فایل صوتی و متن پیام محسن رنانی برای مراسم رونمایی از کتاب «دیوارها را برداریم» در ادامه ارائه میشود. این مراسم در سوم اردیبهشت ماه ۱۳۹۸ برگزار شده است.
توسعه یعنی دیوارها را برداریم
سلام به همه عزیزان حاضر در مراسم رونمایی از کتاب «دیوارها را برداریم» و پوزش می خواهم بابت مشکلی که پیش آمد و توفیق حضور در جمع عزیزان را نیافتم و اکنون به صورت آنلاین در جمع شما صحبت می کنم.
من ضمن تقدیر از پدیدآورندگان این کتاب که با تصاویر خیره کننده و متن های دلپذیر ایدههای مربوط به تربیت و آموزش کودک در طبیعت را منعکس کردهاند ازعنوان زیبای این کتاب وام میگیرم تا یکی از مفاهیم عمیق توسعه را برای شما باز کنم. بنابراین عنوان سخن من این است: توسعه یعنی دیوارها را برداریم.
عبارت «مدرسه طبیعت» که در واقع تجربه یکی از آنها در کتاب «دیوارها را برداریم» به تصویر کشیده شده است، ترکیب بسیار دلپذیری است. همه مدرسهها باید مدرسه طبیعت باشد. حتی مدرسهای که در آن کودک علوم تجربی و ریاضی فرا میگیرد باید مدرسه طبیعت باشد، یعنی فراگیری علوم نیز باید در چهارچوب قابلیتهای طبیعی کودکان و فرایند زیست طبیعی کودکان و در تعامل با کودکان باشد. ریاضیاتی که در باغ و در ارتباط زنده با گیاهان رنگارنگ فراگرفته شود زندهتر ماندگارتر و دلپذیرتر از ریاضیاتی است که در پشت نیمکتهای سرد و خموش و بر روی تابلو سیاه و سفید آموزش داده شود.
طبیعت مهمترین مدرسه است، ریاضی میآموزد، علوم میآموزد، عشق میآموزد، بازی و شادی میآموزد، رفاقت میآموزد، توانایی دیدن و شناخت زیباییها میآموزد، موسیقی میآموزد، تنها کافی است دست کودکانمان را در دست طبیعت بگذاریم.
در واقع میخواهم توسعه را اینگونه تعریف کنم. توسعه از زمانی آغاز میشود که ملتی فرامیگیرد و تمرین میکند و مهارت مییابد که کودکانش را کمتر محدود کند یعنی کمتر تخریب کند، آنها را جدی بگیرد و قابلیتهای آنها را شناسایی کند و بر روی آنها سرمایه گذاری کند. به عبارت دیگر توسعه یعنی توانمند شدن مستمر یک نظام اجتماعی برای ارتقا قابلیتهای کودکانش یا کشف و آشکارسازی قابلیتهای کودکانش یا ممانعت از تخریب ظرفیتهای کودکانش.
سالها پیش از دوستی از اهل معرفت شنیدم که انسان نیازی نیست برای برای تعالی خود کاری بکند، تنها کافی است از سقوط خود پیشگیری کند. یعنی انسان در احسن تقویم یعنی بهترین موقعیت یا کاملترین وضعیت آفریده شده است. آنچه پس از تولد او رخ میدهد این است که او گام به گام ظرفیتهای وجودی خویش را تخریب میکند و از دست میدهد و بنابراین تواناییهای واقعیاش تحلیل میرود و ارزشها و نفایس ذاتیاش رو به کاستی میگذارد و به یک موجود ناتوان و پریشان و ناتمام تبدیل میشود.
هفتاد سال است ما رسما سازمان برنامه تاسیس کرده ایم و برای توسعه برنامه ریزی میکنیم و منابع طبیعی و مالی و مادی خود را مصروف برنامههای توسعه کردهایم. اما مسائل ما همچنان همانهایی است که هفتاد سال پیش بوده است. سوالاتمان، مشکلاتمان، ناتوانیهایمان، الگوهای رفتاریمان و روحیاتمان. چرا، چون در این هفتاد سال تحول ویژهای در قابلیتهای کودکانمان فراهم نیاوردهایم. کودکان ما البته مرفهتر بزرگ میشوند، البته با بیماری کمتر بزرگ میشوند، البته کمتر آسیب جسمی و روحی میبینند اما همچنان ظرفیتهایشان پوشیده و پنهان میماند یا در دیوارهای فرهنگ و افکار و الگوهای رفتاری ما زندانی و محصور میمانند و فرصت شکوفایی نمییابد یا در مواردی نیز آنان به طوررسمی تخریب میشوند.
