همه نقدهای «روستای نصف‌جهان»

  • محسن رنانیمحسن رنانی

نقدهای یادداشت «روستای نصف‌جهان» را به ترتیبی که به دستم رسیده است منتشر می‌کنم. تنها نقدهای عقلانی و اخلاقی منتشر می‌شوند و نقدهایی که حاوی اهانت و بیان احساسی و هیجانی است را با انتشار، تکثیر نمی‌کنیم.

امید که انتشار نقدها بتواند به گفت‌وگو پیرامون فرهنگ رفتاری و الگوهای فکری مردم اصفهان دامن بزند. امیدم آن است که مساله از محافل سیاسی یا علمی فراتر برود و به گفت‌وگوهای دوستانه و خانوادگی نیز بکشد. نقد مردم اصفهان بهتر است توسط خود مردم اصفهان صورت گیرد تا توسط دیگران.

و البته امیدوارم این گفت‌وگوها باعث شود تا دانشجویان و پژوهشگران جوان حوزه اجتماعی انگیزه پیدا کنند تا بر روی این موضوع تحقیقات گسترده‌تر و عمیق‌تری انجام دهند. بی‌گمان بیشترین خدمت به اصفهان، آسیب‌شناسی فرهنگی اصفهان است.

محسن رنانی / ۲۶ تیر ۱۴۰۳


یادداشت «روستای نصف‌جهان» را در این پیوند بخوانید.


نقد بیستم: شهریت و تفاوت

✍️ زحل (یک هم‌شهری بهایی)

جناب دکتر رنانی گرامی، من همان همشهری دگراندیش بهائی هستم که برای نخستین بار با نام زحل در پاسخ به دعوت شما در نقد مقاله «صبر شادمانه» مطلبی را برایتان نوشتم و شما نیز صادقانه آن را منتشر ساختید. از این بابت از شما سپاسگزارم. اکنون نیز بر آن شدم تا به دعوت شما برای نقد مقاله «روستای نصف جهان» مطلب مختصری بنویسم و به گوشه‌ای از تاریخ تقریباً معاصر و ناآشنای شهرمان اصفهان اشاره کنم، گوشه‌ای افتخارآمیز که تا کنون در هیچ شهری از وطنمان دیده نشده است.
در ابتدا این نکته را عرض کنم که بیش از یک سال است که با برخی از دوستان درباره معنا و مفهوم عدالت اجتماعی در حال مطالعه و کاوش هستیم. در این تلاش جمعی کوشیده‌ایم که درکی جدید و روزآمد از سویه‌های آشکار و پنهان این مفهوم بیابیم و برای کامل‌تر شدن فهممان، با برخی از کنشگران و اندیشمندان علاقمند که در آرزوی بهبودی اوضاع کشور عزیزمان ایران هستند نیز درباره این مفهوم اساسی گفتگو و هم‌اندیشی نموده و از ایشان بیشتر بیاموزیم. وقتی مقاله و مطالب شما را درباره کیفیت حیات اجتماعی شهرمان اصفهان خواندم، آن را با تلاش‌هایی که در زمینه کاوش درباره عدالت اجتماعی انجام داده‌ایم همسو یافتم و بدین دلیل این متن مختصر را در پاسخ به دعوت شما برایتان نوشتم. به این امیدم که آنچه در اینجا گفته می‌شود آشکار سازد که اصفهانِ نصف‌جهان، در گذشته‌ای نه چندان دور، چه ویژگی برجسته‌ای از حیات شهری را از خود نشان داده است، چیزی که به جرأت می‌توان گفت در هیچ کدام از دیگر شهرهای ایران دیده نگشت و از این جهت، اصفهان را به عنوان یک شهر، متمایز از همه گردانید. اگر چه درخشندگی این ویژگی خیلی زود کم‌فروغ گردید، اما حتی آگاهی از آن، احساسی از افتخار نسبت به شهرمان اصفهان به ما می‌بخشد و امید به احیای دوباره چنین عنصر فرهنگی را در دل و جانمان برمی‌افروزد.
وقتی تلاش می‌کنیم از منظری جامعه‌شناسانه به شهر فکر کنیم، یکی از مفاهیم مهم که به ذهن می‌آید مفهوم «حق‌به‌شهر» است که توسط اندیشمند معروف هانری لوفور در اواخر قرن بیستم ابداع گردید. این مفهوم در حقیقت به مفهوم مهم‌تر عدالت اجتماعی مرتبط می‌گردد و اینکه تا چه اندازه زندگی در شهر، برای شهروندان، آرمان عدالت اجتماعی را به ارمغان می‌آورد. بررسی مفهوم حق‌به‌شهر نیازمند تفحّصی مستقل است، اما بسیاری از نکات که در مقاله شما به آن اشاره گشته، از دید من، در ظل این مفهوم جای می‌گیرد و می‌تواند از منظری جامعه‌شناختی و ساختارمند مورد مطالعه دقیق‌تر قرار گیرد. یکی از عناصر مهم در ساختار مفهومی حق‌به‌شهر عنصر «تفاوت» است. این از جمله عناصری است که تمیزدهنده شهر از روستا می‌باشد. وجود تفاوت در شهر به این معنی است که فضای شهری بر خلاف روستا، از حضور هم‌‌زمان دنیاها و و نظام‌های ارزشی متفاوت بهره می‌برد و از آن استقبال می‌کند و آن را برای بالندگی شهر ضروری می‌داند. شهر جایی‌ست که امکان وجود «دیگری» را فراهم می‌سازد و تنوع و کثرت را در ظاهر و باطن افراد می‌پذیرد و ارج می‌نهد. وجود رواداری و هماهنگی در عین تنوع و کثرت، از جمله عناصر هویت‌بخش شهر و متمایزکننده آن از روستا است و حقی است بنیادین که فرصت مشارکت را برای تمامی شهروندان از هر قوم و باور در همکاری برای پیشبرد فرایند مدنیت و توسعه فراهم می‌سازد. و نیک واضح است که مشارکت هر چه بیشتر و حداکثری تمامی اقشار شهروندان در بهسازی شهر، از جمله ضروریات و مستلزمات عدالت اجتماعی است. کاوش و بررسی بیشتر این مطالب از حوصله این متن خارج است و انشاءالله اگر فرصتی دست دهد، بنده بسیار مشتاق گفتگو و یادگیری از اساتید بزرگوار از جمله جنابعالی در این زمینه هستم.
آنچه می‌خواهم بگویم مربوط به رویدادی است که در زمان جنبش بابی در شهرمان اصفهان رخ داد. مطلبی که به اختصار در ادامه بیان می‌کنم تفصیلش در برخی کتب تاریخی موجود است و دوستان علاقمند می‌توانند صحت آن را با مطالعه بیشتر جویا شوند. مراد من در اینجا اشاره به آن ویژگی فرهنگی است که در آن هنگام در اصفهانمان دیده گشت و حق «تفاوت» را در حد اعلای خود برای مدتی از زمان نمایان ساخت و جلوه‌ای منحصربه‌فرد به حیات شهری این شهر بخشید، جلوه‌ای که اگر چه دیری نپایید و زود فروغش خاموش شد، اما همچون سرمایه اجتماعی ارزشمندی در تاریخچه فرهنگی این دیار باقی خواهد ماند.
وقتی که سیّد باب مدعای خود را آشکار ساخت، اول در زادگاهش شیراز و سپس در همه شهرهایی که از آن پس در آن قدم نهاد، مرجعیت قدرتمند دینی و سیاسی، هر دو به اتفاق هم، در مقابلش به‌‌پا خاست و راه هرگونه گفتگو را به محکمی بست و تکفیر و در بندش نمود. می‌توان گفت که از این منظر تمامی شهرهایی که او در آن وارد گشت، حق «تفاوت» را از او، و به ظن قوی، از بسیاری از دیگر شهروندان سلب کرده بود. به توصیف اندیشه‌پسند شما، به ظاهر شهر بودند و به باطن روستا. اما اصفهان و بزرگانش رفتاری بس متفاوت نشان دادند، رفتاری که نشان از بلوغ فرهنگی مرجعیت سیاسی وقت، منوچهرخان معتمدالدوله، و مرجعیت دینی وقت، امام جمعه، سلطان العلماء، میر سید محمد بود. به واسطه این دو شخص، اصفهان سیّد باب را به عنوان یک «دیگری» تکفیر و در بند نکرد، بلکه او را در خود پذیرفت و با او به گفتگو و مباحثه پرداخت. اصفهان که پایتخت تمدن اسلامی بود، شرافت شهریت خود را نشان داد و الگویی برای رواداری و دیگری‌پذیری برای سایر شهرهای این سرزمین ارائه داد. سیّد باب سه ماه در اصفهان در بیت امام جمعه و حاکم شهر منزل گزید و در این دوران مباحثات و گفتگوهای فراوانی با علما و اندیشمندان این شهر داشت، تا جایی که یکی از آثار قلمی معروفش به نام «رساله اثبات نبوّت خاصّه» که تجلیلی مستدل از جامعیّت و علویّت شأن رسالت ویژه حضرت رسول اکرم (ص) است در حین این گفتگوها و مباحثات نوشته گشت. از منظر تحلیل اجتماعی و نه دینی، شهر اصفهان عنصر ارزشمندِ عدالت‌گسترِ «تفاوت» را، به نوعی خاص و برای مدت زمان کوتاهی، اما با فروغی بی‌نظیر، نمایان نمود، چیزی که در هیچ شهر دیگری دیده نگشت. این به حقیقت مایه افتخار برای فرهنگ غنی اصفهان است. شاید سیّد باب که در نوشته‌هایش از اصفهان با عبارت «ارض صاد» یاد می‌کرد همین فرهنگ رواداری این شهر را دید و دلش را خشنود ساخت و در نظرش ارزشی بسیار والا داشت، آن‌چنان که در کلامی که به او منسوب است گفته است: «اَن یا ارض الصّاد قَد مَن تَوَجَّهَ الیکِ فَقَد تَوَجَّهَ الی الفردوس الاَعلی» (ای اصفهان، به درستی، هر آن کس که به تو روی آورد، پس همانا به والاترین بهشت روی آورده است.)
اگر چه از منظر حق‌به‌شهر، اصفهان عزیز امروز بیشتر چون یک روستا می‌ماند و مشعل عدالت اجتماعی در پهنه این شهر کم‌فروغ است، اما تردیدی ندارم که همچون منوچهرخان و میر سید محمد، اکنون نیز کم نیستند انسان‌های وارسته‌ای که در این شهر زندگی می‌کنند و دل در گروه اعتلای حقیقی آن دارند. به باور من، تقویت حق «تفاوت» و عنصر دیگری‌پذیری، راه را برای مشارکت هر چه بیشتر این نفوس مشتاق در جهت بهسازی این شهر باز می‌کند، و نفس مشارکت هر چه بیشتر شهروندان از هر قوم و باور، ضمانتی است برای توسعه عدالت اجتماعی در این شهر و کسب مقام شامخ شهریتش در میان دیگر اقران در سرزمین ایران.


نقد نوزدهم: دزدسالاریِ ویرانستان

✍️ سهراب بزرگزاده

استاد فرهیخته! مطلب روستای نصف جهان را به چشم سر دیده و به گوش جان شنیدم . انصافا که بسیار تمیز و بی غلط بود اما نگارش شده بود با لطف و ملاحظات فراوان . من نیز سالها پیش مطلبی نوشتم به نام ویرانستان (اینجا سرزمین ویران است نه ایران!)؛ لیکن نه آن زمان کسی گوش شنوا داشت که مطلب را منتشر کنم و نه حتی در این زمان . در مطلب «روستای نصف‌جهان» به وضوح دیدم که فرموده اید هنوز اصفهان همان روستای دوران صفوی قدیم باقی مانده و کلان شهر نشده و دلایل بسیار آروده اید که چرا و چنین و چنان! اما فراموش کرده اید که ما نه در روستای نصف جهان بلکه در ویرانستان (همان ایران خودمان ) زندگی می‌کنیم . نه تنها اصفهان که حتی همان تهران و تبریز و شیراز و مشهد و دیگران هم ویرانه هایی پر هرج و مرج بیش نیستند که ساکنین شان گمان شهر نشینی دارند؛ و گواه این مطلب نوع کنشگری اهالی آن ویرانی هاست در خصوص حفظ آثار باستانی‌شان و دریاچه‌های خشک شده‌شان و تالاب ها و جنگل‌های در آتش سوخته و کوه زباله‌ها و فرهنگ شهرنشینی‌شان.

