وقتی خبر درگذشت مرحوم استاد دکتر حسین عظیمی (وفات: ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۲) را شنیدم، نشستم و به یاد آن بزرگ مرد برای تسکین دل خویش چیزی نوشتم که نهایتا سروده زیر از آن سربرآورد:
عظیم بود،
و از قلب داغدار کویر
برای ما نفس ِ سبزِ جنگلی آورد.
و سالها، از پیش
به عزم گسترش سبزی و توازن نور
و بسط راز گلستانه تا تمام جهان
برون زد از خانه
و کوچ کرد
و رفت،
ـ برای دیدن روحِ بزرگ دریاها –
تمام همت او صرفِ محضِ دیدن شد .
عظیم بود،
– و تنها –
و دید گلها را
و دید دلها را
و دید دست ترکخورده را، و غمها را،
و دید
– روح اسیر کویر-
دریا را .
عظیم بود،
و سرشار از صداقتِ محض .
تمام همت او رو به سوی بیداری
و دوست داشت – برای دل خودش- ما را.
عظیم بود،
و با سرعتی که او میرفت
تمام دغدغههای حقیر، جا ماندند
و این کویری سرسبز، آنقدر ساده
که در برابرش اندیشههای ما، ماندند .
عظیم بود،
ولی در شکستن دل خویش
برای مردم خوب خودش، درنگ نکرد.
بزرگ بود،
ولی آنقدر بزرگ، که هیچ
فضای زندگی عاشقانه، تنگ نکرد.
نوشت و گفت و شنید و،
نشست و رست و برفت
در این معاشره، کام کسی شرنگ نکرد .