یعنی دستگاه رسمی آموزش قابلیتهای آنان را تخریب میکند. به جای اجازه به این که آنها طبق طبیعت خود ریسک پذیر باشند، آنها را محافظه کار بار می آورد. به جای آن که بگذارد آنها دنبال نورآوری و خلاقیتهای خود بروند، آنها را مقلد بار می آورد به جای آن که بگذارد آنها طبق طبییعت خودشان پرسشگر و تنوع خواه بزرگ شوند آنها را با پاسخهای کلیشه ای و الگوهای استانداردی که مطلوب پدران ومادران و حاکمان است بار می اورد و این یعنی تخریب تخریب تخریب.
سه قرن پیش بشر دریافت که بخش بزرگی از نظامات زندگی اجتماعی خود را باید به فرایندها و تحولات طبیعی واگذارد تا پیشرفت کند از جمله نظام اقتصادی را و به همین خاطر وقتی دریافت که سازوکار بازار به سازوکار طبیعت نزدیکتر است آن را برگزید که به معنی واگذاری بسیاری از تصمیمات اقتصادی به فرایند های طبیعی زیست اجتماعی بود. گرچه ممکن است سازوکارهای طبیعی هم در مواردی خطا کنند که باید شناسایی و اصلاح شوند اما خسارت احتمالی آنها از سازوکارهای غیرطبیعی و دست ساز بشری کمتر است.
اکنون در حوزه آموزش نیز لازم است چنین تحولی صورت گیرد آموزش ما باید به طبیعت گره بخورد و به روحیه طبیعی کودک گره بخورد و به نیازهای وجودی و طبیعی کودک گره بخورد و به ظرفیت های جسمی و فیزیولوژیک طبیعی کودک گره بخورد، مدرسه طبیعت تنها مدرسهای برای بازی کردن در طبیعت نیست، مدرسه طبیعت مدرسه شناخت هستی در طبیعت است، مدرسه کسب شناخت اجتماعی در طبیعت است، مدرسه کسب شناخت علمی در دل طبیعت است و نهایتا مدرسه اجتماعی شدن در طبیعت است.
اما متاسفانه اکنون نظام آموزش کودکان، چه در خانه ، چه در مدرسه وچه در سایر بخشهای جامعه، نظامی شدیدا خشن و شدیدا سرکوب گر است که توانایی های طبیعی و ذاتی کودکان ما را تخریب می کند و اجازه شکفتگی به آنها نمی دهد.
شاید مناسب باشد که همین جا اشاره ای تعریف یا شاخص های توسعه از این دید داشته باشیم:
برای من توسعه یافتگی نهایتا یک معیار بیشتر ندارد و آن شیوه برخورد ساختارها و نظامهای یک جامعه با ضعیفترین بخشهای جامعه است. با این نگاه توسعه را اینگونه تعریف می کنم: توسعه یعنی حرکت مستمر جامعه در مسیری که بیشترین حفاظت از کم قدرت ترین بخش های جامعه صورت گیرد. از نظر من این ۵ حوزه کم قدرت ترین و بی دفاع ترین بخش های جامعه هستند: زندانیان، اقلیتها، کودکان، حیوانات، طبیعت. وبنابراین ۵ شاخص وجود دارد که با آنها می توانیم سطح توسعه یافتگی هر جامعه ای را محک بزنیم.
نخست، شاخص برخورد با زندانیان: زندانیان اجزائی از جامعه هستند کاملا در برابر مجریان قانون بی دفاع هستند. در سلول های نمور و تاریک زندان ها، زندان بانان هر ستمی که بخواهند می توانند بر زندانی روا کنند بدون آن که زندانی بتواند از خود دفاع کند یا شاهدی داشته باشد. جامعه توسعه یافته جامعه ایست که به تدریج به سمتی حرکت می کند که در فرایند دادرسی تا اعمال مجازات، هیچ ستمی بر زندانیان نرود و زندانیان فقط و فقط در حدی که قانون معین کرده است و با حفظ کرامت انسانیشان مجازات می شوند.
