نویسندگان: دکاتیر محمد فاضلی و محسن رنانی
این مقاله را من (محسن رنانی) و دکتر محمد فاضلی (جامعه شناس) به عنوان یک مقاله میان رشته ای، مشترکاً با هم نوشته ایم. به این صورت که اول ایشان کل مقاله را نوشته و در نشریه اندیشه پویا (شماره ۲۹) به چاپ رسانده است و بعد من یکبار مقاله را به طور کامل کنترل کردهام و هر جا که ایشان به اشتباه واژه «جامعه شناسی» را به کار برده بود، یا تایپیست آن را اشتباه تایپ کرده بود، اصلاح کردهام و آن را به «علم اقتصاد» تغییر دادهام و البته تعدادی ضمیر و فعل را نیز از حالت مفرد به جمع تبدیل کردهام (نمیدانم چرا دکتر فاضلی یادش رفته بود ضمایر و افعال را جمع به کار ببرد). لاجرم باید این زحمت را هم ذکر کنم که نام یک کتاب که اشتباها از کتابهای جامعه شناسی ذکر شده بود را هم به نام یک کتاب اقتصادی تغییر دادهام، دو سه تا عبارت هم در ]قلاب[ اضافه کرده ام و نام چند جامعهشناس را هم با نام چند اقتصاددان برجسته جایگزین کردهام. بنابراین فکر نکنید سهم من اندک بوده است. ضمن این که اگر همین تغییرات به قول شما اندک نیز اعمال نمیشد، این مقاله با عنوان بالا قابل انتشار نبود. بنابراین بپذیرید که بالاخره مقاله به صورت مشترک نوشته شده است.
و البته باید تاکید کنم که این اقدام من در راستای کمک به سیاست توسعه علمی است که این سالها از سوی سیاستگذاران فرهنگی کشور دنبال میشود و در راستای همین سیاست است که این روزها بسیاری از مقالاتی که در اقتصاد و احتمالا سایر علوم انسانی و ایضاً غیر انسانی نوشته میشود از این ویژگی منحصر به فرد، و یگانه در همه دنیا، برخوردار است که دانشجو آن را مینویسد و استاد هر چه میگردد به جز چند غلط ویرایشی چیز دیگری که نیاز به تصحیح داشته باشد در آن پیدا نمیکند و بنابراین همان اغلاط ویرایشی را اصلاح میکند و بعد مقاله برای مجلات علمی داخلی و خارجی ارسال میشود و با پرداخت یا بدون پرداخت پول چاپ میشود و این نشان از ظرفیت عظیم علمی ما ایرانیان دارد که هر سال میتوانیم به تعداد هر دانشجوی تحصیلات تکمیلیمان چند مقاله علمی تولید کنیم و به همین شیوه و البته با حمایت سیاستهای علمی دولت در سالهای اخیر توانستهایم رتبه علمی خود را درجهان نیز ارتقا دهیم! و در همین راستا من به سایر همکارانم در سایر رشتههای علوم انسانی – و به طور اولی غیر انسانی – پیشنهاد میکنم که آنها هم همین مقاله را با جایگزین کردن کلمه «جامعه شناسی» با نام رشته خودشان، به عنوان یک مقاله جدید منتشر کنند تا هم کمکی به توسعه کیفی علم در کشورمان شده باشد و هم کمکی به ارتقای کمی رتبه علمی کشورمان در جهان.
راستش مدت ها بود دوست داشتم مقاله ای تقریبا – و شاید هم دقیقا – با همین کلمات و همین استدلالها برای تبیین وضعیت آموزش علم اقتصاد در ایران بنویسم. اما فرصت و «کمی هم جرات» نمی کردم. تا این که امروز دیدم دکتر محمد فاضلی آستین بالا زده و جسارت کرده و نوشته و بار را از روی دوش من برداشته است. بنابراین ضمن این که به دکتر محمد فاضلی دستمریزاد میگویم که به جای همه ما یکجا اندیشید و نوشت و دعا میکنم که قلمش مستدام باشد، همچنین اعلام میکنم که مسئولیت محتوای این مقاله با دکتر محمد فاضلی است و مسئولیت من در حد مسئولیت یک ویراستار و اصلاح چند غلط املایی است! بنابراین پیشاپیش به همکاران اقتصاددانم اعلام میکنم که هر ایرادی هست به دکتر فاضلی است.