جان برادر استاد رنانی، نه در اصفهان که به نظر بنده‌ی حقیر در کل ویرانستان ایران هیچ کنش‌گری موثری در مقابل نابودی ارزش‌ها و منابع ملی وجود ندارد و ما در طول این چهار دهه شاهد غارت منابع طبیعی و ملی و اجتماعی و فرهنگی این مرز و بوم بوده و خواهیم بود و حتی بدتر، شریک جرم هستیم با ایشان. در متن مقاله ویرانستان نوشتم که سالهاست اصالت فرهنگی، غیرت ملی و تعصب به خاک و حفظ منابع برای آیندگان از بین رفته و متاسفانه مشتی خود شیفته‌ی نابودگر شده‌ایم که به جز نوک بینی‌مان کمی آن طرف‌تر را نمی بینیم . ساکنین ویرانستان در مقابل هیچ غارتگری از خود کنشگری فعالی نشان نمی‌دهند و بر تمام ناملایماتی که به پیکر نیمه جان مادر وطنمان ایران تحمیل می شود از روی مبل های منزل‌هاشان با هشتک‌پراکنی و باد کمپین و طومار به جنگ واقعیت ها می‌پردازند . صد البته چهار دهه تن پروری و کاشت تخم کینه و نفرت و دروغ و جهل، هیچ به غیر از این نخواهد داشت با خود به ارمغان. من که باور دارم علاوه بر قحطی علم، این جماعت تهی شده اند از فکر و گمان، و فقط زندگی را گنجشک روزی می‌بینند و تمام.

من ویرانستان ایران را بیشتر دچار وضعیت کلیپتوکراسی (دزدسالاری) می‌بینم تا روستایی نشینان؛ چرا که روستاییان همیشه متحدتر و منسجم‌تر عمل می‌کنند تا مردم این سرزمین نالان. در واقع روستای نصف جهان یک مشت و نمونه است از خروار ویرانستان است که ما برای به آتش کشیدن بنیادش همه روزه از سر بی‌تدبیری بیشتر تلاش می‌کنیم و می‌جنگیم و منابع را اتلاف می‌کنیم و حق را نا حق . بی انصافی است که بگوییم فقط روستای نصف جهان هنوز کلان شهر نشده وقتی دریاچه را در ارومیه و کارون را در سرچشمه خشکانده ایم و بلوط ها را در زاگرس سوزانده و جنگل های شمال را بلعیده ایم با ساختمان.

اما در خصوص دست نوشته‌ی شما به عنوان روستای نصف جهان، خواستم بگویم که من کمتر روستایی دیده ام که اهالی‌اش خود به دنبال نابودی منابع طبیعی اطرافشان باشند. خود آتش به محصول زحمت کشیده‌ی خود زده و خود آبراه‌های خود را مسدود کنند و ویران. من کمتر اهل روستا دیده‌ام که در فکر غارت همسایه باشد و در معامله دروغ بگوید و در رفتار منحرف باشد چرا که روستا محیط‌ش کوچک است و همه، هر روز چشم در چشم هستند و زبان به کلام. من کمتر روستایی و روستازاده ای دیده ام که خودش ریشه‌ی درختانی که عمری در سایه‌ی آن خسبیده است را بسوزاند و محصولش را به غارت ببرد و بعد با دروغ بپوشد جای آن زخم را در آن مکان. من روستایی ندیده‌ام که زباله ها را از روی بام به کوچه پرت کند یا خرش را در مسیر کودکان و پیران بسته باشد. من روستایی ندیده ام که همیشه چرتکه دستش باشد و هر قدم را حساب کند با این و آن. من هنوز روستایی ندیده ام که نان را برکت نبیند و آب را احترام نکند چون بزرگان. در روستا حرف اعتبار دارد ، چینه ی کوتاه دیوار همسایه حرمت دارد، ناموس مردم در امان و طلوع و غروب خورشید اصل مبنای زمان. در روستا هوا سالم است و یک خرمن کاه هم راه گیر کسی نیست چون همه چیز سرجای خود برقرار است در مکان. در روستا کدخدا حرمت دارد، زن مقدس است، مهر و محبت پر پیمانه تقسیم می‌شود و عطر صداقت از صبح به مشام می‌رسد تا شام. حیف نبود که این شهر آلوده به سرب و دروغ را به روستای محل سکونتمان ببرید به گمان! نه تنها در روستای نصف جهان شما که در تمام ویرانستان ایران دیر زمانیست که تعاریف تغییر کرده و روستاییانش رنگ عوض کرده اند و شده اند پریشان. می‌دانی جان برادر: این بلا از آن زمان دامن گیر ما شد که نان پیروز شد بر شرافت انسان.

هر چند که با شما استاد عزیز هم نظر هستم اما، باور دارم که نه شهر عزیزمان نصف جهان و نه حتی ایران نیست شایسته‌ی نام روستای ایران. من یقین دارم تا زمانی که مردم دل در آسیاب اخلاص آرد نکنند و دست از دروغ نشویند و باور نیاورند به امانت داری! این سرزمین خواهد ماند همان ویرانستان.


نقد هجدهم: خودزنی و خودتحقیری

✍️ یک مهندس فرهیخته

کم‌کم دارم به هدف خودم که گفت‌وگو درباره تهدید‌های تمدن اصفهان است نزدیک می‌شوم. ویژگی‌های تاریخی و رفتاری جامعه اصفهان دارد در کانون گفت‌وگوهای نخبگان و مردم عادی شهر قرار می‌گیرد؛ این همان هدفی است که من از نوشتن آن یادداشت داشته‌ام و راهی جز آن نبود که نظرم را عریان و افراطی بیان کنم تا بلکه تارهای مغز و دل اصفهانی‌ها به ارتعاش درآید. البته شاید کنایه‌ای که به انتخابات زدم، هم باعث توجه بیشتر به مساله اصفهان شد. در مورد تهدیدهای فرهنگ اصفهان برای خودش و برای کل کشور، خیلی باید بگوییم و بشنویم و امیداورم این‌ گفت‌وگوها از سوی نخبگان ادامه پیدا کند. اصفهان اگر در خیلی از حوزه‌های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی در تاریخ ایران پیشگام بوده است اکنون نیز در خودانتقادی باید پیشگام باشد؛ که جز این از اصفهان انتظار نمی‌رود.
نخستین نقدی که بعد از انتشار یادداشت «روستای نصف‌جهان» دریافت کردم از یکی از پژوهندگان و علاقه‌مندان اصفهانی مباحث توسعه بود. مهندس فرهیخته‌ای که علاقه‌مند به اصفهان و توسعه ملی است و با صبوری سالها بر روی این دو موضوع کار کرده است. ایشان چندین نامه (نقد)‌ برای من فرستاد. از او خواستم که اجازه دهد نقدش را با نام خودش منتشر کنم اما اجازه نداد. بنابراین تا اکنون صبر کردم و چون از اجازه او ناامید شدم، تصمیم‌گرفتم نامه‌‌های (نقدهای) او را بدون نام منتشر کنم.

محسن رنانی / ۷ مرداد ۱۴۰۳

نامه اول:
سلام آقای دکتر اصلا انتظار چنین رفتاری را از شما نداشتم، شما دچار یک خود‌زنی و خود تحقیری عجیبی شدید. اصفهانی های مظلوم کم مورد سرزنش و تمسخر دیگر اقوام و شهرها قرار می‌گرفتند شما هم بطور غیر قابل وصفی بر این تحقیر اضافه کردید. شما خودتان زاده همین مرز بوم هستید و همچنین بسیاری از مفاخر و انسان های بزرگ دیگ؛
واقعا شوکه شدم؛ خواهش می کنم این پست سراسر آبروریزی و تحقیر را حذف کنید. بر چه اساسی شما به خودتان اجازه می‌دهید مردم یک شهر را این‌طور مورد تحقیر و سرزنش قرار بدید؟ رای دادن به جلیلی فراتر از خوبی یا بدی مردم اصفهان است. تقریبا تمامی استان‌های فلات مرکزی ایران به جلیلی و بیشتر استان های مرزی به پزشکیان رای داده‌اند.
این تقسیم بندی رای‌ها در مناطق مرکزی و مرزی کاملا مطابق با تقسیم بندی رای دمکرات ها و جمهوری خواه‌ها در ایالات مرکزی و پیرامونی آمریکا است (مقاله جالبی در این مورد هست)

واقعا شما رفتارهای متناقصی دارید؛ از یک طرف سخنرانی می‌کنید در مذمت جوک‌های قومی که اصفهانی‌های مظلوم بیشتر از همه در معرض این جک‌ها و تحقیرها قرار دارند و از آن طرف این‌طور ناجوانمرانه خودتان به مردم شهر خودتان که یک ستون تاریخ و تمدن ایران هستند، می تازید، فقط به این دلیل که به فرد مورد نظر شما رای ندادند (من خودم به پزشکیان رای دادم). پس چرا این همه داد از دمکراسی سر می‌دهید وقتی تحمل جمعیت و رای مخالف را ندارید؟
به نظر می‌آید در این ایام شما دچار خود بزرگ بینی شده و میل به خودنمایی پیدا کرده اید و با توسل به هر مطلبی می‌خواهید توجه‌ها را به سمت خودتان جلب کنید.

شما همه سخنرانی‌هایتان با ادب شروع می‌کنید و این بی ادبانه ترین رفتاری است که با مردم یک شهر می‌توان داشت. شما دل من به عنوان یک اصفهانی را شکستید، واقعا متاسفم!

نامه دوم:
استاد گرامی اینگونه ابراز نظر شما در مورد مردم اصفهان مثل پدری هست که در ارتباط با مشکلات درونی خانواده خودش یک بلندگویی بر دارد و در محله جار بزند که آی مردم زن من فلان کارست، پسرم و دخترم فلان کارند، این کار به غیر از بردن آبروی آن پدر و خانواده هیچ اثر دیگری نخواهد داشت مگر بدتر شدن وضعیت؛ واقعا از انسان بافراستی مثل شما انتظار چنین اشتباهی را نداشتم. شما می توانستید در محافلی در خود اصفهان این موضوعات را بیان و البته راهکارهایی را هم برای حل آنها ارائه می‌کردید. صرف بدگویی کردن هم مشکلی را حل نخواهد کرد.

پاسخ رنانی:
سلام بر شما
متشکرم از نقد مشفقانه تان.
با شما همدلم،‌ اما هم نظر نیستم.
همین نگاه هم، نگاه قبیله‌ای و روستایی است.
حرف نزنیم که آبروی‌مان نرود!؟
کلان شهر باید خودْناقد باشد وگرنه می‌میرد.
اگر اجازه بدهید نقدتان را با نام در کانالم منتشر کنم.
می‌توانید کاملش کنید و ویرایش تازه ای را بفرستید
سرشار باشید

نامه سوم:
واقعا شما همواره برای من یک الگو بوده اید و به عنوان یک اصفهانی از این‌که همشهری و هموطن شما هستم به خودم می‌بالم و برای مدتی از باز کردن جواب ایمیل شما، نوعی شرم و خجالت داشتم.

آقای دکتر من این‌کار شما را، خیلی ببخشید خیلی معذرت میخواهم، تشبیه می‌کنم به پایین کشیدن شلور مردم اصفهان در ملا عام و این‌که آی مردم ایران ببینید چقدر عورت مردم اصفهان زشت و اطرافش پر از موست! انتشار این مقاله شما در سطح ملی فقط مایه خجالت مردم اصفهان و ریشخند مردم دیگر نقاط کشور شد، بدون این‌که هیچ راهکاری و اقدامی برای حل مسئله داده باشید. مسئله مردم اصفهان مسئله همه مردم ایران است و اگر ریز در عملکرد مردمان دیگر شهرها هم شویم نقاط ضعف زیادی پیدا خواهد شد. شما می‌توانید سلسله بحث‌هایی را در سطح نخبگان شهر اصفهان و آن هم با هدف ارائه راهکار و اقدامی عملی برای حل این مسائل بنمایید.

من موافق انتشار این مطالب در کانالتان نیستم چون شما یک شخصیت ملی هستید و مردم انتظار انتشار مباحث ملی را دارند و طبیعی است که مسئله مردم اصفهان اصولا مسئله مردم ایران نیست و آنها هیچ کاری برای حل مسائل اصفهان نمی توانند بکنند و من نمی‌خواهم حتی یک کلمه حرف من تاثیر منفی بر جایگاه جناب عالی که بدون شک یک شخصیت گرانقدر اصفهان و ایران و ماندگار در تاریخ کشور هستید وارد شود.

آقای دکتر حتما دفاع جانانه مردم اصفهان در مقابل تیمور لنگ و وادادگی مردم شیراز را خوانده و یا شنیده‌اید؟ پس نمی‌شود یک سر فقط نقاط ضعف مردم اصفهان را پررنگ کرد و به رخ آنها کشید.
آقای دکتر نمی‌شود فقط یک‌سره از دیگران انتظار داشت. خیلی ببخشید، شما خودتان بعنوان یک چهره شاخص و اثرگذار در ارتباط با حل مسائل محلی چون مسئله زاینده رود، اسیدپاشی، تخریب آثارباستانی، تبدیل شهر به دستگاه پول‌سازی توسط مدیریت شهری با پارکینگ فروشی، تخلف فروشی، تراکم‌فروشی و شهر‌فروشی چه مقاله ای منتشر و یا چه سخنرانی و اقدام عملی انجام داده اید (من حداقل تا حالا ندیده‌ام) ، مردم اصفهان در اعتراضات آب در سال ۱۴۰۰ و همین‌طور در دیگر اعتراضات ملی کم هزینه ندادند.

