در بهار ۱۳۹۶ سازمان برنامه و بودجه کشور ترجمه کتاب «سیاستگذاری و انتخاب: اقتصاد بخش عمومی از دریچه اقتصاد رفتاری» نوشته کونگدون، کلینک و مولایناتان را با ترجمه آقای مصطفی نصراصفهانی منتشر کرد. به گمان من کتاب مهمی است که لازم است همه سیاستگذاران عمومی کشور آن را یکبار بخواند (گرچه احتمالاً نیاز دارند که توسط کسی برای آنها تدریس شود).
من به درخواست مترجم، مقدمهای بر ترجمه این کتاب نوشتم اما به دلایلی که به درستی بر من روشن نیست مقدمه من در ابتدای کتاب، چاپ نشد. اکنون ــ به انگیزه معرفی «اقتصاد رفتاری» و عطف توجه سیاستگذران به این حوزه مهم اما مغفول علم اقتصاد ــ آن مقدمه را در اختیار علاقه مندان قرار میدهم. امید که گامی در جهت بهبود درکمان از اقتصاد برداشته باشیم.
مقدمه رنانی بر کتاب اقتصاد رفتاری
برای بیش از دو قرن نورافکنهای علم اقتصاد تنها بر بخشی از الگوهای رفتاری افراد متمرکز شده بود: «رفتارهای عقلانی». درواقع «عقلانیت» به عنوان یکی از چند پیشفرض هستهای علم اقتصاد، مهمترین موتور بسط علم اقتصاد متعارف در دویست سال گذشته بوده است. چون «رفتار عقلانی» آن بخش از الگوهای رفتاری افراد است که به راحتی قابلیت سادهسازیِ دقتآفرین و بنابراین قابلیت ریاضیسازی داشت و بدون ریاضیسازیِ اقتصاد نیز امکان پیشرفتی، بدان سرعت که اقتصاد در قرن گذشته داشته است، متصور نبود.
و البته در مقایسه با علوم اجتماعی دیگری همچون روانشناسی، جامعه شناسی، مردمشناسی و … یکی از علل رشد سریع قدرت کمیسازی و بنابراین آزمون پذیرسازی نظریههای اقتصادی نیز همین مفروض «عقلانیت» بوده است. عقلانیت الگوهای رفتاری افراد را خیلی ساده در دسترس تحلیلگر قرار میدهد. همچون یک خطکش یگانه که بدون آن که نیازی باشد که تحلیلگر در هزارتوی الگوهای رفتاری، روانی، اخلاقی و هنجاری افراد یا در پیچیدگی ساختارهای اجتماعی و نهادی بیرون افراد وارد شود، فرض را بر این بگذارد که انسانها عاقلاند و بنابراین در هر شرایطی از بین گزینههای متعدد، بهترینها (کمهزینهترین، سریعترین، پرمنفتعتترین، کارآمدترین و…) را انتخاب میکنند و این راه را باز میکند تا هزاران محقق اقتصادی در کتابخانههای خود بنشینند و با فرض عقلانی بودن رفتار انسانها، پدیدههای اقتصادی را تحلیل کنند. در واقع یکی از ظرفیتهای مهم علم اقتصاد «خودمختاری نظری» است که به «تئوری زایی انبوه» در این علم میانجامد و این شدنی نبود مگر به مدد فرض عقلانی بودن رفتارهای افراد.
این ویژگی تا بعد از نیمه قرن بیستم به عنوان یک مزیت برای علم اقتصاد محسوب می شد که آن را به عنوان یک علم کاملاً دقیق و با قابلیت ریاضی شدن، از سایر علوم اجتماعی متمایز میکرد. اما در نیمه دوم قرن بیستم با پیچیده شدن مناسبات اقتصادی عالم واقع، که ناشی از رشد سریع فناوری، بزرگ شدن اقتصادها، گسترش و پیچیده شدن ارتباطات اقتصادی، پیدایش فناوری اطلاعات و … بود، کمکم این مزیت به یک محدودیت جدی برای نظریهپردازی در علم اقتصاد تبدیل شد. درواقع نیمه دوم قرن بیستم دوران آشکار شدن شکستها و ناتوانیهای پیدرپی علم اقتصاد در تبیین و پیشبینی بود و البته به موازات آن، دو گروه از اقتصاددانان نیز تلاشهای خود را بر ترمیم یا توضیح این شکست ها متمرکز کردند. بعدها این دو گروه از پژوهشگران اقتصادی به عنوان نهادگرایان و رفتارگرایان شناخته شدند.