ای کاش دکتر محمد فاضلی پیش از آن که مقاله را در نشریه اندیشه پویا با عنوانی که خودش دوست داشته (آسیبشناسی کمجانی علوماجتماعی در آکادمی ایران) منتشر کند و بعد در سایت خودش هم بگذارد (لینک آن را در پایان همین مقاله آوردهام) حدس میزد که من هم دقیقا میخواهم یک چنین حرفهایی را در مورد آکادمی علم اقتصاد در ایران بزنم و مقاله را میداد تا من هم آن را با نگاه اقتصادی ویرایش کنم و به نام مشترک چاپ کنیم. در هر صورت علیرغم این که او خیلی کوشید تا مقاله را تنهایی به اسم خودش به چاپ برساند اما بالاخره دست غیب درکار شد و به محض انتشار مقاله، من تصادفا آن را دیدم و پس از ویرایش و با تغییر اندکی در عنوان، آن را به نام مشترک دو نفرمان منتشر کردم. احتیاطا تغییرات مهمی که من با زحمت در مقاله اعمال کرده ام را زیرش خط کشیده ام تا همه بدانند که سهم من خیلی هم اندک نبوده است و حق پیگیری قضایی هم از دکتر فاضلی سلب شود.
محسن رنانی
چهارم آبان ۱۳۹۴
مقدمه
پرونده ویژه اندیشه پویا به کمجانی آکادمی علوم انسانی میپردازد اما ما حداکثر بتوانیم سخنی درباره کمجانی اقتصاد بگوییم. پس این گفتار علیالقاعده ناظر بر هیچ رشته علوم انسانی غیر از اقتصاد نیست و ادعایی نیز درخصوص تعمیم به سایر رشتهها ندارد، حتی آنجا که به اشاره درباره بقیه علوم انسانی با ذکر مصداق سخنی آمده، مدعای تعمیمپذیری ندارد.
اما قبل از ورود به بحث باید کمجانی را تعریف کرد. ما معتقدیم واقعیت کمجانی در چند شاخص آشکار میشود و البته ارزیابی این شاخصها در وضعیت فعلی جامعهشناسی ایران، مسألهای مناقشهبرانگیز است.
۱.کلاسهای درس برای دانشجویان برانگیزاننده و مملو از هیجان و شور آموختن نیستند.
۲.مباحث کلاسها معطوف به مسائل واقعی جامعه ایران نیستند یا به اندازه کافی از حد آنچه درک متعارف شهروندان قادر به شناخت آن است فراتر نمیروند.
۳.چگالی کنش علمی فعالانه در اجتماع علمی اساتید بسیار رقیق و گاه توأم با بیتفاوتی محض استادان نسبت به یکدیگر است.
۴.مشارکت اجتماعی اکثریت قاطعی از اساتید در فضای اجتماعی، رسانهای و کنشگری اندیشمندانه، بسیار اندک یا هیچ است.
۵.مسائل جامعه، اقتصاد، سیاست و روابط بینالملل ایران عوض شدهاند ولی کلاسها و حرفها در سطح آکادمی – و نه الزاماً فضای روشنفکری یا کتابهایی که منتشر میشود – تغییری نکرده و انگیزهها برای پرداختن به آنها کاسته شده است. انبوهی از مخاطبان نه ایده نویی مییابند و نه شوری در استادان میبینند.
۶.آکادمی و مستأجرانش بسیار بوروکرات شدهاند. ارتقا هدف است و ملزومات آن انتشار مقالات و کتبی است که گاه نبودشان برای کاستن از مصرف کاغذ و در نتیجه کاهش قطع درختان و مقابله با تغییرات آب و هوایی مفیدتر است.
۷.کثیری از کنشگران علم اقتصاد نه سودای تبیین نظم دارند و نه انگارهای از تغییر؛ نه دلمشغول نظریهاند نه نگران روند تحولات اقتصادی؛ به افت کیفی آموزش اقتصاد به اندازه گرم شدن کره زمین و اثر آن بر خرسهای قطبی نمیاندیشند.