به نظر من بزرگترین مسئله جامعه روشنفکری و نخبگانی ما ارائه بیشمار نقدهای بدون ارائه راهکار عملی برای حل مسائل است؛ و به دلیل آن که نیم کردار به از دو صد گفتار است من در طی ۱۶ سال گذشته فقط تمرکز خودم را بر روی یک مسئله گذاشتم، شناخت، تحلیل و ارائه راهکار عملی برای حل مسئله ایران، می دانم هدفی به غایت بزرگ و به نظر دست نیافتنی می رسد ولی بزرگترین و سخت ترین هدف‌ها قطعا روزی در برابر استمرار و تمرکز بر آن مسئله و در گذر زمان تسلیم خواهند شد.

آقای دکتر داغ این دو مطلب شما حالا حالاها بر دل هر اصفهان‌دوستی باقی خواهد ماند؛ فقط لازم بود به یک موضوع دیگر هم اشاره کنم:
برای من خیلی جالب بود، بر خودتون لازم دونستید از به‌کارگیری کلمه روستا و مترادف گرفتن اصفهان با یک روستا از احتمالا روستاییان عذرخواهی کنید ولی برای این میزان بی سابقه از توهین و تحقیر نسبت به مردم یک شهر مدل شجاعت و افتخار می‌خواهید، واقعا جای تعجب داره، دستمریزاد!

نامه چهارم:
آقای دکتر من بر این باورم وضعیت فرهنگی مردم اصفهان خوب یا بد قطعه کوچکی از پازل وضعیت فرهنگی مردم ایران است، که پرداختن به یک قطعه کوچک و زیر ذره بین بردن آن در محضر ملت ایران کار درستی نیست. شما تصویر نسبتا بدی که از مردم اصفهان است را به عوض این‌که بهتر کنید بدتر می‌کنید. مشکل مردم اصفهان مشکل مردم ایران است، موضوعی که به اندازه لازم و کافی دیگران به آن پرداخته اند و از جمله همین بزرگ مرد جمالزاده. دقیقا من متوجه اصرار شما بر این‌کار نمی شوم؛ الان انتشار این مطالب چه کمکی به حل مسئله می‌کند؟ مگر این‌که آسیب به اعتماد بنفس مردم و بخصوص جوانان اصفهانی بزند، من نه تنها موافق انتشار مطلب خودم نیستم بلکه از شما خواهش میکنم مطالب دیگران را هم منتشر نکنید، این‌کار کمکی به حل مشکلات نمی کند.

شما یک نمونه کار مشابه را برای من ذکر کنید که یک فردی، کلیت فرهنگ و رفتارهای مردم شهر خودش را زیر سوال برده باشد، حافظ و یا سعدی هم در حد یک بیت شعر از مردم شیراز بد گفتند؛ شما ظاهرا به دنبال این هستید که مثنوی هفتاد من از نقاط ضعف و ابعاد مختلف رفتارهای به زعم شما بد مردم اصفهان تهیه کنید، کار اصلا قشنگی نیست.

نامه پنجم:
لازم است ارج نهاد اقدام صاحب نظرانی چون دکتر محسن رنانی را که همواره مسائل مختلف کشور را مورد نقدهای صریح و بی پرده خود قرار می‌دهند و از آن مهم‌تر انتشار نقدهای صریح و بی پرده مخالفان، توسط خود ایشان است که این گام مهمی برای تحمل نظر مخالف و شکل گیری گفت‌وگوهای موثر در جامعه می‌باشد. اما برای این‌که بتوان از این گفتگوهای انتقادی نتیجه‌گیری‌های قابل قبول و عملی نمود این‌جانب برای دکتر رنانی یک پیشنهاد دارم:

آقای رنانی با توجه به مجموعه نظراتی که از مخالفان و موافقان با نظر خودشان دریافت کرده‌اند، شایسته است یکبار دیگر مقاله مربوط به اصفهان را بازنویسی نمایند و نشان دهند تا چه اندازه دیدگاه‌های مختلف منتقدان، توانسته است نگرش ایشان را نسبت به مسئله اصفهان (یا هر موضوع دیگری) دستخوش تعدیل و تغییر کند؛ که وقوع این اتفاق نشان می‌دهد، چقدر در خلال این گفت‌وگوها از هم یادگرفته، با هم رشد کرده و به وجوه مشترک یکدیگر نزدیک شده‌ایم؛ و اینکه بهترین جمع بندی این موضوع و یا هر موضوع دیگری بعد از گفت‌وگوهای انتقادی چه می‌تواند و یا چه باید باشد.


نقد هفدهم: شهر نصف‌جهان

✍️ محمد علی رضوانی (کارشناس بانکی)

مطالب ارزشمند شما درخصوص روستای نصف جهان بنده را بعنوان یک شهروند اصفهانی و دانش آموخته دانشگاه اصفهان برانگیخت که مطالبی را به عرض برسانم همانگونه که (به نظر بنده) به درستی تحلیل نموده اید، تاریخ این شهر مملو از خاطرات تلخ حوادث و رخدادهایی است که مؤید تعصبات کورکورانه مذهبی است ، وقتی که حکایات و داستانهایی در کتب تاریخی شهرمان مشاهده می کنیم که همگی بیانگر تداوم بخشی فرایندهای ضد توسعه ای بوده که خاطر همه ما اصفهانیها را مکدر می کند و مزید آن حوادثی که در تاریخ معاصر شهرمان بعد از انقلاب مشاهده کردیم و شما به چند نمونه آن اشاره کردید. اما می خواستم مطالبی مرتبط با مباحث شما و با تحلیلی متفاوت به عرض برسانم.

۱- درخصوص تحلیل نتایج انتخابات اخیر کشور ، درصد عدم مشارکت شهروندان اصفهانی که تقریبا” منطبق با میانگین کشور بوده بیانگر رشد بسیار بالای فهم ، آگاهی و شعور یکی از مذهبی ترین (اگر نگوییم مذهبی ترین) شهرهای کشور می باشد ، اما عدم تمایل انتخاب آقای پزشکیان بعنوان نماینده گروه اصلاح طلبان (براساس مشاهده سر گروه هایی که در ستادهای انتخاباتی ایشان فعالیت می نمودند) به این خاطر بوده که انتقال آب زاینده رود در زمان زمامداری آقای خاتمی بوده (و این شاید اسفناک ترین واقعه زیست محیطی شهر اصفهان طی نیم قرن اخیر باشد) همچنین مزید آن عملکرد بسیار ضعیف و منفعلانه استانداران اصلاح طلبی که طی دو دهه گذشته بر این استان حکم راندند و نه تنها در زمینه احیاء زاینده رود و یا آلودگی هوای شهر اقدام ننمودند بلکه رفتارهای کاملا” متفاوت با شعارهایی داشتند که تداعی کننده فلسفه اصلاح طلبی است و باز هم نتایج آراء انتخابات نشانگر عدم فراموشی ذهنی شهروندان و عدم هیجان زدگی آنها است. نتیجه آنکه این انتخابات مبین رشد توسعه ذهنی و اجتماعی/عاطفی شهروندان اصفهانی است که به صورت تاریخی در تاروپود تعصبات بسیار پر رنگ مذهبی خود اسیر بوده اند.

۲- من بعنوان یک شهروند اصفهانی با آباء و اجداد اصفهانی که قصد دارم بقیه عمر خود را نیز در این شهر بگذرانم واقعیات تلخ تاریخی شهر خود را مطالعه کرده ام و آگاهم، خرد شدن شیشه های سنما قدس ، آجر پراکنی در جلسه سخنرانی آقای دباغ در دانشگاه اصفهان، اسید پاشی به صورت دختران و … را دیدم و شنیدم.

اما حالا :

آیا عملا” برای رفع این مشکلات شهرم چه کرده ام؟ آیا سالهای سال برای توسعه انسانی شخص خودم درابعاد گوناگون کوشیده ام که اکنون در سن ۵۰ سالگی رفتار شهروندی کاملا” توسعه یافته در شهر داشته باشم و الگوی رفتاری دیگر شهروندانم باشم و بتوانم با رفتارم، گفتارم و منش خودم متعصب‌ترین شهروندانم را نیز تحت تاثیر قراردهم؟ آیا در تربیت فرزندانم ، خانواده و اطرافیان نزدیکم به گونه ای که رفتاری توسعه یافته در شهر داشته باشند موفق بوده ام؟ آیا تابحال به فکر ایجاد یک سازمان مردم نهاد با مشارکت نخبگان و تاثیرگذارن شهرم بوده‌ام تا با رشد آن در بلند مدت یک نهاد تاثیرگذار در شهرمان وجود داشته باشد تا در رشد و توسعه رفتار شهروندان تلاش کند، از دستگاههای اجرایی شهرم مطالبه‌گری منطقی داشته باشد و در مقابل مافیاها ، نهادها و گروههای فشار فرهنگی با روشهای صحیح و علمی بایستد و پرچم دار توسعه انسانی در کل کشورم باشد؟ من تصمیم چنین کاری را دارم ! دست یاری می خواهم.

استاد گرامی! جنابعالی چالشی را در مقطعی بازآفرینی نمودید که می‌تواند مبداء حرکتی پایدار گردد و باید گردد. بله بسیاری از مصائب تاریخی این شهر منبعث از انفعال پدرانمان در نسلهای گذشته و همشهریانمان در دوران اخیر بوده است؛ و ناشی از توسعه نیافته گی آنها! اما در دوران اخیر من و شما تاکید می‌کنم من و شما نیز همراه مصائب این شهر زیسته ایم و هیچ اقدام عملی منتج به نتیجه ای قابل قبول نداشته ایم؛ مانند سایرین شاید منفعل عمل کرده ایم؛ شاید مقالاتی نوشته شده و یا مطالبی شفاهی بیان شده؛ اما اقدام عملی پایدار و نهادینه صورت نپذیرفته است.

اگر وقایع اخیر شروع دوران عطفی از یک نوع بلوغ اجتماعی بوده باشد که جامعه می گوید ما می فهمیم و هیجان زده نمی‌شویم ، شاید وقت مرحله عملگرایی نخبگان باشد، نه گاه انتزاعی بودن، عملگرایی برای ایجاد یک سیستم توسعه پایدار و نهادینه در زمانی که امکانات طراحی‌، اجرا، نظارت، تکمیل و مدیریت چرخه عملکرد آن موجود است.

طرح مساله بعنوان توسعه شهر و نه دیدگاه توسعه کلان کشوری، شاید این ذهنیت را ایجاد کند که مساله را این‌بار به صورت خرد نگاه کنیم نه مباحث توسعه کلان کشور. در حقیقت این‌گونه شروع کنیم که چگونه کشورم توسعه یابد در حالی که استانم توسعه نیافته است و چگونه استانم توسعه یابد در حالیکه شهرم توسعه پیدا نکرده و چگونه شهرم توسعه یابد در حالی‌که خانواده ام توسعه نیافته است و چگونه خانواده ام توسعه یابد در حالی‌که من توسعه نیافته ام!؟ اما توسعه من در گرو توسعه خانواده ام، توسعه خانواده‌ام در گرو توسعه شهرم، توسعه شهرم در گرو توسعه استانم و توسعه استانم در گرو توسعه کشورم می باشد. نه این یک پارادوکس نیست :

این فرایند یک رشد متوازن هم افزا است! من توسعه پیدا میکنم همزمان خانواده ام را توسعه می دهم ، خانواده ام شهرم را توسعه می دهد ، شهرم استانم را و استانم کشورم را توسعه می دهد ، همزمان کشورم استانم را توسعه می دهد، استانم شهر و شهرم خانواده ام و خانواده ام مرا توسعه می دهند. این یک پیوستار بلوغ است.

نقطه شروع من هستم. تا من توسعه پیدا نکند اتفاقی نیفتاده است و این‌که می بینیم اتفاقی نیفتاده است به این خاطر است که من توسعه پیدا نکرده ام و تک تک شهروندان، «من» هستیم.