دومین شاخص، برخود با اقلیتهاست: خواه اقلیت های مذهبی، خواه نژادی و قومی. معمولا در بیشتر جوامع ستم اکثریت بر اقلیت نادیده گرفته میشود. حتی در بیشتر دموکراسی های پیشرفته هم چنین است. توسعه زمانی واقعا رخ میدهد که حتی در دموکراسی های مدرن نیز متوجه این ستم بشوند و برای جبران آن بکوشند. به همین دلیل می گوییم حاکمیت حقوق بشر به عنوان یک قاعده فراقانون و به عنوان قانون مادر و بالادست همه قوانین اساسی کشورها و جوامع، برای حفاظت از حقوق اساسی همه انسان ها خواه اکثریت و خواه اقلیت ضروری است. چرا که همیشه ستم به اقلیت ها در پناه حاکمیت اکثریت و در پشت رای گیری دموکراتیک مخفی میشود. جامعه ای توسعه یافته است که ساز و کاری برای حفاظت جدی و مستمر از حقوق اقلیت ها تعبیه کند.
سومین شاخص، برخورد با کودکان است: کودکان بی دفاع ترین انسانهای هر جامعه هستند. نه تنها در دموکراسی حق رایی به آنها نمی دهیم و از خیلی از حقوق اجتماعی دیگر محرومشان می کنیم، چون به غلط گمان می کنیم ما بزرگسالان بیشتر از آنها می فهمیم، به همین علت در بسیاری از موارد ستم والدین به کودکان یا دیده نمی شود و یا اگر دیده شود رسیدگی نمی شود. کودکان بی دفاع ترین عناصر جامعه در برابر ستم های زیستی، عقیدتی و روانشناختی هستند که خانواده و مدرسه و جامعه به کودک روا می دارند. مانند تحمیل نام، تحمیل دین، تحمیل نوع پوشش و تحمیل همه الگوهای رفتاری دیگری که ما را به خود وابسته می کنند و توانایی در بزرگسالی توانایی هرگونه تحول و نوآوری را از ما میگیرند. جامعه ای توسعه یافته است که فرایند های جدی ای برای حفاظت جدی و مستمر از ظرفیت کودکان و حفاظت از حقوق کودکان و حفاظت از فرصت هایی که باید به کودکان داده شود را تعبیه کند.
چهارمین شاخص، برخورد با حیوانات است. حیوانات هم جزئی از بی دفاع ترین بخش های هر جامعه هستند. برای آنکه دریابیم کشوری توسعه یافته است یا نه، کافیست در خیابان های آن قدم بزنیم و رفتار مردم را با حیوانات مشاهده کنیم. طبیعی است جامعه ای که حیوانات در آن به سادگی آسیب می بینند، شکنجه می شوند، کشته میشوند، و وقتی تصادف می کنند یا زخمی می شوند باید انقدر زجر بکشند تا بمیرند، و وقتی انسان را می بینند باید فرار کنند و از او فاصله بگیرند، و وقتی در پیاده رو حرکت می کنند و انسانی از روبرو می آید باید به جوی کنار خیابان پناه ببرند، وقتی بر درختی می نشینند امنیت ندارند همه اینها نشانه ی آن است که با یک جامعه ی توسعه نیافته روبروییم.
جامعه ای که نمی تواند حقوق حیواناتش را رعایت کند بیگمان نمی تواند حقوق سایر بخش های ضعیف جامعه را نیز به خوبی رعایت کند. از نگاه من بسیاری از کشورهای غربی که ادعای توسعه دارند هنوز توسعه نیافته اند. در آن کشورها نیز همچنان کشتارگاههای گسترده ای فعال است که حیوانات را به روشی ظالمانه و پر از رنج ذبح می کند. در واقع در بسیاری از کشتارگاههای کشورهای ظاهرا توسعه یافته به حیواناتی که در صف سر بریده شدن قرار دارند زجر و شکنجه روا داشته می شود. آری ممکن است اخلاقا به خود اجازه دهیم که گوشت حیوان را بخوریم اما چگونه می توانیم اجازه دهیم که برای کشتن حیوان او را زجر بدهیم.
و شاخص پنجم، برخورد مردمان یک جامعه با طبیعت است: برخورد افراد یک جامعه با طبیعت نیز شاخص مهم توسعهیافتگی محسوب میشود، طبیعت بی دفاعترین عنصر یک جامعه است، نه کسی از حقوق او پاسداری میکند و نه ماموران قانون برای حفاظت از آن میتوانند همه جا حضور داشته باشند و البته در جامعهای که مردمانش به راحتی به طبیعت و به حیوان ستم میکنند، به نوبهی خود، به خود اجازه میدهند تا به زندانیان و اقلیتها، و در موقعی که شرایط مناسب باشد به همه انسانها ستم کنند.