در واقع علم اقتصاد متعارف، دو بخش مهم از زمینه یا بستری که انتخابهای عقلانی درآن صورت میپذیرد را از تحلیل خود حذف کرده بود. به دیگر سخن انتخابهای عقلانی در اقتصاد متعارف نه بر روی زمین واقعیت بلکه در خلاء انجام می گرفت. یعنی در دو قرن گذشته اقتصاد متعارف از یک سو نقش ساختارهای اجتماعی و نهادی که از بیرون بر رفتارها و انتخابهای فرد تحمیل می شود را نادیده میگرفت واز سوی دیگر نیز نقش سازهها، سابقهها و سائقههای ذهنی، درونی و روانشناختی افراد را از تحلیل حذف کرده بود. در واقع اقتصاددانان نهادگرا کوشیدند تا نورافکنهای علم اقتصاد را بر آن بخش اول بیفکنند و اقتصاددانان رفتارگرا کوشیدند تا نورافکنهای خود را بر بخش دوم بیندازند. و چنین بود که در فضای علم اقتصادی دو نوزاد متولد شد: «اقتصاد نهادی» و «اقتصاد رفتاری». شاید مهمترین دستاورد این دو رویکرد برای علم اقتصاد این باشد که به ما آموختند که عقلانیت یک پدیده «روانشناختی ـ تاریخی ـاجتماعی» است و بنابراین ما حتی نمیتوانیم یک «عقلانیت استاندارد» تعریف کنیم تا بر اساس آن رفتارهای کنشگران اقتصادی را با یک خطکش استاندارد تحلیل کنیم. و چنین بود که در دو دهه گذشته تعداد زیادی از جوایز نوبل اقتصادی به محققانی تعلق گرفته است که کار پژوهشی خود را در اقتصاد نهادی یا اقتصاد رفتاری دنبال کردهاند. بنابراین با سرعتی که این دو رویکرد در دو دهه گذشته به پیش رفتهاند می توان پیشبینی کرد که به زودی به عنوان دیدمان (پارادایم)های رقیب یا دستکم مکمل برای علم اقتصاد متعارف مطرح شوند.
گرچه اقتصاد رفتاری در بیشتر حوزههای خرد و کلان وارد شده است، اما اقتصاددانان رفتارگرا در دو حوزه اقتصاد مالی و اقتصاد بخش عمومی بیش از سایر حوزهها تلاش فکری داشته اند. در واقع بخش بزرگی از پژوهشهای تجربی و کاربردی انجام گرفته با رویکرد اقتصاد رفتاری، در دو حوزه یادشده بوده است.
در حال حاضر در زبان فارسی تعداد کتابهای اقتصاد رفتاری به انگشتان یک دست هم نمیرسد و این حاکی از به غایت عقبمانده و فقیر بودن دانش اقتصادی موجود در ایران است. در حالی که حرکت جهانی علم اقتصاد هم اکنون به سرعت روبهسوی حوزه های تازهای دارد که مجموعه آنها را تحت عنوان اقتصاد هترودوکس (نامتعارف) قرار میدهیم، اما متاسفانه در دانشکدههای اقتصاد در ایران نه تنها هیچ گرایش تحصیلی با عناوینی چون اقتصاد نهادی یا اقتصاد رفتاری وجود ندارد بلکه هنوز هیچ واحد درسیای نیز در این دو حوزه یا سایر حوزههای اقتصاد نامتعارف، به عنوان درسهای اصلی و اجباری در رشته اقتصاد معرفی نشده است. به عبارت دیگر اقتصاددانان ما و پژوهشگران اقتصادی همچنان دارند با ابزارهای تحلیلی سه دهه پیش و ماقبل آن، تحولات اقتصاد ایران را رصد و تحلیل میکنند. پس بیجهت نیست که پیدرپی در مدیریت اقتصاد ایران شکست میخوریم . به دیگر سخن، ما اکنون شناخت بیماریها و نسخه پیچی یا جراحیهای اقتصاد ایران را همچنان با داروها، روشها و ابزارهای سه دهه پیش علم اقتصاد انجام می دهیم. به گمان من اگر طراحان طرح هدفمندی یارانهها اندکی با نظریات اقتصاد رفتاری و اقتصاد نهادی آشنا بودند هیچگاه مرتکب چنین خطای سیاستی بزرگی نمی شدند.
کتاب «سیاستگذاری و انتخاب: اقتصاد بخش عمومی از دریچه اقتصاد رفتاری» نوشته کونگدون، کلینک و مولایناتان نه تنها در دنیا به عنوان یکی از معدود کتابهای برجسته اقتصاد رفتاری در حوزه بخش عمومی است بلکه نخستین کتابی است که به زبان فارسی در حوزه اقتصاد رفتاری بخش عمومی منتشر شود. بنابراین باید به مترجم علاقهمند و پر تلاش این کتاب دستمریزاد بگوییم و درخواست کنیم که همچنان آستین همت بالا نگهدارد و با ترجمه های بیشتری در این حوزه زمینه را برای فراگیر شدن دانش اقتصاد رفتاری در اقتصاد ایران فراهم کند. به امید آن روز.
محسن رنانی – دانشگاه اصفهان