درواقع، چالش روستای نصف جهان در گاه و بزنگاه بسیار حساس و مناسبی عنوان شد که با انفعال سیستم مواجه نشده بلکه گویی واکنش قابل توجه و برهم‌کنشی هدف دار را شاهد هستیم. امید آن است که در این مقطع ، نخبگان توسعه جوی کشور(متخصصان جامعه شناس و اقتصاددانان توسعه) وارد مرحله توسعه گری شده باشند. مرحله ای که در آن با هدایت صحیح ، علمی و منطقی جامعه توسط این توسعه‌گران و رشد عقلانیت در جامعه وارد دور رشد توسعه انسانی گردیم . در حقیقت هنگامی که تعداد نفرات جمعیت روستایی از یک حداقل بیشتر گردد آن روستا تبدیل به شهر می گردد؛ وقتی که عقلانیت جامعه از حداقل مورد نیاز بیشتر گردد به گونه ای که سنتها ، کنشها و خرده فرهنگ های ضد توسعه آن جامعه را در خود هضم نماید آنگاه روستا تبدیل به شهر شده است و ما می خواهیم در نصف جهان این مهم را به انجام برسانیم. اولین شهر ایران زمین شویم و سر سلسله ایجاد شهرها در کل ایران و سپس ایرانشهر را ایجاد نماییم؛ آرمان حکیم طوس را. آنچه حکیم ابوالقاسم فردوسی بزرگ در سرتاسر شاهنامه به‌دنبال آن بود، مولانا در مثنوی معنوی و دیوان شمس تبیین می‌نمود؛ سعدی در بوستان و گلستان شرح می داد و حافظ شیداوار و ایهام‌گونه در غزلیات نغزش هشدار می داد: ایرانشهر.

اما بیم ایجاد وضعیت دور باطل دعواهای حیدری- نعمتی که در چند دهه اخیر در کشور با آن به گونه‌ای دیگر مواجه بوده ایم نگرانمان می‌سازد. باز با گروه بندیها و جبهه گیریهای اصول‌گرا و اصلاح‌طلب مواجه گردیم که چالش را با انحراف مواجه سازد و امید ها نقش بر آب گردد.

شأن توسعه گران ما از اصلاح‌طلب و اصول‌گرا بودن بالاتر است. آنها باید به مراحل بسیار بالاتری از اصول‌گرا بودن و یا اصلاح‌طلب بودن برسند . روزی شخصی گفت مولانا شیعه بوده یا اهل سنت؟ گفتم شأن مولانا بالاتر از شیعه بودن و یا سنی بودن است. ایشان پیغمبر جامعه بوده، رسالتش به معراج بردن گروهی دیگر از انسانهای دیگر همراه با خودش بوده همان گونه که خود در فیه ما فیه اشاره نموده اند!

آیا توسعه گران ما، نقطه امید و ملجأ روحبخش جامعه ما، دوباره دچار دور باطل توسعه نیافتگی نخبگان می گردند؟ یا اینکه این‌گونه نیست، توسعه گران ما خود توسعه یافته‌اند و اینک می‌خواهند در مقام پیشرو توسعه جامعه، هدایتگر راه و خضر این مرحله باشند؟

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهی

پس مسأله این است : آیا توسعه گران ما به “من توسعه یافته ” دست یازیده اند؟


نقد شانزدهم: روستاها اصیل و آگاهند

✍️ مهری مداحی

من نقدی متفاوت بر یاداشت جنابعالی دارم نه رفتار اصفهانی‌ها را نقد می‌کنم که این رفتارها برآمده از درد نهانی انسانهاست که در هر زمان خودش را در قالب اعتراض بروز می‌دهد و آنچه که در اعتراض اصفهانی‌های عزیز بر دکتر پزشکیان به عنوان کاندید ریاست جمهوری نشان دادند گوشه ای از رفتارهای عده‌ای تمامیت خواه بود که در اصفهانی‌ خودش را نشان داد. و این نمونه‌ای از وضعیت کشورماهست که متاسفانه هر کس قدرت دردست دارد راحت به دیگران بتازد بدون اینکه کس مانعشان بشود و یا حتی یک نفر بازداشت شود و به جرم تخریب اموال عمومی اسم اغتشاگر را یدک بکشد. این افراد در حاشیه امنی قرار دارند که هیچکس را یارای ورود به این حاشیه امن نیست. خدا را شاکرم که در این انتخابات حداقل این تابو شکسته شد و دوباره مردم توانستند این گروه را مورد نقد قرار دهند. لایه‌های پنهان قدرت را که نه برخاسته از اسلام و مکتب اسلامیست و نه برخاسته از فرهنگ عامه و این افراد چنان در جامعه ریشه دوانده‌اند که کسی را یارای مقابله با آنان نیست و با کارهایی که می کنند تیشه بر ریشه اقتصاد و فرهنگ این جامعه زده‌اند.

ولی من نقد دیگر بر یادداشت جنابعالی دارم؛ استفاده از کلمه روستا و شهر در تحلیل رفتار مردم شریف اصفهان.

سالهاست بدلیل اینکه روستا به عنوان جایی‌که همیشه عقب مانده بوده و رنگ توسعه نیافتگی بخود گرفته است تلقی می‌شود این تصور غلط باعث شده روستاها به عنوان کانون تولید و امنیت غذایی جایگاه خود را از دست بدهد و سیل مهاجرت از روستا به شهر باعث نابودی روستاها و افزایش مشکلات در شهرها شود اگر خوب بیاد داشته باشیم همه شهرها اول یک آبادی بودند که به تدریج با بیشتر شدن جمعیت این آبادی‌ها، اسم شهر بر آنها نهاده شده استو با شهر شدن روستاها معضلات و مشکلات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی یکی پس از دیگری خود را نشان داده است. اگر بخواهیم به لحاظ فرهنگی بررسی کنیم فرهنگ روستایی نشان از انسجام، همدلی، همیاری، نوع‌دوستی، سخاوت و مهمان‌نوازی دارد نه به مهمان بی احترامی می‌کنند و نه مانع ورودش به روستا می‌شوند و نه به مهمان خیانت می‌کنند این شهرها هستند که بدلیل اینکه بی در و پیکر هستند هر اتفاقی در آن بیفتد براحتی سرپوش گذاشته می‌شود و به باد فراموشی سپرده می‌شود بدون اینکه آب از آب تکان بخورد.

در این یاداشت هر چند منتقدانه ، ولی با تمام احترامی که به جنابعالی به عنوان یک استاد اقتصاد و حامی اصلاح طلبی و تغییر در کشور قائلم این مورد از تشبیه شما را نپسندیدم. می خواهم یادآوری کنم حتی در این انتخابات روستاها با درایت و آگاهی که داشتند چه خوب نشان دادند که دیگر شعارهای پوپولیستی برای آنان کارگر نیست و ترسی از تهدید یک عده تمامیت خواه ندارند یعنی به درجه ای از نبوغ رسیده‌اند که شعارهای پوچ و توخالی را از شعارهای اصیل تشخیص دهند و با جوانمردی به جامعه بفهمانند روستایی آزاد هست و حق انتخاب دارد.

بیایید در ادبیات خود روستاها را ریشه فرهنگ اصیل بنامیم و از روستاها به عنوان کانون توسعه و نقطه شروع مدنیت یاد کنیم و در برنامه‌ریزی‌ها روستاها را در اولویت قرار دهیم تا دوباره روستاها را با آن مردم مهربان و باصفایش توسعه دهیم.


نقد پانزدهم: جهان سوم

✍️ سیاوش کاویانی

من نمی دانم بجز من چند نفر مطلب شما را نقد کرده اند اما نیک میدانم هرگز در نقادی از چهارچوب ادب و احترام خارج نشده ام ممکن است قاطع، محکم و کوبنده گفته باشم که میخواهم چنین کنم اما چه کسی گفته که اگر شما نقدی بر شهر کردید حتما درست میگویید. خیلی خوب «مدال شهامت نقد» از آن شما اگر قابل باشم خود آرا برگردن شما خواهم آویخت. اما پس از آن، با نقد شما گردنتان را در میدان اندیشه خواهم شکست.

لطفا این قدر متناقض سخن نگویید! چه فرق است بین شما با دیگران که اگر کسی با منطق و استدلال شما آن نکرد که شما کردید حق دارید به روستایی و توسعه نیافته متهمش کنید حال آنکه خود از اتهام «بی شرف بودن» در رای دادن گلایه دارید. شما در بخش سوم مقاله برای ایران و احتمال انقراضش می گویید:
«از نظر من و با خط‌کش توسعه، در هنگام کنش‌های ‌اجتماعی، میزان شرف هر کس (مردم یا حاکمان) به اندازه فاصله‌ای است که از خشونت می‌گیرد.»
بعد گلایه دارید که چرا در فلان موقعیت آن نکردند که مانع باشد؟

دوست عزیز در بسیاری از کنش های مسالمت آمیز نیم قرن اخیر که من شاهدش بودم، پاسخ؛ مشت آهنین بوده است پس چگونه می توان هم کنش داشت هم از خشونت جلوگیری کرد، کاری است بس دشوار ! و در شرایط کنونی شاید محال. از این روست که بسیاری از مردم امروز کنش را در پای برون کشیدن از بازی های سیاسی دیده اند.

بس که جفا ز خا و گل دید در رمیده ام / همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده ام

من نمیدانم مردم اصفهان چرا در زمان شاه سلطان حسین بی عمل نشستند تا آن بر سرشان آمد که میدانیم؛ اما تردید دارم اگر امروز دوباره همان حمله اتفاق بیفتد نتیجه جز این شود، امروز فاصله بین حکومت و مردم آنچنان ژرف است که بسیاری ساده انگارانه آرزو میکنند قدرتی خارجی دفع بلا کند و از شر ظلم و ستم حاکمان رهایشان کند، شاید مردم ناتوان از تغییر شاه ظالم متدین مسلک با خود اندیشیدند چرا باید جانمان را در دفاع از شاهی به خطر بیندازیم که این همه سال آرزوی سقوطش را داشتیم، پس از گرسنگی میمیریم تا فرزندانمان از شر او خلاص شوند.

در جریان انتخابات اخیر بسیار تلاش کردم جوانان را به رای دادن ترغیب کنم. بسیاری از آنها تنها راه نجات را براندازی از طریق قیام همگانی یافته بودند، و وقتی استدلال میکردم که خونهای زیادی ریخته خواهد شد میگفتند چه باک بالاخره هر چیز بهایی دارد. هنوز در نسل جوان ، شجاعت ! یک فضیلت اخلاقی انکار ناپذیر است آنها هنوز میانسال و مصلحت اندیش چون من نشده اند که شجاعتم را با دستان خود گرفته و خفه میکنم تا از خشونت عریان لاشخورهای وحشی در امان باشم اما زمانی من نیز جوان بودم و پر شور و در خیال، متروپولیتن خود را می ساختم. آن روزها هنوز فکر میکردم دنیا برمبنای عدالت، نیکی و انصاف ساخته شده اما صد افسوس که چنین نبود.

این سه خاطره واقعی و از زندگی شخصی خودم است که چنانچه حوصله ندارید می توانید نادیده بگیرید اما سیری است بر دگردیسی یک جوان در جهان سوم، که در هر سه تا نزدیکی سقوط به تاریکی رفته اما در آن فرونیفتاده است.

۱- من در جریان نامگذاری اول خیابان جمالزاده هیچ نکردم چون سالها قبل وقتی شهرداری با لجاجت نام خیابان مرداویج را به شیخ کلینی تغییر داد با چند نفر از همشاگردی ها شبانه با رنگ روی آن نوشتیم مرداویج. آن روزها نه چندان مردایج را میشناختم نه شیخ کلینی را فقط این که او برایم نمادی از تلاش برای باز زنده سازی اصالت ایرانی بود و این یکی آخوندی از اجداد آخوندهای امروزی.
چند روز بعد دوباره نام تابلوی خیابان شیخ کلینی شد و ما دوباره مرداویج اش کردیم یادم نیست چندبار این داستان تکرار شد ولی چند ماهی این جنگ برقرار بود تا شبی آن شد که همیشه از آن میترسیدم، گیر افتادم، توسط چند بچه بسیجی دو آتشه آن شب تا صبح بازجویی و تحقر شدم هنوز صدای آن لباس شخصی که با فحاشی فریاد میزد در گوشم است، جاسوس کدام کشوری، عضو کدام گروهکی، از کجا پول میگیری، کجا ها خراب کاری کردی، حد اقل چند سال زندان داری!، دوستانت اعتراف کرده اند تو سر دسته ای، حرامزاده فلان فلان شده به اسلام اهانت میکنی تخریب اموال میکنی تابلو خیابان را مخدوش میکنی خدا به فریادت برسد، قاضی برای خراب کاری ممکن است حکم اعدام بدهد، نمی دانم تا کنون بازداشت شده اید یا نه یا بازجوهای این چنینی را دیده اید یا نه اما من پس از دو روز بیخوابی، کتک خردن و تحقیر و ترس زندان با ورود پلیس خوب دهها صفحه متن اقرار را امضا کردم که من چه ها کرده ام۰۰۰
آزادم کردند اما آن بچه ۱۵ ساله دو سال طول کشید تا ترس و کابوس آن دوشب را فراموش کند.