به گمان من همانگونه که در عرفان اوج معرفت و تکامل وجودی جاییاست که انسان با کلیت هستی به آشتی و صلح برسد، در توسعه نیز اوج توسعه جایی استکه انسانها با طبیعت به همزیستی برسند و طبیعت را بخشی از زندگی وجودی خویش بدانند و نبضشان با نبض طبیعت بزند و غم و شادیشان با غم و شادی طبیعت تغییر کند. حتی خواب و بیداریشان با خواب و بیداری طبیعت هماهنگ باشد. با این نگاه بسیاری از جوامع غربی که شهرها تا نیمههای شب بیدارند و پر تلاطم و پر تنشند، و نبضشان با نبض طبیعت نمیزند و خورشید وجودشان صبحگاهان با خورشید طبیعت سر نمیزند. چنین جوامعی نیز تا توسعه فاصله دارند. توسعهیافتگی حقیقی جاییاست که نبض زندگی اجتماعی ما با نبض طبیعت هماهنگ شده باشد.
با این نگاه، توسعه را می توان در دو کلمه خلاصه کرد: آواربرداری و دیواربرداری. آوار برداری از طبیعت انسان ظرفیتهایش، و دیوار برداری از میان انسان و فرصتهایی که در خلقت در برابر اوست. آوار برداری یعنی تخریب هایی که در طول ادوار گذشته به طبیعت، به کودک، به اقلیت ها، به زندانیان، و به حیوانات روا داشته ایم را متوقف کنیم و حذف کنیم و آوار تخریب های گذشته را بزداییم و آنها را جبران کنیم. دیوار برداری یعنی دیوارهایی که شکفتگی ظرفیت های وجودی انسان را محدود می کند برداریم و اجازه بدهیم، نور زیست طبیعی به وجود انسان ها بتابد. اینجاست که وقتی عنوان «کتاب دیوارها را برداریم» را دیدم احساس کردم چقدر این نام پر معناست.
به گمان من عنوان کتاب «دیوارها را برداریم» نه تنها برازنده این کتاب است و نشان از عمق آگاهی و خوش سلیقگی تدوین کنندگان آن است، بلکه گویای یک حقیقت بزرگتریست، و آن این که توسعه یعنی دیوارهایی گرداگرد کودکی فرزندانمان کشیده ایم را برداریم. دیوارهایی که ظرفیت های ما و امکان شکفتگی کودکان ما را محدود می کند.
روزی از یکی از استادان معرفت شنیدم که می گفت این ترجمه آیه «لا یکلف الله نفسا الا وسعها» که می گوییم خدا به انسان بیش از توانش تکلیف نمی کند ترجمه ضعیفی و خیلی ظاهری است. می گفت ترجمه دقیق تر وباطنی این آیه این است که: که خدا به هیچ کس تکلیفی نکرده است، مگر وسع او. یعنی انسان هیچ تکلیفی ندارد مگر آن که بکوشد به وسع وجودی خود برسد، مگر آنکه به حداکثر ظرفیت شکفتگی خود برسد. یعنی هر کاری که می کند و هر انتخابی میکند باید در جهت وسع وجودی خودش باشد. یعنی همه تکالیف ما در سایه تکلیف به رسیدن به وسع وجودی تعریف می شود. اگر این ترجمه از این آیه درست باشد، ماموریت الهی انسان یک چیز است و آن شکفتن خویش است. یعنی انسان یک ماموریت دارد و آن رسیدن به وسع وجودی یا شکفتگی خویش است.
این همان چیزی است که جامعه شناسان می گویند هم انسان ها و هم جوامع وقتی به سطح پنجم هرم مازلو می رسند دنبال آن می روند. یعنی فرد یا جامعه پس از طی کردن چهار مرحله نیازهای فزیولوژیک یا زیستی، نیازها مربوط به امنیت، نیازهای ارتباطی یا اجتماعی، نیازهای منزلتی اگر به سطح پنجم یعنی خود شکوفایی نرسد این فرد یا این جامعه عقب مانده است. این جامعه توسعه نیافته است. و اگر این ترجمه از آیه را بپذیریم به این معنیست که انسان یک ماموریت دارد و آن این است که خویشتن را به مرز شکفتگی برساند و جامعه هم یک ماموریت دارد و آن این که خود را به سطح شکفتگی برساند. بنابر این توسعه یک معنی میدهد و آن این است که به سمتی برویم که به تدریج آوارها و دیوارها را برداریم، تا هم تک تک افراد بتوانند به سمت شکفتگی وجودی خویش بروند و و هم کلیت جامعه بتواند به سطح شکفتگی برسد. یعنی به اکثریت جامعه فرصت بدهیم و آنقدر فرصت ها و قابلیت ها را افزایش بدهیم تا به شکفتگی برسند. آنگاه جامعه ای توسعه یافته خواهیم داشت.