۸.ارتباط کنشگران اجتماع علمی با کتابهای کلاسیک و متأخر به یک اندازه قطع است. «اقتصاد و جامعه» ماکس وبر، «تغییرات نهادی و عملکرد اقتصادی» داگلاس نورث (برنده نوبل اقتصادی ۱۹۹۳)، و پیشرفتهای روششناختی در پژوهش تطبیقی به یک اندازه خوانده نمیشوند.
۹.دل مشغولی اصلی نگارش پایاننامههایی است که دانشجویانش صاحب علائق علمی نیستند بلکه از بد حادثه به پناه آمدهاند. استادانشان نیز بیش از محتوای پایاننامهها و اینکه در دنیای نظر و عمل چه سهمی خلق میکنند، به همان انتشار مقاله مشترک و داستان ارتقا میاندیشند. پایاننامههایی که ۱۴ سال قبل جلسه دفاعیه کثیری از آنها را به صحنهای از داستان پادشاه لخت هانس کریستین آندرسن تشبیه کردیم. دانشجویی که تحت فشار زمان، کمکاری، صوری بودن روالهای علمی، بیتوجهی استاد راهنما و عوامل دیگر، خود میداند که پایاننامهاش هیچ اندوختهای برایش فراهم نمیکند و چیزی بر هویتش نمیافزاید. استاد راهنما و مشاور هم میدانند، داوران هم میدانند. اما در توافقی بین همه کنشگران، مراسم با دقت و جزئیات برگزار میشود، تمجیدها، نقدهای اغلب بیاثر، شیرینی و گل رد و بدل میشوند و یک کنشگر دیگر، مرده زاده میشود، بیهویت و بدون برنامه پژوهشی. فقط کودک جسوری نیست که فریاد بکشد این پادشاه لخت است.
تصویر سیاه و طعنهآمیزی است، اما به گمانم بهره آن از حقیقت اندک نیست. همه این شاخصهای کمجانی با هم ارتباط تنگاتنگ دارند و به زبان آمار، همبستگی آنها با هم زیاد است. بگذارید تا فقط یک جدول و شاهد آماری برای همه آنچه برشمردم ارائه کنم. دو سال قبل پرسشنامهای را در میان اعضای انجمن جامعهشناسی ایران ]فرض کنیم منظور پژوهشگران، انجمن اقتصاددانان ایران بوده است؟![با پست الکترونیک ارسال کردیم و در کنار سایر سؤالات، نظرشان را درباره کیفیت پایاننامههای جامعهشناسی ]فرض کنیم اقتصادی[پرسیدیم. جدول شماره ۱ حاصل این پرسش را نشان میدهد. جمع دو ستون مخالف و کاملاً مخالف، و مقایسه آن با جمع دو ستون موافق و کاملاً موافق، نکات زیادی درباره وضعیت پایاننامهها بیان میکند. ۶۳.۶ درصد پاسخگویان که از اعضای انجمن جامعهشناسی ]فرض کنیم انجمن اقتصاددانان[ ایران هستند، با این ایده که پایاننامهها استانداردهای کیفیت مناسب دارند و کنشگران درگیر در پایاننامه به اندازه کافی وقت صرف پایاننامه میکنند و آنرا جدی میگیرند مخالف یا کاملاً مخالف بودهاند. موافقان نیز کمتر از ۱۵ درصد پاسخگویان را شامل میشده است. به سختی میتوان باور کرد که اظهار نظر درباره پایاننامهها این گونه، و کلاسهای درس یا مشارکت اجتماعی استادان در فضای اجتماعی خیلی متفاوت از این وضعیت باشد. در ضمن این وضعیت مربوط به کنشگرانی در همه دانشگاههاست و وضعیت در برخی دانشگاهها میتواند از این هم بدتر باشد.
اگرچه این تصویر سیاه طعنهآمیز را باور داریم، اما منکر وجود کنشگران کوشا و پرکار، کلاسهای پرهیجان، مشارکتکنندگان فعال در فضای اجتماعی، اقتصاددانان مردممدار و دانشجویان پرمسأله و علاقمند نیستم. اما در فضای کلی علم اقتصاد، این گروه در اقلیتاند.
