سالهاست دیگر نه منظم شعر می خوانم و نه منظم شعر می گویم. گاهگاهی شعر می خوانم و به مناسبتی یا در پس واقعه ای شعر می گویم. امروز اندکی مانده به افطار آخرین روز رمضان ۱۴۳۴ (پنج شنبه ۱۷ مرداد ۹۲) داشتم پوشه اشعار ایام جوانی ام را تورق می کردم که به این شعر برخوردم که در سال ۱۳۶۶ سروده شده است. دیدم مناسب این لحظه هاست. منتشر می کنم به این امید که از این پس بتوانم این سایت را بهنگام نگهدارم.
رمضان رفت و هنوز از رمضان تو نرستم
همه در شادی عیدند و من افسرده دل استم
من از آن دست نیَستم که بود عهد شکستم
به رضا عهد ببستم به تو در روز الستم
من از افلاک برستم که بر این خاک نشستم
که چو رستم کمر خدمت میمون تو بستم
چه هراس از سخن خلق که من طاغی و مستم
چو به فرمان تو از روز ازل بوده و هستم
اگرت زنگی و مستم ز کمند تو نرستم
که به هشیاری و مستی همه معشوقه پرستم
سحر فطر رسیده است و شب قدر نیامد
نکند صبح قیامت بدمد در دل مستم؟
(شب عید فطر- ۷/۳/۱۳۶۶)