دیروز (چهارم اردیبهشت ۱۳۹۴) سومین سالگرد پرکشیدن پدرم بود. چندی پیش دست نوشتهای از مادرم را دیدم که درباره زندگی مشترکش با پدر بود. پرسیدم، گفت شبی که فردایش پدر پرکشید، در بیمارستان که بر بالین او بودم اینها را زمزمه میکردم. فردا که پدر رفت، نشستم و همان زمزمه ها را نوشتم. مادرم این زمزمهها را – که به گمان من از جنس شعر نابند – برای دل خودش نوشته بود و بعد آنها را بازنویسی کرده بود که بدهد به ما بچهها تا بخوانیم و آیینه عبرت زندگیمان کنیم. و دیدم که این زمزمهها میتواند برای همه نسل ما پر از پیام باشد. از او اجازه گرفتم که بی کموکاست آن را در تارنمای خود بگذارم. باشد که دلی را بلرزاند. انتخاب عنوان برای شعر، از من است.
۱۳۹۴/۲/۵
آی احمقها شنیدید؟
و سرانجام پس از هفتاد سال زندگی پر تلاش و پر رحمت، همسر خوبم (محمدعلی) در روز دوشنبه ۱۳۹۱/۲/۴ مطابق با اول جمادی الثانی ۱۴۳۳ ایام شهادت فاطمه الزهرا، ساعت سه بعدازظهر و در ساعت ملاقات که همه عزیزانش دور تختش بودند در بیمارستان الزهرای اصفهان از دنیا رفت. او همسری فداکار و پدری مهربان برای فرزندانم بود.
و نزدیک به پنجاه سال خورشید بر زندگی مشترک ما طلوع کرد،
و نَـفَسهای ما به نفس یکدیگر گرم شد.
پنجاه سال خورشید با زمزمه شامگاهی تسبیح عالم وجود، بر ما غروب کرد،
و نفسهای ما در آرامش شبانگاهی به هم آرام گرفت.
پنجاه سال در زندگی او وارد ماه مبارک رمضان شدم
پنجاه سال با او به سحر وارد شدم
پنجاه سال با او سحری خوردم
پنجاه سال با افطاری او افطار کردم
پنجاه سال با او پا به پای مادرش روزگار سپری کردیم
پنجاه سال غم همدیگر را خوردیم
پنجاه سال درد همدیگر را تحمل کردیم
پنجاه سال سختیها را با همدیگر رد کردیم
پنجاه سال شادیمان را با همدیگر تقسیم کردیم
پنجاه سال ناله همدیگر را شنیدیم
پنجاه سال خنده همدیگر را دیدیم
پنجاه سال شاهد نزولات آسمانی بودیم
پنجاه سال با هم سرما را سپری کردیم
پنجاه سال با هم گرما را گذراندیم
پنجاه سال شاهد کمبود و فراوانی بودیم
پنجاه سال با هم، با مردم گوناگون روزگار به سر بردیم
پنجاه سال او می دوید و من می دویدم
پنجاه سال به هم نرسیدیم و همدیگر را درک نکردیم
پنجاه سال به درد دیگران رسیدیم ولی به درد خودمان نرسیدیم
و پنجاه سال دلمان یکی نشد.
پنجاه سال او به من وابسته بود
و پنجاه سال من به او وابسته بودم
پنجاه سال او مرا رد می کرد
و پنجاه سال من او را رد می کردم
پنجاه سال او به حرف من نکته می گرفت
و پنجاه سال من به حرف او نکته می گرفتم.
پنجاه سال برای رفاه من و بچه هایم شب و روز نداشت
پنجاه سال من به خواب غفلت بودم
پنجاه سال این همه گذشت را ندیدم
پنجاه سال موج را دیدم و موج سوار را ندیدم
پنجاه سال اوج را دیدم و بال فرشته را ندیدم
پنجاه سال من متوقع بودم
پنجاه سال در خواب بودم و نعمتم را ندیدم
پنجاه سال هدیه الهی را ندیدم
پنجاه سال شکری که در خور هدیه الله بودم را نکردم
پنجاه سال شکری که در خور نعمت وجود او بود را نکردم
پنجاه سال سایهاش را که به اراده خداوند بالای سرم بود، ندیدم
پنجاه سال نامش را که با اراده خداوند رحمان در شناسنامه ام ثبت بود، ندیدم
پنجاه سال امنیت و آرامش نعمت وجود او را به خانه ام ندیدم
پنجاه سال از دسترنجش خوردم و شکر نعمت وجود او را کم به جا آوردم.
پنجاه سال همدیگر را بسیار دوست می داشتیم اما اندک ابراز محبت می کردیم
پنجاه سال من نفهمیدم او مرا دوست میدارد
و پنجاه سال او در نیافت که من او را دوست دارم
پنجاه سال او به من خیانت نکرد
و پنجاه سال من به او خیانت نکردم
پنجاه سال به هم بدبین بودیم
پنجاه سال شکر وجود هم نکردیم
پنجاه سال فکر می کردیم بهتر از این هم وجود دارد
پنجاه سال دلمان بیقرار هم بود
و پنجاه سال دلمان کنار هم قرار نگرفت
پنجاه سال او برای من دلسوزی کرد
و پنجاه سال من این دلسوزی را سرسری گرفتم
پنجاه سال به خانه من آب آورد و شکرش نکردم
پنجاه سال برای سفره من و بچه هایم نان آورد و ندیدم
پنجاه سال به خود و به من سخت گرفت و من این نعمت بزرگ را ندیدم
پنجاه سال و پنجاه سال و پنجاه سال و پنجاه سال …
کور بودم
و نعمت حق را ندیدم و نشناختم
و شکر نعمتش نکردم
پنجاه سال خداوند بر این جهل من صبوری کرد
پنجاه سال خداوند بر این ندیدن رحمت، به من رحم کرد
پنجاه سال خداوند او را صبر داد تا با من سر کند
پنجاه سال جهل و دردمندی مرا با صبوری تحمل کرد
پنجاه سال …… و پنجاه سال …… و پنجاه سال …….
آی زنده ها ….
آی مرده ها …..
آی جاهل ها …..
آی عاقل ها ……
آی احمقها، شنیـــــدیــــــد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یا دوباره می روید دنبال خریت خودتان؟؟
و تکرار می کنید این تکرار خریتهای نسل ما را؟؟
رضوان – ۱۳۹۱/۲/۴