جدول شماره ۱. نظر پاسخگویان درباره وضعیت پایاننامهها در رشته جامعهشناسی ]فرض کنیم اقتصاد[
گویه |
کاملا مخالفم |
مخالفم |
نظری ندارم |
موافقم |
کاملا موافقم |
نمیدانم |
میانگین از۵ |
||||||
تعداد |
درصد |
تعداد |
درصد |
تعداد |
درصد |
تعداد |
درصد |
تعداد |
درصد |
تعداد |
درصد |
||
پایاننامهها کیفیت و استاندارد قابل قبولی دارند |
۳۳ |
۱۶.۳ |
۹۷ |
۴۸ |
۲۴ |
۱۱.۹ |
۲۵ |
۱۲.۴ |
۲ |
۱.۰ |
۱۲ |
۵.۹ |
۲.۷۸ |
نقش موثر بر آموزش توانمندی علمی |
۲۴ |
۱۱.۹ |
۸۳ |
۴۱.۱ |
۳۰ |
۱۴.۹ |
۴۰ |
۱۹.۸ |
۵ |
۲.۵ |
۱۰ |
۵.۰ |
۳.۰۴ |
وقت کافی و دیالوگ علمی بین استاد راهنما و دانشجو |
۵۴ |
۲۶.۷ |
۸۱ |
۴۰.۱ |
۲۷ |
۱۳.۴ |
۲۶ |
۱۲.۹ |
۲ |
۱.۰ |
۳ |
۱.۵ |
۲.۵۲ |
وقت کافی و دیالوگ علمی بین استاد مشاور و دانشجو |
۶۹ |
۳۴.۲ |
۸۰ |
۳۹.۶ |
۲۱ |
۱۰.۴ |
۱۶ |
۷.۹ |
۳ |
۱.۵ |
۳ |
۱.۵ |
۳.۳۷ |
جدیت علمی داوران پایاننامه |
۳۷ |
۱۸.۳ |
۷۸ |
۳۸.۶ |
۳۳ |
۱۶.۳ |
۳۲ |
۱۵.۸ |
۴ |
۲.۰ |
۹ |
۴.۵ |
۲.۸۴ |
انگیزه یادگیری و اخلاق علمی در نوشتن پایاننامه در دانشجو |
۴۳ |
۲۱.۳ |
۹۲ |
۴۵.۵ |
۲۶ |
۱۲.۹ |
۲۱ |
۱۰.۴ |
۶ |
۳.۰ |
۵ |
۲.۵ |
۲.۶۲ |
رعایت استاندارد علمی در نمره |
۴۶ |
۲۲.۸ |
۸۸ |
۴۳.۶ |
۳۴ |
۱۶.۸ |
۱۴ |
۶.۹ |
۱ |
۰.۵ |
۸ |
۴.۰ |
۲.۶۳ |
کارکرد پایان نامه در هویتبخشی |
۴۲ |
۲۰.۸ |
۸۲ |
۴۰.۶ |
۳۰ |
۱۴.۹ |
۲۷ |
۱۳.۴ |
۴ |
۲.۰ |
۷ |
۳.۵ |
۲.۷۵ |
میانگین |
|
۲۱.۵ |
|
۴۲.۱۳ |
|
۱۳.۹ |
|
۱۲.۴ |
|
۱.۵۶ |
|
۳.۵۵ |
|
چرا اقتصاد آکادمیک کمجان است؟
ما به تبعیت از طرح مسألهای که برای این پرونده شده است، مایلیم بر کنشگریها تأکید کنیم، اما نمیشود عوامل ساختاری را نادیده گرفت. بنابراین ناگزیر باید برخی ویژگیهای ساختار آکادمیک را بررسی کرد تا درکی روشن از کل مسأله آشکار شود.