۲- در جریان اتفاقات بعد از ۱۸ تیر ۷۸ دانشجو بودم مقابل ثبت چهار باغ بالا با خواهرم و دهها دانشجو و و مردم پیر و جوان ایستاده بودیم و سرود ای ایران را میخواندیم، فکر میکردم در مسالمت آمیز ترین حالت ممکن دارم از هم صنفانم حمایت می کنم اما آن روز برای اولین بار پلیس ضد شورش را با شمایل جدید دیدم. قد های بلند هیکلهای درشت ورزیده با لباسهای مشکی کلاه خود و سپر شیشه ای و باتوم. به جمعیت حمله کردند، تا درواز شیراز پیاده و با موتور به دنبال ما و دیگران دویدند هر که به دستشان میرسید به قصد کشت می زدند من که با خود عهد کرده بودم گیر نیفتم دست خواهرم را گرفته و دیوانه وار میدویدم در ورودی دروازه شیراز چند پیرزن متعجب از این که چرا همه در حال دویدن هستند در گوشه ی دیوار ایستاده وپناه گرفته بودند لحظه ای فکر کردم در کنار آنها جایمان امن است کدام جلادی به سه پیرزن کار دارد آرام در کنر آنها ایستادیم، چند لحظه گذشت دو گاردی پیاده در حال زدن جوانان فراری به ما رسیدند اولی به پیرزنی که دور تر ایستاده بود رسید هنوز به خاطر دارم مانتویی دامن دار با جوراب پوشیده بود، دست گاردی با باتوم بالا رفت و روی ساق پای پیرزن پایین آمد باور کنید بعد ۲۵ سال هنوز صدای شکستن استخوان در گوشم است دیگر جای تامل نبود باید فرار می کردیم، با تمام قدرت میدویدم دیگر حتا به پشت سر نگاه هم نمیکردم تنها صدای خرد شدن استخوان و فریادها و ضجه های پشت سر به گوش می رسید… بعد از آن فهمیدم این دیو صفت ها فقط ظاهرشان هیولا گونه نیست که باطنشان هم اهریمنی است و باخود عهد کردم دیگر هرگز خود را در چنین موقعیتی قرار ندهم. با این جماعت جور دیگر باید مبارزه کنم با قلم. قلمی که همیشه دوست میداشتم و تنها سلاحم بود. اما از بخت بد این هم نشد.

۳- در نشریه ای فنی کار میکرم. بحث ngo داغ بود و با معرفی محمد رحیم اخوت عضو یک ngo برای حفظ میراث فرهنگی و هویت اصفهان شده بودم سرمست از این که نامم در کنار بزرگان فرهنگ و هنر شهر قرار گرفته بود باز توهم طرحی نو در انداختن داشتم. ویژه نامه ای برای زنده رود تازه درگذشته در دست تهیه داشتیم. از خشک شدن آب تا فرونشست آثار تاریخی و برجهایی که هر روز بیشتر بر منظر تاریخی شهر و رودخانه سایه ای نخراشیده می انداخت. از مدیر کل مسکن و شهرسازی قرار ملاقات می خواستم تا درخصوص بی توجهی و قانون شکنی پاسخگو باشد اما بعد از یک ماه پیگیری راه به جایی نبرده بودم . بالاخره پشت خط به مدیر دفترشان گفتم به ایشان بگویید در یک صفحه سفید میزنم که بعد از بیست بار تماس، ایشان حاضر به مصاحبه نشد تا خوانندگان خود قضاوت کنند. فردا از دفتر مدیر کل با سردبیر تماس گرفتند و قرار مصاحبه انجام شد روز جلسه سرمست از موفقیت به دفتر ایشان وارد شدیم اما فریاد با تحقیر بود که مرا به خود آورد که کجای این معادله قرار دارم. تو اصلا کی هستی یه الف بچه منو تهدید می کنی من نه به تو نه به گنده تر از تو پاسخگو نیستم و مرا از دفتر بیرون انداخت. پشت درهای بسته مصاحبه سردبیر با ایشان انجام شد اما بجای اینکه ایشان پاسخگوی وضع موجود باشد نشریه تریبون ایشان شد و یک رپرتاژ آگهی رایگان برای شخص مدیر کل. سه ماه بعد من از نشریه اخراج شده بودم و سردبیر محترم به عنوان معاون شهرسازی شهر جدید بهارستان معرفی شده بود.

آری جهان سوم جایی است که اگر بخواهی مملکتت را آبادکنی خانه خراب خواهی شد و اگر بخواهی خانه ات را آباد کنی باید در تخریب مملکتت بکوشی. از آن روز به بعد تصمیم گرفتم خانه ام را آباد کنم، اما هرگز حاضر به تخریب کشورم نشدم شاید هم با بی توجهی به مملکت و اوضاعش در تخریب آن نقش داشته باشم که قطعا این گونه است.
آری استاد ارجمند؛ شما کرسی دانشگاه اصفهان را داری و کنشگری شناخته شده ای، نهایت موی دماغ شوی اخراج می شوی اما جانت در امان است، ولی پیاده نظام کف خیابان برای یک اعتراض ساده حتا با سکوت مطلق و بی عملی محض به راحتی به حکم محاربه اعدام میگردد.

نیک یادم است حدود چهل سال پیش آثار موسیقی ممنوع و اندکی موسیقی انقلابی با مارش نظامی رسمیت داشت. سی سال پیش سربازان راه بهشت اجباری چگونه واکمن پسر خاله ام را بر سرش خرد کرده بودند و سرش را شکسته بودند، بیست سال پیش چگونه موسیقی سانسور و ممیزی می شد. ده سال پیش چگونه در کنسرت گذاری ها کار شکنی می شد. و امروز هنوز نمایش ساز موسیقی در تلویزیون و آواز خوانی زنان و …ممنوع است.
استاد عزیز لازم است بدانیدفقط سه سال است «روز آواها و نواهای ایرانی» در بزرگداشت پدر موسیقی ایران «صفی‌الدین ارموی» به رسمیت شناخته شده و تندیس ایشان که هیچ، هنوزی اکثر مردم نام ایشان را هم نشنیده اند. معلوم است حکومتی که وزیر فرهنگش نام هنگ درام را تاکنون نشنیده و هنر و موسیقی را به رسمیت نمی شناسد اجازه ساخت تندیس از مروجان لهو لعب! را نخواهد داد.

در نهایت آرزویم این است تندیس شاطر رمضان و البته صدها چراغ آسمان فرهنگ، هنر و ادبیات این شهر و دیار در جای جای شهر زینت شهرمان باشد تا همگان بدانند در دوران جمود فکری وخفقان فرهنگی بودند کسانی که با شمع وجودشان نور زیبایی، هنر و ادب این شهر و کشور را زنده نگه داشتند.

اما بدانید جبر حاکمان بواسطه جهل مردمانی که آنها را به قدرت رسانده اند سرنوشت ما را به اینجا کشانده که هستیم:
به یاد دیالوگ معروف هزاردستان علی حاتمی افتادم
جماعت خواب، اجتماع خواب زده، جامعه چرتی

و امیدوارم برای این جامعه سوتکی باشیم تا خواب خفتگان خفته را آشفته سازیم.


نقد چهاردهم: با اژدها می‌توان آواز خواند

✍️ افروز هوشنگ

متن کامل این نقد را در پیوند «کانال تلگرامی محسن رنانی» بخوانید.


نقد سیزدهم: برای یک ذهن فراموشکار

✍️ محمد حاتمی‌خواه (دانشجوی اقتصاد)

حال که چند هفته ای از یک شبه انتخابات در کشورمان گذشت؛ تیمی به اصطلاح روشنفکران بسیج شده بودند، که مردم را به رای دادن دعوت کنند. با گذشت مرحله اول و عدم حضور شصت درصدی مردم پای صندوق! روشنفکران بهت زده شدند از این که چه اتحاد نانوشته‌ای و نوشته‌های فراوان از این قضیه در فضای مجازی پخش شد و شاید بتوان گفت: یکی از بزرگترین قضایا در کشورمان بود که مردم عادی تو دهنی به این اصطلاح روشنفکران زدند.

و در دور دوم حدود ده درصد از آن شصت درصد نیامده پای صندوق در دور اول، به هر دلیلی به پای صندوق رفتند و تصمیمی گرفتند که نظام سیاسی حاکم را بپذیرند و یکی از دو ذوب شده در ولایت را انتخاب کردند. کاری به فرد انتخاب شده و وعده هایش ندارم زیرا، با توجه به ساختار، تمام این‌کارها را پوچ می دانم؛ هر چند صحبت های بعد انتخابات و یادداشت منتشر شده در روزنامه تهران تایمز مشخص کرد، که پوچ بودند. اما نکاتی برای ذهن فراموشکار شخص شخصیتان دارم: نه از بهت تان از رای ندادن شصت درصد و «معجزه ملی» گفتن‌تان، نه از این‌که وقتی عین دوستان اصلاح طلب‌تان که جدیدا خود را تحول خواه می‌نامید و کلمات راهم متاسفانه مبتذل کردید؛ حتی یادتان رفت حدود پنجاه درصد پای صندوق در دوم هم نرفتند و فقط گل را همراه همسرتان تقدیم رای دهنده ای به شخص مقابل کردید؛ و نه اینکه وقتی اصفهان را روستا خطاب کردید یادتان رفت از حدود پنجاه و یک درصدی که پای صندوق نرفتند یاد کنید. نمیدانم شاید آذربایجان که به هم زبان خود بالای شصت درصد رای داده از ِگل سنت درآمده است!

حال با این حجم از فراموشی و انتصاب جنابعالی در اعضای شورای راهبردی دولت چهاردهم در کنار اصفهانی های دیگر
جناب ظریف و طیب نیا که از ِگل سنت درآمده اید، که جای تبریک و تهنیت بسیار دارد! امید است مذاکرات خود و همچنین شاخص ها و ویژگی های افراد مورد نظر را یادداشت نمایید؛ مبادا بعدا بهانه ذهن فراموشکار خود را بیاورید هر چند هانا آرنت با این نوشته:

«زمانی که از آنان پرسیده می‌شد که چرا از سیاست‌های ظالمانه حکومت اطاعت کرده‌اند، عموما پاسخ می‌دادند که ما فقط ماندیم و همکاری کردیم تا اوضاع از آن بدتر نشود؛ ما باور داشتیم که همراهی ما قرار است از ستم‌های بیشتر جلوگیری کند؛ همکاری ما قرار است حداقل تعدادی را نجات دهد. اما همچنان که قساوت ظالمانه حکومت ادامه پیدا کرد و نه تنها تغییری در شرایط ایجاد نشد بلکه ظلم حتی ساختارمندتر هم شد، آنان گفتند که ما در واقع قدرتی برای تغییر شرایط نداشتیم. بعدها مشخص شد که در نگرش آنها مقاومت بی‌فایده بوده است و اعمال فردی آنها قادر به ایجاد تغییری در شرایط نبوده است. سیستم پاسخگویی و مسئولیت اخلاقی افراد در این نقطه دیگر به کلی از هم پاشیده شده است. در نهایت کسانی که با سیاست‌های رژیم همراهی می‌کنند تا از نتایج بدتر جلوگیری کنند، خود را در همان جنایاتی که امیدوار بودند از آن جلوگیری کنند، دخیل می‌بینند».

بسیار دقیق تر از من جواب شما را داده است. امید است این قصه کوتاه را برای توسعه مورد توجه قرار دهید و با حب و بغض با آن رفتار نکنید!!


نقد دوازدهم: نقدی بی‌هراس از شهروندی ناشناس

✍️ A.R.J

آقای محسن رنانی!
برای اولین بار بر آن شدم که در جواب یکی از یادداشت‌های‌تان چند خطی بنویسم.

به نظرم بد نیست گاهی تلنگری بخورید تا بدانید مکاشفات و نظریه پردازی‌ها اگر به تسمه نقد ساییده نشوند، صیقل نخواهند خورد همچنان خام خواهند ماند.

امیدوارم نوشته من باعث دقت لازم در مکتوبات آینده‌تان شود. از این رو -در حد بضاعت اندکم- نوشته شما را جواب خواهم داد:
نوشته بودید: «به‌گمان من از آن روز که مردم اصفهان هلهله‌کنان در قفای ملاباشی دویدند تا فرمان اخراج ملاصدرا از اصفهان را از پادشاه صفوی بگیرند تا ده سال پیش که برخی جوانان جزم‌اندیش به مقبره آرتور پوپ هجوم بردند و هَروله‌کنان دورِ آن سینه زدند و به آن رنگ پاشیدند تا مانع اجرای‌ فرمان سه رئیس‌جمهور برای دفن جنازه ریچارد فرای در آن مقبره شوند، اصفهان هنوز یک‌‌گام به پیش نرفته است، همان نصف‌جهان عصر صفوی است‌، خواه شهر باشد خواه روستا».

اظهار نظر در مورد آنچه برای ملاصدرا در قفای ملاباشی افتاد در تخصص و صلاحیت من و شما نیست؛ پس به اهل تاریخ واگذار است امیدوارم از عهد برآیند.