اینجاست که معنی سخن آمارتیاسن، اقتصاددان برنده جایزه نوبل آشکار می شود. او توسعه را حاصل افزایش مستمر دو چیز در جامعه میداند؛ فرصت و قابلیت. فرصت ها نوعی آزادی انتخاب به ما می دهد و قابلیت ها هم نوع دیگری از آزادی انتخاب. فردی که زبان خارجی می داند یعنی قابلیت سخن گفتن به زبان خارجی در او وجود دارد اما اگر قواعد حکومتی به او اجازه ندهند که شغل مترجمی را برگزیند او آزادی انتخاب شغل مترجمی را ندارد. از سوی دیگر کسی که زبان خارجی نمی داند یعنی قابلیت زبان خارجی در او شکفته نشده است، او هم آزادی انتخاب شغل مترجمی را ندارد.
شکفتگی وقتی رخ می دهد که قابلیت و فرصت هردو با هم وجود داشته باشند. چه در خانواده، چه در سیاست، چه در اقتصاد، چه در فرهنگ. این تعریف توسعه از دیدگاه آمارتیاسن است. یعنی ما وقتی به سمت توسعه میرویم که روز به روز قابلیت و فرصت های ما افزایش یابد و نظام آموزشی تنها و تنها یک ماموریت دارد و آن اینکه قابلیتهای کودکان ما را افزایش دهد. در واقع قابلیتهای آنها را به سمت شکفتگی ببرد. و آنگاه جامعه و نظام سیاسی موظف است که فرصتهای لازم برای بروز این شکفتگیها و بالفعل شدن این شکفتگیها را به جامعه بدهند. بنابراین توسعه یعنی در حوزه نظام آموزشی آوارها و دیوارها را برداریم تا قابلیتها فرصت شکفتن پیدا کنند و در حوزه نظام سیاسی و اجتماعی آوارها و دیوارها رابرداریم و فرصت بدهیم تا قابلیت ها بالفعل شوند.
من ضمن سپاس از برگزارکنندگان این نشست، و نیز تقدیر از پدیدآورندگان کتاب «دیوارها را برداریم» که تجربه خود را در تربیت کودکان به خوبی و زیبایی به تصویر کشیدهاند، به همه فعالین حوزه کودکی و توسعه توصیه جدی دارم که تجربههای خویش را در حوزه کودکی ثبت کنند و آنها را منتشر کرده و در اختیار دیگر فعالان این حوزه قرار دهند. ما در حوزه کودکی و توسعه با کمبود جدی محتوا روبه روییم. یعنی هم دانش آشکار وهم دانش ضمنی ما در این حوزه اندک است و لازم است همه فالان این حوزه دانش و تجربه خویش را به ثبت برسانند و منتشر کنند با یک هم افزایی ملی در این حوزه پدیدار شود.
همچنین ما در حوزه آموزش کودکی با یک ناکارآمدی عظیم در سطح نهادهای رسمی و با یک تشتت و ناهماهنگی عظیم در سطح نهادهای غیر رسمی و فعالین مدنی روبهرو هستیم. برای مشکل اول کاری نمیتوان کرد. نظام تدبیر آنقدر در ناکارآمدی و فربگی خویش گرفتار شده است که گمان نمیکنم بتواند تحولی در خویش و در نظام آموزش کودکی پدیدار کند. اما فعالین مدنی حوزه آموزش کودکی لازم است، قیام کنند و به این پراکندگی و سردرگمی پایان دهند و با ایجاد تشکلهای فراگیر ملی برای هماهنگی در حوزه آموزش و کودکی، طرحی نو در اندازند. شاید روزی فرا رسد که دیگر دیواری گرد کودکان خود نکشیم. به امید آن روز.
محسن رنانی
۳ اردیبهشت ۹۸