اول. نظام ارزیابی و ارزشیابی عملکرد دانشگاه در ایران هیچ ارتباطی به نظام تأمین مالی آن ندارد. کل ناکارآمدیهای دانشگاه هم نمیتواند تأمین مالی دانشگاه را با مشکل مواجه کند و فقط کسری درآمدهای دولت و اعتبارات بودجه است که بر عملکرد دانشگاه تأثیر معنادار دارد. دانشگاهها بودجه مصوبی دارند که به سیاق بقیه دستگاهها هر ساله درصدی بر آن افزوده میشود (واقعیت البته کمی پیچیدهتر است، سرانههای دانشجویی و عوامل دیگری هم دخیل هستند.) اساتید الزامی به حفظ کیفیت آموزش ندارند، و برخی الزامها هم نادیده گرفته میشوند. بهکارگیری و برکناری اساتید نیز تابع معیارهایی اغلب غیرعلمی است. تأکید سالهای اخیر بر اهمیت پژوهش و انتشار مقالات به تضعیف آموزش نیز انجامیده است و وقتی آموزش تضعیف شد، اندیشه تضعیف میشود. واقعیت این است که جولان اندیشههای نو، بازاندیشی درباره خواندهها و نوشتهها، و یافتن شرکای علمی و همکاران در فرایند آموزش رخ میدهند. وقتی الزامی به ارائه دانستههای جدید در کلاس نباشد و بتوان با همان اندوختههای اندک کلاس را پیش برد، فکر جدیدی زائیده و دانشجویی برانگیخته نمیشود.
رندال کالینز معتقد است پیشبرد علم به دو سرمایه نیاز دارد: سرمایه فرهنگی و انرژی عاطفی. این دو سرمایه، یکی برای/و در کلاس درس، و دیگری در جریان درس و ارتباطات پس از آن خلق میشوند. سایر صورتهای ارتباط علمی نیز در آفرینش هر دو نقش دارند. برترین دانشجویان و اساتید، بهترین همکاران خود را در خلال کلاسهای درس یافته و با هم کار کردهاند. وقتی آموزش به حاشیه میرود، سرمایه فرهنگی برای غنا بخشیدن به کلاس و انرژی عاطفی برای شور بخشیدن به دانشجو، اولویت نخواهند داشت. بقا در دانشگاه را میتوان به شیوههای دیگری تضمین کرد.
دوم. دانشگاه ایرانی به دو جهت نظامی غیررقابتی است. دانشگاه غیررقابتی است زیرا نظام تأمین مالی دانشگاه، فشاری برای کارآمدی وارد نمیکند. از این منظر، با پدیده «ایرانخودرویی شدن دانشگاه» در ایران مواجه هستیم. تعرفههای گمرکی، حمایت سیاسی دولتی و لابیهای سیاسی حامی شرکت ایرانخودرو یا سایر انحصارات، متناظرهایی در عرصه آکادمی دارند. منطق هر دو عرصه یکسان است: تولیدکننده انحصاری و تحت حمایت است، بدون تضمین کیفیت یا رقابت در بازار. بنابراین یکی از ما قبلا در مطلبی با عنوان «حباب آموزش عالی بالاخره میترکد» خالی ماندن صندلیهای دانشگاه را با بیمشتری ماندن محصولات ایرانخودرو مقایسه کرده است. اهل دانشگاه بهتر میدانند که میزان غیررقابتی بودن ارائه دروس در گروههای آموزشی چه اندازه است و داستان تقسیم دروس و تنظیم برنامه درسی تا چه اندازه میتواند ماجراهای مضحک و مبتذل خلق کند.
دانشگاه به وجه دیگری نیز غیررقابتی است. سالهاست که هیچ رقابت معناداری میان دانشگاه ایرانی و دانشگاه سایر کشورهای جهان توسعهیافته وجود ندارد. مبادله استاد، ورود اساتیدی از سایر کشورها برای فرصت مطالعاتی، و سایر صورتهای مبادلات علمی برای مقایسه شدن و برانگیختن رقابت وجود ندارد. سیستمها در انزوا رشد نمیکنند و نظام منزوی آکادمیک در ایران نیز دچار همین وضعیت است.