اما در مورد قائله خاکسپاری ریچارد فرای که معاصر است؛ به عنوان یک شهروند دغدغه‌مند که اخبار و احوالات روزگار را پیگیر است باید خدمتتان عرض کنم که نوع نگاه شما به موضوع، اگر مغرضانه نباشد (که باورش سخت است) حداقل از نگاه (ظاهرا) تیزبین شما بعید است. واقعا همینقدر ساده انگارانه تصور میکنید که عده ای جوان و غیر جوان کوته نظر خشک مغز اصفهانی از محله تخچی آمده اند جلوی تدفین ریچار فرای را بگیرند و با چند عربده مستانه سینه زنی و کمی رنگ حرفشان به کرسی نشست؟ همینقدرساده؟؟؟؟

به عنوان کسی که از زمان دانشجویی (در حدود سال ۱۳۶۲) تا کنون در دانشگاه حضور دارید و احتمالا در سال‌های اوج جنبش دوم خرداد استاد دانشگاه شده اید، بین گروه‌های فشار حکومتی که از دیوار سفارتخانه کشورهای معتبر جهان بالا میروند یا بر صورت دختران شهرتان اسید می پاشند و قائله تدفین ریچار فرای هیچ ارتباطی نمیبینید؟ هیچ ارتباطی بین این گروهها با تخریب آثار باستانی کشور نمیبینید؟

کلا این گروهها را نمی‌بینید که کشور را در دست دارند مدیران میانی و ارشد کشور از بینشان انتصاب می‌شوند؟ همه می‌دانند در راستای اقتصاد مقاومتی و پدافند غیر عامل و این‌جور چیزها تاسیس صنایع مادر در کرانه های های خلیج فارس یا خزر حتی المقدور انجام نمی‌شود؛ زیرا در صورت بروز جنگ در تیررس دشمنان است اما اصفهان در عمق استراتژیک است. به همین دلیل کارخانه های تولید آهن و فولاد در این منطقه توسعه داده شده اند و دلیل اصلی خشک شدن زاینده رود همین است. می‌دانید که مردم اصفهان در چنین تصمیم گیری کلانی شرکت نداشته اند و موافقت یا مخالفتشان در این تصمیم کلان حکومتی، امکان تاثیرگذاری‌ای در حد یک صدم درصد هم نبوده است.

شما اینها را نمیدانید؟ اگر استاد تمام رشته اقتصاد و یک اقتصاددان توسعه گرا هستید و اینها را نمی‌دانید که حرفی نمی‌ماند، اگر می‌دانید و تقصیر را متوجه مردم می‌کنید، وای بر شما که روی جاسوسان محمود افغان و نوچه های ملاباشی را سفید کرده اید.

آقای رنانی!
آنچه در مورد آب زاینده رود گفتم را کشاورزان روستاییان و شهرنشینان و صغیر و کبیر اصفهانی‌ها فهمیدند و کوچک و بزرگشان در بستر خشکانده شده زاینده رود دست به اعتراض زدند و گلوله خوردند و داغ و درفش به تنشان فرو کردند. شما شهروند مدرن و استاد تمام دانشگاه اصفهان آن زمان در کجای میدان بودید؟ اصفهان ننشست تا زنده رودش را غارت کنند؛ نفسش را گرفتند.

چنان می‌گویید اصفهان نشست تا زنده رودش را غارت کنند که گویی شوش و یزد و شوشتر و همدان هم اکنون مرکز توریست آسیاست یا گیلان بهترین سواحل پولساز و توریست پذیر کشور را دارد یا کرمان به تصرف توریست‌های خارجی درآمده است و اصفهان عقب مانده است، آن‌هم به دلیل تفکرات واپسگرای مردمانش.

حضرت استاد!
اهواز، مشهد، کرمان، شیراز، تهران، تبریز، ارومیه، دزفول، سنندج، ایلام و تمام خاک کشور با یک دست‌وفرمان و توسط یک نفر دارد نابود می‌شود. مردم اصفهان و تمام این شهرها آن یک نفر را می‌شناسند. واقعا شما ایشان را نمی‌شناسید؟
شما که استاد دانشگاه در رشته اقتصاد هستید و صاحب‌نظرید و با دانشجویان جوان و شجاع در ارتباطید آن یک نفر را نمی‌شناسید؟ اگر نمی‌توانید با دیدن و شنیدن و تحلیل کنید و بشناسید که کلا حرف و حدیثی نمی‌ماند.

اما اگر میشناسید و به روی مبارک نمی‌آورید چون نمی‌خواهید موقعیت‌تان در دانشگاه اصفهان و نزد هسته قدرت کشور در خطر افتد لااقل دست از سر مردم شهرتان بردارید. نمک شهر اصفهان را می‌خورید و نمکدانش می‌شکنید تا باقیمانده را بر زخم روستاییان و شهرنشینانی که می‌فهمند و در بستر زاینده رود گلوله باران می‌شوند بپاشید؟ گلی به گوشه جمال غیرتتان اما اشتباه می‌کنید. چرا که این نمک به چشم خودتان هم خواهد رفت.

جناب متفکر!
انتظار دارید مردم اصفهان به کسی که در هنگام نقدش مقصر اصلی را نمی‌شناسد به جای آن به مردم عادی حمله می‌کند و در هنگامه غارت کشور، وسعت نظرش از شهری که در آن است فراتر نمیرود «مدال شهامت نقد» بدهند؟ کاش در متروپولیتنی مثل واشنگتن دی‌سی زندگی می‌کردید و حمله کنندگان به کنگره امریکا را به جای طرفداران ترامپ، مردم واشنگتن دی‌سی می‌خواندید تا ببینید تمام مردم امریکا به جای مدال چه چیزی به شما میدادند!!!؟؟؟ مردم ایران بسیار موقر و صبورند؛ کاش در واشنگتن دی سی بودید.

حاج محسن!
آنها که نام جمالزاده‌ها را از خیابان‌های اصفهان پایین می‌کشیدند مردم عادی اصفهان نبودند. اگر بودند ظرف دو ساعت دستگیر و روانه گونی می‌شدند. ما می‌دانیم، شما بهتر از ما می‌دانید که بودند و از کجا ماموریت داشتند. مردم اصفهان همان کسانی هستند که در پی هزاران سال در دل کویر شهری زیبا را ساختند و از جوی آب تا پل و بازار از همه چیز پول درآوردند و با کم و بیش طبیعتشان شهری و فرهنگی ساختند که کرور کرور توریست خارجی را مات و مبهوت به خود جذب می‌کند. مردم همه جای ایران و بسیاری مردمان جهان به دیده احترام به تکه زمینی در دل کویر که اصفهان نام دارد و به نگینی زمردین می‌ماند می‌نگرند. پس لطفا شما نگران اصفهان نباش!

افسوس که بزرگان سال‌های دور دوران اصفهان رفتند و شما و امثال شما شدید دانشمندان این شهر تا به این روز افتد. شما که در بستر زاینده رود خشک در کنار مردم شهرتان رویت نشدید. شما که وقتی اسید پاشان در شهرتان ظهور کردند دم بر نیاوردید. اما محض اطلاعتان باید بگویم اصفهان با همه جفایی که حکومت به آن کرده همچنان در زمره پنج شهر بزرگ و تاثیرگذار کشور ماست و پایتخت فرهنگی و هنری‌مان. آنچه در اصفهان می‌گذرد متفاوت از آنچه در کشور می‌گذرد نیست.
مگر امروز خراسانی که گهواره تمدن و فخر فرهنگی و تمدنی دنیاست وضعیتی بهتر از اصفهان دارد؟ مگر اهواز و لب کارونش از اصفهان زیباتر است؟ مگر تهران پایتخت، با همه ظرفیت‌هایش تفاوتی محسوسی با اصفهان دارد؟

فرزند اصفهان!
یک انتخابات نیم بند برگزار شد و گذشت؛ تمام شد. مردم ایران و به تبع آن اصفهان هم تو را و حرفهایت را برای حضور در انتخابات جدی نگرفتند. حرفهای بزرگترهایت را نیز جدی نگرفتند. تو که جای خود داری. نباید مردمان اصفهان فرهیخته را دست کم میگرفتی. نباید توقع می‌کردی که مردم اصفهان به فرصت‌طلبان تشنه حضور در حکومت، فرصت دوباره بدهند. اشتباه کردی! نتیجه اش را هم دیدی. مردم با کسی شوخی ندارند. حالا بشنین به کارهای بدت فکر کن.

آقای محسن رنانی!
برای اولین بار بر آن شدم که در جواب یکی از یادداشت‌های‌تان چند خطی بنویسم.

به نظرم بد نیست گاهی تلنگری بخورید تا بدانید مکاشفات و نظریه پردازی‌ها اگر به تسمه نقد ساییده نشوند، صیقل نخواهند خورد همچنان خام خواهند ماند.

امیدوارم نوشته من باعث دقت لازم در مکتوبات آینده‌تان شود. از این رو -در حد بضاعت اندکم- نوشته شما را جواب خواهم داد:
نوشته بودید: «به‌گمان من از آن روز که مردم اصفهان هلهله‌کنان در قفای ملاباشی دویدند تا فرمان اخراج ملاصدرا از اصفهان را از پادشاه صفوی بگیرند تا ده سال پیش که برخی جوانان جزم‌اندیش به مقبره آرتور پوپ هجوم بردند و هَروله‌کنان دورِ آن سینه زدند و به آن رنگ پاشیدند تا مانع اجرای‌ فرمان سه رئیس‌جمهور برای دفن جنازه ریچارد فرای در آن مقبره شوند، اصفهان هنوز یک‌‌گام به پیش نرفته است، همان نصف‌جهان عصر صفوی است‌، خواه شهر باشد خواه روستا».

اظهار نظر در مورد آنچه برای ملاصدرا در قفای ملاباشی افتاد در تخصص و صلاحیت من و شما نیست؛ پس به اهل تاریخ واگذار است امیدوارم از عهد برآیند.

اما در مورد قائله خاکسپاری ریچارد فرای که معاصر است؛ به عنوان یک شهروند دغدغه‌مند که اخبار و احوالات روزگار را پیگیر است باید خدمتتان عرض کنم که نوع نگاه شما به موضوع، اگر مغرضانه نباشد (که باورش سخت است) حداقل از نگاه (ظاهرا) تیزبین شما بعید است. واقعا همینقدر ساده انگارانه تصور میکنید که عده ای جوان و غیر جوان کوته نظر خشک مغز اصفهانی از محله تخچی آمده اند جلوی تدفین ریچار فرای را بگیرند و با چند عربده مستانه سینه زنی و کمی رنگ حرفشان به کرسی نشست؟ همینقدرساده؟؟؟؟

به عنوان کسی که از زمان دانشجویی (در حدود سال ۱۳۶۲) تا کنون در دانشگاه حضور دارید و احتمالا در سال‌های اوج جنبش دوم خرداد استاد دانشگاه شده اید، بین گروه‌های فشار حکومتی که از دیوار سفارتخانه کشورهای معتبر جهان بالا میروند یا بر صورت دختران شهرتان اسید می پاشند و قائله تدفین ریچار فرای هیچ ارتباطی نمیبینید؟ هیچ ارتباطی بین این گروهها با تخریب آثار باستانی کشور نمیبینید؟

کلا این گروهها را نمی‌بینید که کشور را در دست دارند مدیران میانی و ارشد کشور از بینشان انتصاب می‌شوند؟ همه می‌دانند در راستای اقتصاد مقاومتی و پدافند غیر عامل و این‌جور چیزها تاسیس صنایع مادر در کرانه های های خلیج فارس یا خزر حتی المقدور انجام نمی‌شود؛ زیرا در صورت بروز جنگ در تیررس دشمنان است اما اصفهان در عمق استراتژیک است. به همین دلیل کارخانه های تولید آهن و فولاد در این منطقه توسعه داده شده اند و دلیل اصلی خشک شدن زاینده رود همین است. می‌دانید که مردم اصفهان در چنین تصمیم گیری کلانی شرکت نداشته اند و موافقت یا مخالفتشان در این تصمیم کلان حکومتی، امکان تاثیرگذاری‌ای در حد یک صدم درصد هم نبوده است.

شما اینها را نمیدانید؟ اگر استاد تمام رشته اقتصاد و یک اقتصاددان توسعه گرا هستید و اینها را نمی‌دانید که حرفی نمی‌ماند، اگر می‌دانید و تقصیر را متوجه مردم می‌کنید، وای بر شما که روی جاسوسان محمود افغان و نوچه های ملاباشی را سفید کرده اید.

آقای رنانی!
آنچه در مورد آب زاینده رود گفتم را کشاورزان روستاییان و شهرنشینان و صغیر و کبیر اصفهانی‌ها فهمیدند و کوچک و بزرگشان در بستر خشکانده شده زاینده رود دست به اعتراض زدند و گلوله خوردند و داغ و درفش به تنشان فرو کردند. شما شهروند مدرن و استاد تمام دانشگاه اصفهان آن زمان در کجای میدان بودید؟ اصفهان ننشست تا زنده رودش را غارت کنند؛ نفسش را گرفتند.

