبدیل کردند؛ غول‌هایی همچون توشیبا، هوندا،‌ میتسوبیشی، تویوتا، نیسان، سیتیزن، پاناسونیک، سونی، شارپ، یاماها، هیتاچی،‌ سوزوکی، کانن، کاوازاکی و دهها شرکت دیگر نظیر آنها. و البته نسل‌درنسل، رویای ژاپنی‌ها تغییر کرد تا آن‌که امروز رویای ملی آنها رسیدن به توسعه پایدار مبتنی بر ریزفناوری و انرژیهای پاک و زیستن در شهرهای تمام دیجیتال و فراپاک است. (من سالهاست از شاعران مختلف خواسته‌ام که بر اساس ملودی یکی از شعرهای بسیار محبوب کودکان – مثل شعر «اتل‌متل توتوله»، یا شعر «یه توپ دارم قل‌قلیه» – سرودی بسازند که مضامین آینده‌ساز را به شکلی ساده در ذهن کودکان ما شکل بده. اما متاسفانه هنوز هیچ پاسخی نیافته‌ام. امروز دوباره این درخواست را تکرار می‌کنم).
بنابراین شعارهایی نظیر «راه قدس از کربلا می گذرد» رویاهای عقلانی دست‌یافتنی نیستند و نمی‌توانند در جهت تقویت فرایند توسعه به «رویای ملی» تبدیل شوند. این شعارها حتی اگر به رویای جمعی هم تبدیل شوند، قدرت و مشروعیت خود را نه از دل و عقل جامعه بلکه از کاریزما می گیرند. با رفتن کاریزما زمان از آن رویاها نیز منقضی می شود. همچنین است شعار «مرگ بر آمریکا»، «مرگ بر اسرائیل» و نظایر آنها که رویاهایی متکی بر کاریزما هستند و با مرگ کاریزما پایان می‌یابند.
«ایران وطن ماست، کورش پدر ماست» نیز یک رویای مبهم مبتنی بر اسطوره است که همانند خود اسطوره در میان زمین و هوا معلق است. یعنی هدفی ناپیدا در اسطوره‌ ای دست نایافتنی پنهان شده است، پس هیچ انرژی و حرکتی نمی‌آفریند و نمی‌تواند یک رویای توسعه آفرین باشد.
«خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار» نیز یک رویای مبتنی بر اسطوره بود که چون اسطوره را به زمین واقعیت گره زده بود، بذر مرگ رویا را در خود رویا کاشته بود.
اما سرود «دوباره می سازمت وطن، اگر چه با خشت جان خویش / ستون به سقف تو می زنم، اگرچه با استخوان خویش»، یک رویای توسعه‌خواهانه است، چرا که مبتنی بر عقلانیت است: نزدیک و دست‌یافتنی.

محسن رنانی 
۲۹ مرداد ۱۳۹۹


پیوندهای مرتبط:

پایگاه خبری اعتماد آنلاین که این متن نخستین بار در آنجا منتشر شده است

یادداشت «رویا و توسعه»

نقد دکتر دکتر داوود فیرحی با عنوان « رویا و بحران توسعه»

نقد دکتر سعید فتح‌الهی ‌راد با عنوان «رویای ملی، ضرورتی برای توسعه یا آسیب زا همچون ایدئولوژی؟»

https://renani.net/?p=813
محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت عملی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

برای خروج از جستجو کلید ESC را بفشارید