سوم. سیاست علمی کشور مشوق وضع فعلی است. پذیرش انبوه دانشجو توأم با سیاست تأکید بر افزایش کمی تعداد مقالات، بر منافع کنشگران منفعل تطبیق یافته است. هر استاد میتواند چندین دانشجوی کارشناسی ارشد و دکتری داشته باشد و در تکثیر پادشاهان لخت سهیم شود و از حقالتدریس، رانت انتشار مقاله مشترک، امتیاز ارتقا و لذت مراتب آکادمیک برخوردار شود. تعداد فزاینده مقالات نمایهشده را دیگرانی میشمارند و آمار دولتی منتشر میکنند. ظاهراً کسی نمیپرسد خیل اقتصاددان به چه کار مملکت میآید و انبوهسازی در این عرصه برای چه مقصود است. شعار پژوهشمحوری که بیشتر به انتشار مقالات مشترک مأخوذ از پایاننامههای پادشاهان لخت انجامیده است، نقطه تعادلی است که استاد، دانشجو، آمارمداران دولتی، و سیاستمداران همگی از آن منتفع میشوند. این وضع، مشوق هیچ اندیشه جدیدی نیست، انرژی عاطفیای برنمیانگیزد، و به تدریج همگان میآموزند که سربهزیر باشند و تماشاگران سربهراه داستان آندرسن باشند. همین سیاست علمی است که اقتصاددانان فعال در فضای اجتماعی و رسانه را به انگ «ژورنالیست» میراند و «شیرِ عَلَم» برخی مقالههای علمی-پژوهشی با وزش «باد ارتقا» میغرد.
چهارم. آکادمی علوم اجتماعی به دلایل مختلف پای بر زمین واقعیت اجتماعی جامعه ایران ندارد. این را از تعداد اندک مصادیق و شواهدی که اکثریت استادان سر کلاسهای درس از جامعه ایران بیان میکنند میشود فهمید. ارتباط برقرار کردن با مسائل واقعی نیازمند صرف وقت و البته الزام به رعایت اصولی برای بقا در دانشگاه است. برای آنکه اقتصاددان آکادمیکی باشید که میتواند سرمایه فرهنگی و انرژی عاطفی مناسبی به دانشجویان منتقل میکند، باید دائم بخوانید، فکر کنید و بنویسید. یک استاد دانشگاه اگر فقط روزی ۱۵ صفحه از کتابهای کلاسیک اقتصادی را بخواند (مثلا ۲۴ اثر از بزرگان اقتصاد از آغاز تا دهه ۶۰ میلادی و یک اثر از هر کدام از ۷۶ برندگان نوبل اقتصاد)، و هر سال کاری ۲۰۰ روز باشد، میتواند هر سال ۳۰۰۰ صفحه آثار کلاسیک بخواند و ظرف ۱۰ سال ۳۰۰۰۰ صفحه آثار کلاسیک اقتصادی را خوانده است. اگر هر اثر کلاسیک اقتصادی 300 صفحه (بهطور متوسط) باشد، ۱۰ سال زمان مناسبی برای خواندن همه آثار کلاسیک اقتصادی است. آیا وضع آکادمی ما با این محاسبه سازگار است؟
ارتباط برقرار کردن با واقعیت اجتماعی جامعه، و بیان شواهدی که به کار سیاستگذاری اقتصادی بیاید، یا ارزشی برای اقتصاد مردممدار داشته باشد، مستلزم محشور بودن با واقعیات اجتماعی از مسیر آمارها، دادههای دولتی، گزارشهای اقتصادی-اجتماعی، گزارشهای اندیشکدهها و بسیاری مجاری دیگر است که در ایران ما چنین دادهها و شواهدی یا تولید نمیشوند و در دسترس نیستند، یا با مهر محرمانه از دسترسی خارج میشوند، یا به همه دلایلی که در این نوشتار برمیشماریم آکادمیسینها تمایلی به بهرهبرداری از آنها ندارند.