چنان می‌گویید اصفهان نشست تا زنده رودش را غارت کنند که گویی شوش و یزد و شوشتر و همدان هم اکنون مرکز توریست آسیاست یا گیلان بهترین سواحل پولساز و توریست پذیر کشور را دارد یا کرمان به تصرف توریست‌های خارجی درآمده است و اصفهان عقب مانده است، آن‌هم به دلیل تفکرات واپسگرای مردمانش.

حضرت استاد!
اهواز، مشهد، کرمان، شیراز، تهران، تبریز، ارومیه، دزفول، سنندج، ایلام و تمام خاک کشور با یک دست‌وفرمان و توسط یک نفر دارد نابود می‌شود. مردم اصفهان و تمام این شهرها آن یک نفر را می‌شناسند. واقعا شما ایشان را نمی‌شناسید؟
شما که استاد دانشگاه در رشته اقتصاد هستید و صاحب‌نظرید و با دانشجویان جوان و شجاع در ارتباطید آن یک نفر را نمی‌شناسید؟ اگر نمی‌توانید با دیدن و شنیدن و تحلیل کنید و بشناسید که کلا حرف و حدیثی نمی‌ماند.

اما اگر میشناسید و به روی مبارک نمی‌آورید چون نمی‌خواهید موقعیت‌تان در دانشگاه اصفهان و نزد هسته قدرت کشور در خطر افتد لااقل دست از سر مردم شهرتان بردارید. نمک شهر اصفهان را می‌خورید و نمکدانش می‌شکنید تا باقیمانده را بر زخم روستاییان و شهرنشینانی که می‌فهمند و در بستر زاینده رود گلوله باران می‌شوند بپاشید؟ گلی به گوشه جمال غیرتتان اما اشتباه می‌کنید. چرا که این نمک به چشم خودتان هم خواهد رفت.

جناب متفکر!
انتظار دارید مردم اصفهان به کسی که در هنگام نقدش مقصر اصلی را نمی‌شناسد به جای آن به مردم عادی حمله می‌کند و در هنگامه غارت کشور، وسعت نظرش از شهری که در آن است فراتر نمیرود «مدال شهامت نقد» بدهند؟ کاش در متروپولیتنی مثل واشنگتن دی‌سی زندگی می‌کردید و حمله کنندگان به کنگره امریکا را به جای طرفداران ترامپ، مردم واشنگتن دی‌سی می‌خواندید تا ببینید تمام مردم امریکا به جای مدال چه چیزی به شما میدادند!!!؟؟؟ مردم ایران بسیار موقر و صبورند؛ کاش در واشنگتن دی سی بودید.

حاج محسن!
آنها که نام جمالزاده‌ها را از خیابان‌های اصفهان پایین می‌کشیدند مردم عادی اصفهان نبودند. اگر بودند ظرف دو ساعت دستگیر و روانه گونی می‌شدند. ما می‌دانیم، شما بهتر از ما می‌دانید که بودند و از کجا ماموریت داشتند. مردم اصفهان همان کسانی هستند که در پی هزاران سال در دل کویر شهری زیبا را ساختند و از جوی آب تا پل و بازار از همه چیز پول درآوردند و با کم و بیش طبیعتشان شهری و فرهنگی ساختند که کرور کرور توریست خارجی را مات و مبهوت به خود جذب می‌کند. مردم همه جای ایران و بسیاری مردمان جهان به دیده احترام به تکه زمینی در دل کویر که اصفهان نام دارد و به نگینی زمردین می‌ماند می‌نگرند. پس لطفا شما نگران اصفهان نباش!

افسوس که بزرگان سال‌های دور دوران اصفهان رفتند و شما و امثال شما شدید دانشمندان این شهر تا به این روز افتد. شما که در بستر زاینده رود خشک در کنار مردم شهرتان رویت نشدید. شما که وقتی اسید پاشان در شهرتان ظهور کردند دم بر نیاوردید. اما محض اطلاعتان باید بگویم اصفهان با همه جفایی که حکومت به آن کرده همچنان در زمره پنج شهر بزرگ و تاثیرگذار کشور ماست و پایتخت فرهنگی و هنری‌مان. آنچه در اصفهان می‌گذرد متفاوت از آنچه در کشور می‌گذرد نیست.
مگر امروز خراسانی که گهواره تمدن و فخر فرهنگی و تمدنی دنیاست وضعیتی بهتر از اصفهان دارد؟ مگر اهواز و لب کارونش از اصفهان زیباتر است؟ مگر تهران پایتخت، با همه ظرفیت‌هایش تفاوتی محسوسی با اصفهان دارد؟

فرزند اصفهان!
یک انتخابات نیم بند برگزار شد و گذشت؛ تمام شد. مردم ایران و به تبع آن اصفهان هم تو را و حرفهایت را برای حضور در انتخابات جدی نگرفتند. حرفهای بزرگترهایت را نیز جدی نگرفتند. تو که جای خود داری. نباید مردمان اصفهان فرهیخته را دست کم میگرفتی. نباید توقع می‌کردی که مردم اصفهان به فرصت‌طلبان تشنه حضور در حکومت، فرصت دوباره بدهند. اشتباه کردی! نتیجه اش را هم دیدی. مردم با کسی شوخی ندارند. حالا بشنین به کارهای بدت فکر کن.

اگر می‌خواهی موجی در شَهرت ایجاد کنی و سر توی سرهایش در بیاوری بر صورت شهرت چنگ نینداز. بر زخمهایش نمک نریز. اگر می‌خواهی نامت را در کنار جمالزاده، تاج، شهناز، میرشمسی، مصاحب، تجویدی و دیگر نام آوران این شهر قرار بگیرد، باید تلاش بسیار و خدمت بی منت فراوان کنی. در این ابرشهر، دیده شدن، راهش این نیست. مطرح شدن، راهش این نیست!

اگر می‌خواهی موجی در شَهرت ایجاد کنی و سر توی سرهایش در بیاوری بر صورت شهرت چنگ نینداز. بر زخمهایش نمک نریز. اگر می‌خواهی نامت را در کنار جمالزاده، تاج، شهناز، میرشمسی، مصاحب، تجویدی و دیگر نام آوران این شهر قرار بگیرد، باید تلاش بسیار و خدمت بی منت فراوان کنی. در این ابرشهر، دیده شدن، راهش این نیست. مطرح شدن، راهش این نیست!


نقد یازدهم: خود را نقد کنیم؛ مانند رنانی

✍️ دکتر حسن وکیلیان (حقوق‌دان)

هنوز گرد و غبار نبرد انتخابات فرو ننشسته، جدال غنیمت برندگان و مدعیان شروع شده است. ایرادی ندارد. این طبع میدان سیاست است. بخشی از سیاست ورزی همین جدال برای کسب قدرت سیاسی است. اما آنچه خطرناک است ورود برنامه ریزی نشده و تصادفی برای تصاحب کرسی های قدرت است. ما همه می دانیم که از دیرباز میدان سرنوشت ساز سیاست در ایران شخصی سازی شده است. این اشخاصند که مهمند. همین اشخاص مهم یا مهم سازی شده هستند که در گام بعدی بر حسب اعتماد و وثاقت شخصی و سابقه و پیوند دوستی یا قومی اشخاص کمتر مهم را گرد خود می آورند و اینگونه میدان سیاست مشتریان مشتاق خود را پیدا می کند و تا حد قدیس شدن امتداد می یابد. البته در غیاب سازمان و تشکیلات و کار مستمر حول مفاهیم و ایده های از پیش اندیشیده شده و توافق شده چاره ای جز این نیست. اما این شیوه بدوی متعلق به واحدهای اجتماعی طایفه و قبیله است.

مناظره های انتخاباتی اخیر نمونه بارز این نوع سیاست ورزی بدوی است. تا کی باید به خود اجازه دهیم وارد میدان سیاست شویم ولی افتخار کنیم که عضو هیچ دسته و گروه و حزبی نیستیم. این چه افتخاری است؟ این یعنی من سیاستمدار با یک عقلانیت محدود و جزئی می خواهم تعارض‌ها و تضادهای کلان یک جامعه سرشار از مشکل را یک تنه و با راه حل های خلق الساعه خودم و دوستانم حل کنم. نتیجه سطح نازل گفتگوها و مناظره های انتخابات اخیر است. این رسم سیاستمداری و سیاست ورزی در میان ما ایرانیان بوده است که پدیده سیاست سوز نظارت استصوابی هم آن را تشدید کرده است. اما حالا کار به جاهای باریکی رسیده. رویگردانی و بی اعتنایی و دلزدگی بی سابقه اکثریت مردم ایران در انتخابات اخیر حرف های زیادی برای گفتن دارد که یکی از آنها نه گفتن و ضرورت تجدید نظر در این مدل بدوی از سیاست ورزی و سیاستمداری است. اما این فقط سیاستمداران نیستند که باید تجدید نظر کنند. جامعه ایران در کلیت خود نیازمند چنین تجدید نظری است. نمی‌شود به دستاوردهای دیگران نگاه کرد و رفاه، ترقی و آسایش دیگران را خواستار شد ولی به همان شیوه های کهنه و بدوی عمل کرد. بالاخره اینها تصادفی به دست آنها نیامده و به دست ما هم نخواهد آمد. عجالتا خطر مدیریت (و نه حکومت) یک اقلیت واپسگرا، انزواطلب و توسعه ستیز با این انتخابات از سر مردم گذشت اما اقلیت پیروز هم نباید چندان خوشحال باشد. این نتیجه برای کسانی که خواهان یک جامعه معمولی و آزاد هستند تازه آغاز کار است. باید به نقد اجتماعی و سیاسی خود رو بیاوریم. مقدم بر نقد حکومت، نقد خود ما مردم است که حکومت ها محصول ارزش ها و نگرش های تک تک ما مردمند. باید آینه در مقابل دیدگان هم بگیریم و از روال و رسوم ناپسند مرسوم فاصله بگیریم و در بودمان تجدید نظر کنیم.

اگر توسعه و ترقی می خواهیم اخلاق توسعه و ترقی را پیدا کنیم و به دست بیاوریم. اگر بپرسید مثلا باید چه کار کنیم می گویم کاری که استاد دانشمند دردمند دکتر محسن رنانی در نقد رفتار اجتماعی و سیاسی همشهریان خود در دو یادداشت اخیرش انجام داده است. چو نیک بنگرید، مخاطب نقد ایشان فقط مردم اصفهان نیستند، مخاطب او به درجات بالاتر ماییم، خویشان و دوستان و همکاران ما هستند. در واقع مخاطب نقدهای ایشان همه ما ایرانیان هستیم که در عین تمنای توسعه و ترقی، خلقیات، عادات و پسندهای ضد مشارکت و همکاری و ضد ترقی و توسعه داریم. اگر چنین نکنیم نه این انتخابات و نه هزاران انتخابات دیگر مسئله ایران را حل نخواهد کرد. مشکل ایران بیش از حکومت، خود ماییم. مایی که تن به نقد و بازاندیشی در نوع بودن خود نمی دهیم.


نقد دهم: من دهاتی نیستم اما روستایی ام

✍️ حسین جمالی‌پور

استاد محسن رنانی عزیز روزهای اخیر مقالاتی درباب عقب افتادگی اصفهان نوشته است و از “روستای اصفهان” سخن گفته است تا عقب افتادگی فرهنگی و اجتماعی آن را به نقد بکشد. پیش از اعلام موافقت با ایشان اشاره ای دارم به مفهوم روستا؛
مارتین هایدگر مقاله ای دارد تحت عنوان “چرا روستا نشینم؟”
هایدگر برای تفکرات فلسفی و خلوت، کلبه ای در روستا و زادگاه پدریش ساخته بود. به زعم خودش بسیاری از افکار فلسفی اش حاصل قدم زدن در جنگل های سیاه منطقه بود. واژه ی Lichtung در زبان آلمانی که از کلمه ی Licht به معنای نور گرفته شده، کاربرد جالبی در نگاه هایدگر دارد. او در جنگل قدم می زد و نوری که از لابه لای درختان بلند عبور می کرد و به زمین می رسید، او را با تأملات فلسفی در باب da Sein( به آلمانی =وجودِ آنجا) یعنی انسان، عمیقا درگیر می کرد.
هایدگر از گشودگی سخن می گفت؛گشودگی به هستی. همچنین مدعی بود که اندیشه ی شاعرانه انسان را به سمت حقیقت، گشوده می کند. او سال های آخر عمر را بیشتر در همین روستا گذراند تا بتواند هم گشودگی به هستی را تجربه کند و هم تأملات فلسفی اش را آنجا تجربه و مکتوب کند. روستا نشینی برای او یک زندگی اصیل را در پی داشت. چرا که او طبیعت، هوای پاک، سادگی روستا نشینان، دامداری و کشاورزی و بسیاری مسائل دیگر را از نزدیک لمس می کرد. که این برای هایدگر یک رابطه ی اصیل با عالم بود.
اما جالب است هایدگر در مقاله ی “چرا روستا نشینم ” می گوید هر روز پیرزنی ۸۰ ساله راه شیب دار روستا را طی می کرد تا به قول خودش “آقای پروفسور را ببیند”. هایدگر می گوید من دیدار با این پیر زن را با هیچ تأمل فلسفی عوض نمی کردم.
اما سه واژه ی مهم که با اندیشه ی محسن رنانی مرتبط است را در ادامه اشاره می کنم؛
۱: از روستا به دهات: بهتر بود ایشان به جای واژه ی روستا از “دهات” استفاده می کرد. دهات مفهوم عقب افتادگی را بهتر می رساند. یک روستایی می تواند فرهیخته و اندیشه ورز باشد، اما فردی که در او اندیشیدن و فرهنگ جایی ندارد، دهاتی است. با توضیحی که گذشت روستا برای خلوت و اندیشیدن جای بسیار خوبیست؛ اما آنجایی که ملاصدرا را از خود نمی دانند و به جرم دگر اندیشی به کهک قم تبعید می کنند، دهات است. همچنین در دهات است که رفتارِ مردم نسبتی با طبیعت ندارد. آنها آشغال می‌ریزند، مصرف بی رویه می کنند، نسبت به آینده ی دهات بی تفاوت اند، همدیگر را رقیب یکدیگر می بینند و اغلب فراموش کرده اند که نسبت به “بودن در این عالم” مسئول اند!