دانشگاه فعلی وظیفه خواندن استادان را به دانشجویان کارشناسی ارشد و دکتری منتقل کرده است. کلاسهای کارشناسی ارشد و دکتری به طرز مضحکی شاهد تکرار این جمله است: «در سطح ارشد و دکتری، استاد و دانشجو همکار هستند و باید از یکدیگر بیاموزند.» جلسات ارائه بین دانشجویان تقسیم و وظیفه خواندن از استاد ساقط میشود. وظیفه نوشتن هم در همنویسی رانتجویانه استاد و دانشجو از استاد ساقط میشود. بدیهی است که وقتی نمیخوانید و نمینویسید، لاجرم فکر کردن هم ضرورتی ندارد. نخواندن، ننوشتن و فکر نکردن، استاد را از زمین واقعیت دور میکند. سازوکارهای سیاسی، فقدان تولید دادههای بزرگ که معمولاً دولتها متولی تولید آنها هستند، و آموزش ناکارآمدی که به اصحاب اقتصاد یاد نمیدهد منابع دادههای رشتهای و بینرشتهای کجاست و شیوه کار با آنها چیست بر شدت مسأله میافزایند.
پنجم. ذهن جوال علاوه بر بسیار خواندن، نوشتن و فکر کردن، و وارد شدن در مجادلات و مباحثات علمی، نیازمند تربیت و تأمل بینرشتهای است. آدام اسمیت دائرهالمعارفی از حقوق، اقتصاد، تاریخ و فلسفه؛ مارکس ذهنی انباشته از فلسفه، تاریخ، اقتصاد و سیاست؛ و از معاصران کسانی نظیر فردریش هایک، گری بکر، داگلاس نورث، آمارتیا سن، اولیور ویلیامسون و سایرین ذهنهایی تربیتشده بر اساس تأمل و مداقه در جامعهشناسی، فلسفه، تاریخ، اقتصاد، سیاست، روانشناسی و روانکاوی، حقوق، جغرافیا و حتی ادبیات داشته و دارند. این تعامل بینرشتهای ذهنی پویا و خلاق میآفریند و سرمایه فرهنگی فراوان و همافزایی پرسشها و پاسخها شخصیتهایی بزرگ در عالم اندیشه به ظهور میرساند. آکادمی ایرانی از پس آموزش همان تکرشته اقتصاد هم بر نمیآید، آموزش جامعهشناسی، تاریخ، فلسفه و حقوق که جای خود دارد. لاجرم ذهنهای ما جوال، پویا و شورانگیز نیست، و دست آخر متنهای کمجانی نوشته و سخنرانیهایی ارائه میشوند که حیات آکادمی را جان نمیبخشند.
ششم. فروریزی سرمایه اجتماعی و احساس مسئولیت اجتماعی، انگیزههای آدمیان برای کار کردن را از بین میبرد. استاد واقعی آکادمی علوم اجتماعی بودن وظیفه دشواری است. هر روز خواندن متنهای تخصصی، روزنامههای مهم، مداقه در اخبار، پیگیری آمارهایی که در حوزه تخصصی فرد منتشر میشوند، ملاحظه کردن شرایط بینالمللی مؤثر بر واقعیتهای اجتماعی، درگیر شدن در مباحثات اجتماع علمی، شرکت در سخنرانیها، ارائه سخنرانی، نقد نوشتن و نقد شدن، فعالیت در فضای مجازی به قصد تأثیرگذاری بر عرصه عمومی، راهنمایی رسالهها و نوشتن متون آکادمیک و مشارکت رسانهای کارهای دشوار، زمانبر و اغلب کمدستآوردی به لحاظ مادی هستند. کمپاداش بودن این کارهای دشوار و اغلب پراسترس به همراه آنچه در برخوردهای سیاسی با استادان مشاهده شده، ترکیبی از ناامنی و بهانه ناامنی فراهم ساخته که به سقوط سرمایه اجتماعی و احساس مسئولیت اجتماعی انجامیده است.
عده قلیلی واقعاً هزینه ارائه تحلیلهای خود را پرداختهاند و کثیری سرنوشت ایشان را درس عبرت خود ساختهاند یا اساساً چیزی هم برای گفتن ندارند اما از بهانه این برخوردها به بهترین وجه برای پوشاندن همه کاستیها بهره میبرند. تناقض جالب آنجاست که بسیاری از قربانیان برخوردهای سیاسی و گاه برآمده از حسادتهای آکادمیک، به رویه خوایش ادامه دادهاند و کماکان بسیار میخوانند، بسیار مینویسند و پرشور به کار خویش ادامه میدهند. اعضای این گروه پرشمار نیستند اما همین گروه هستند که نه فقط در اقتصاد بلکه در علوم سیاسی و فلسفه بر اندیشهورزی مداوم اصرار دارند. بنای ما در این نوشتار بر ذکر مصادیق نیست، اما حیفمان میآید از سیدجواد طباطبائی نام نبریم. جفایی به دانشجویان و دانشگاه تهران شد وقتی ایشان را از تدریس در دانشگاه بازداشتند. اما کیست که منصفانه اذعان نکند تاریخ اندیشه سیاسی در ایران دو دهه گذشته به شدت تحت تأثیر فعالیت علمی وی بوده است. جفایی که دانشگاه تهران در حق خویش کرد، از بزرگی سیدجواد طباطبائی – صرفنظر از اینکه با آراء وی موافق یا مخالف باشیم – نکاست، قلم و زبانش هم از پویایی نیفتاد. بسیاری اما یا از پس سیدجواد طباطبایی شدن برنمیآیند یا بیم آن دارند که عاقبتی چون وی داشته باشند، و آب اندیشهای هم از اجاق ایشان گرم نمیشود.
فضای سیاسی آکادمی برای آنها که درونمایهای دارند مانع میتراشد اما دل پرشور و ذهن جوالشان را این چیزها بازنمیدارد، اما همین فضا برای سلب مسئولیت کردن آن عدهای که روزی ۱۵ صفحه خواندن را دشوار مییابند و به رانتهای فضای آکادمیک خو کردهاند، بهانه یا خوشبینانه اگر بنگریم، بیم قانعکنندهای است. سری را که درد نمیکند، در آکادمی هم دستمال نمیبندند.
جمعبندی
میتوانم فهرست شش دلیل کمجان بودن آکادمی را طولانیتر کنم اما مدلهای تبیینگر خوب است که بر متغیرهای تبیینکننده اندکی دست بگذارند. ترکیبی از نظام تأمین مالی دانشگاه، فقدان نظام ارزیابی و ارزشیابی مؤثر در دانشگاهها، سیاست علمی کشور که بیشتر بوروکراتیک و ظاهرگرا است، غیررقابتی بودن فضای آکادمی و قطع ارتباط آن با دنیای آکادمی بینالمللی، فقدان مطالعات و فعالیتهای بینرشتهای، برخوردهای سیاسی و فروریزی سرمایه اجتماعی که به فضای ناامیدی در کل جامعه نیز انجامیده است، ترکیب بسیار مؤثری خلق کرده که کنشگران آکادمی علوم اجتماعی را بیتحرک و کمجان ساخته است. نظام گزینش اساتید در یک دهه گذشته نیز بر گستره و عمق این مسأله افزود. این سیستم به تدریج نظام خودتقویتشوندهای خلق کرده که دائماً خود را بازتولید میکند. این استادان، دانشجویانی شبیه خویش تربیت میکنند و همکاران جدیدی شبیه خویش برمیگزینند که فضای آرام و بیتنششان را به هم نزند. سکوت پاداش میگیرد و مُردگی، ممد حیات این آکادمی است.
معدودی در این میان، برآمده از قابلیتهای شخصی خود، مسیر تربیت حرفهای که داشتهاند، رخدادهایی در مسیر زندگی که ایشان را برانگیخته کرده، انگیزههای میهندوستانه که دارند، مسئولیت دینی که احساس میکنند، میل به شناختهشدن و کسب شهرت، تلاش برای بینالمللی شدن، یا انگیزههایی که همواره اندیشهورزان را به حرکت درآورده است، گونهای دیگر رفتار میکنند. پارادوکس بزرگ این است که آکادمی بیشتر با این گروه سر منازعه دارد تا با کثیری که به نامی بسنده کردهاند. جریان اندیشهای آکادمی بر عهده همین معدود است و کسانی نظیر سیدجواد طباطبائی در علوم سیاسی یا یوسف اباذری نشان دادهاند که فراسوی همه مشکلات ساختاری، میتوان اندیشهورزی مؤثر داشت و آکادمی را از کمجانی رهانید. شمارشان بیش باد.
متن مقاله اولیه را اینجا در سایت دکتر فاضلی ببینید.