۲:شهروند اصیل: هایدگر می گفت انسانِ اصیل کسی است که تفکر شاعرانه دارد. رنانی نیز با توجه به گفتارهای پیشین اش، نوعی تفکر شاعرانه در او دیده می شود. انسان اصیل نسبت به بسیاری مسائل خود را مسئول می داند. او نسبت به هستیِ خود در جهان، طبیعت، انسان ها و موجودات مسئول است و با رفتار و نوع مواجه اش با آنهاست که خود را تعریف می کند. یعنی انسان چیزی نیست جز نحوه ی مواجهه اش با جهان! پس اگر کسی چنین مسئولیتی احساس نکند، به زعم هایدگر در سطح فراموشی هستی به سر می برد. گویی رنانی نیز می خواهد این فراموشی را متذکر شود و ما را بیدار کند.

۳: دیدار: استاد رنانی بزرگوار از اینکه برخی همشهریانش به خاطر به کار بردن واژه ی روستا از او انتقاد کرده اند، گله مند است. که با توجه به توصیفی که از مفهوم روستا دادم، شاید کمی منتقدان اصفهانی در اندیشه فرو بروند و در روستای اصفهان با خود خلوت کنند و ببینند آیا نوری می بینند که آنها را با جهان آشتی بدهد و یک زندگی اصیل و شهروندِ حقیقی از آنان بسازد؟ مثل “آن پیرزنی که به دیدار آقای پروفسور می رفت” و هایدگر آن دیدار را بر همه ی تأملات فلسفی ترجیح می داد. انگار پیرزن روستایی می فهمید آقای پروفسور چقدر غریب است و در روستا زیستن را بر شهر ترجیح داده، تا اصالت را تجربه کند.

سخن آخر اینکه دهاتی بودن منحصر به اصفهان نیست؛ من نیز که در خراسان جنوبی چشم به جهان گشوده ام و خود را متعلق به آن می دانم، هنوز رنگ و بوی دهات بودنِ آن را استشمام می کنم. همین بس که آنجا فقر بیداد می کند، مردمان در جاده ها و ماشین های قاچاق سوخت می سوزند، شاخص های بهداشت و امنیت غذایی در بدترین وضع است، جاده ها در بدترین وضعیت است، اما نماینده اش ۴۴ درصد جلسات مجلس را غایب بوده و ۱۷۹ بار که در صحن مجلس حضور داشته، در رای گیری شرکت نکرده است. همین فرد قول ساخت فرودگاه در یکی از عقب افتاده ترین شهرهای ایران یعنی #نهبندان را داده است.
دهاتی بودن یعنی چشم بر حقیقتِ دهشتناکِ وضع خودت ببندی، گرفتار فراموشی شوی و همان راهی را بروی که تا امروز جز فلاکت عایدی نداشته است.

حسین جمالی پور
پژوهشگر فلسفه و روانشناسی
۲۶ تیر ۱۴۰۳


نقد نهم: اصفهان، برادران لیلا و انباشت فرهنگی

✍️ امان‌الله باطنی

چند روز پیش دانشمندِ هماره عزیز و دغدغه مند ، جناب آقای دکتر رنانی نگاشته ای پسا انتخاباتی با عنوان ” عشق من ، روستای نصف جهان ” منتشر کردند که در این نگاشته بر آن بودند که ، اصفهان در گذار تاریخ چهاربار ، نابود شدن خویش را به نظاره نشسته ،
بار اول و دوم به وقت حمله اعراب و مغول‌ بوده است
آخرینش نیز در انفعال اصفهانی ها و غارت زنده رود هویدا شده

در این نگاشته دکتر رنانی عزیز با دریغ و افسوس فراوان می نویسد
اصفهان چهار قرن است تا زانو در گِلِ سنت فرورفته و گام‌از‌گام برنداشته است و سپس نتایج ریاست جمهوری چهاردهم را در اصفهان شاهدی بر این مدعا می گیرد .

فارغ از درستی یا نادرستی این گزاره و ربط آن به انتخابات ، حقیقت آنست که آنچه دکتر رنانی از آن به ستوه آمده و شکوه می کند در متون جامعه شناسی چیزی نیست جز انباشت فرهنگی (Cultural accumulation).

باید گفت فرهنگ با گذشت زمان از طریق انتقال فرهنگی؛ فنون، طرح‌ها، فرآورده‌ها و مهارت‌های جدیدی را در خود می‌اندوزد و بسیاری از ویژگی‌هایی را که دیگر به دردش نمی‌خورد کنار می‌نهد. بدین ترتیب، پیوسته چیزهای جدیدی به فرهنگ افزوده ‌شده و این افزوده‌ها سال به سال جزء مجموعه فرهنگ در می‌آید.

انباشت فرهنگی، زمانی روی می‌دهد که طی یک دوره معین چیزهای افزوده شده به فرهنگ بیش از چیزهایی باشد که طرد می‌گردند.

حتی در حالتی که در یک حوزه فرهنگی علاوه بر فرهنگ موجود جنبه‌هائی از فرهنگ سایر جوامع نیز افزوده شود، بدون آنکه جنبه‌هایی از فرهنگ موجود حذف شود، انباشت فرهنگی صورت گرفته است. عناصر جدید از طریق ابداع، اکتشاف و یا اقتباس بر عناصر موجود افزوده می‌شود.

حقیقت آنست که اصفهان دیری است دچار انباشت فرهنگی است هم عناصری را از دوره دیلمیان ، هم عناصری را از دوره سلجوقیان، هم عناصری را از دوره صفویان ، هم عناصری را از دوره قاجار ، هم عناصری را از دوره پهلوی و هم عناصری را از دوران جدید جذب کرده بی آنکه هیچ عنصری را طرد کند و سرگشتگی و بحران هویت این روزهای آن به همین خاطر است ، وقتی که اصفهان امروز تکلیف خود را نمی داند که آیا می خواهد اصفهان صفوی باشد یا اصفهان سلجوقی باشد یا اصفهان پهلوی و یا اصفهان مدرن امروز…

کافیست بدانید که امروز مهترین پاتوق آن چهار هزار عضو گروه لش و هیپ هاپ در اصفهان ، چهارباغ عباسی و میدان نقش جهان است و عملا تاریخی ترین بافتهای اصفهان درگیر حاشیه نشینی فرهنگی و مامن افرادی شده که جذب بافت‌های فرهنگی شهر نشده اند و این مرهون انباشتگی فرهنگی است ، وقتی که فرهنگ اصفهانی قادر به طرد هیچ یک از عناصر فرهنگی نیست .

این درجا زدن نیز ویژگی انباشت فرهنگی است ، طرفه آنکه انباشت فرهنگی در اثر جذب عناصرِ فرهنگیِ پرشمار و طردِ کم شمار عناصرِ فرهنگیِ ، فرهنگ را متورم کرده و با توجه به ایجاد ناهمگونی ، تعارضات فرهنگی را بیشتر نموده و کنش های فرهنگی را دچار انجماد و انفعال و در نهایت رخوت و سکون می کند و همین باعث می شود در میان اینهمه پل تاریخی و ظرفیتهای فراوان برای احساس تعلق کالبدی و اجتماعی، ناگهان پلی به نام چمران در اصفهان آوردگاه خودکشی گردد .

آنچه دکتر رنانی عزیز از اصفهان می گوید و می نویسد و نامش را ماندنِ پایِ اصفهان در گِلِ سنت می نامد، دقیقا به خاطر همین انباشت فرهنگی است ‌.

نگاهی بر سه دهه ای شدن برخی پروژه های توسعه ای در اصفهان از تاسیس تا احداث ، پروژه هایی نظیر پروژه مترو ، ورزشگاه نقش جهان و نیز مرور سرنوشت پروژه بهشت آباد و یا احیای زاینده رود و فراز و فرود اجرای مصوبه ۹ ماده شورای عالی آب ، تعارضات و در نهایت سکون ناشی از انباشت فرهنگی را بیشتر به ما می نمایاند .

” اصفهان ” در تمام این سالها کسی شبیه اسماعیل جورابلو یعنی پدر خانواده در فیلم” برداران لیلا” بوده

رسم و رسوم و مناسبات پیچیده خانواده بزرگ جورابلو خود حکایتگر انباشت فرهنگی است و همین انباشت فرهنگی بلای جان خانواده اسماعیل جورابلو می شود

جایی که اسماعیل بخاطر رسم پرستی افراطی و سودای بزرگ خاندان شدن، فرزندان و مشکلاتشان را نادیده می گیرد و خانواده را وارد یک نزاع اقتصادی می کند

خانواده جورابلو عملا به خاطر انباشت فرهنگی زمین گیر می شود، بخاطر توهمات پدر خانواده که سر بزرگی اش هشتاد سال است درد می کند.

جالب آنجاست که “ه.سی. مور” انواع انباشت فرهنگی را اینگونه بر می شمارد :

وقتی توسعه الگوهای فرهنگی پیچیده‌تر از شکل‌های ساده‌تر پیشین باشد که “مور” این نوع را «انباشت فرهنگی پیش رونده» می‌نامد.

وقتی که شاهد ارائه عناصر تازه یا شقوق فرهنگی هستیم که پیچیدگی آن‌ها در حد پیچیدگی عناصر و راه‌ حل‌های پیشین است. “مور” این نوع انباشت را «انباشت فرهنگی پیوندی» می‌نامد.

وقتی تغییری فزاینده در نهایت موجب جایگزینی عنصر یا صفت فرهنگی جدید به جای عناصر پیشین می‌شود. “مور” آن را «انباشت جانشینی» می‌نامد.

و به نظر می رسد در اصفهان با ” انباشت فرهنگی پیش رونده ” مواجهیم و عناصر افزون شده بر فرهنگ، پیچیدگی های بیشتری نسبت به الگوهای فرهنگی پیشین دارند و همین تعارضات فرهنگی را افزون تر کرده است .

در چنین شرایطی است که” روستای نصف جهان ” دکتر رنانی عزیز موضوعیت پیدا می کند ، روستایی که در آن انباشت فرهنگی، انسداد ایجاد کرده و شیره جان روستا را کشیده و آن را پای در گِل به حال خود رها کرده است .


نقد هشتم: آیا اصفهان «روستای نصف‌جهان» است؟

✍️ سید مهدی رضوی

این بحث‌ها از آنجا بالا گرفت که محسن رنانی، استاد دانشگاه و عضو هیئت‌علمی دانشگاه اصفهان و از چهره‌های اقتصادی کشور به نوشته‌اش در گذشته اشاره می‌کند که اصفهان را یک روستا خطاب می‌کند. رنانی پس از انتخابات ریاست‌جمهوری و از ترکیب رأی‌ها به همان مقاله‌اش اشاره کرده و نوشته: «در آنجا به‌گونه‌ای فراخ نشان داده بودم که چگونه ساختار و بافتار این شهر از هر چهار منظر اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، هنوز رنگ روستا دارد: در خود فرورفته است؛ ساکن است؛ به خود مشغول است؛ قبیله – باز است؛ تا زانو در گِلِ سنت زمین‌گیر شده است؛ افق نگاهش کوتاه است و صحنه بازی‌اش تنگ است؛ تکان می‌خوری به درودیوار برمی‌خوری و صدای عده‌ای درمی‌آید.» من در این سرمقاله نمی‌خواهم تمام صحبت‌های این استاد دانشگاه را رد یا تأیید کنم. اما شاید بتوان گفت تنها با یک دوره از ترکیب آرای مردم یا نگاه به یک مقطع تاریخی اصفهان نمی‌توان به این قضاوت رسید که اصفهان شهر است یا روستا.

اصفهانی که روزهای پرشکوه صفوی را تجربه کرده، درهمان دوران و یا در دیگر ادوار تاریخی روزهای سیاهی را هم از سر گذرانده است و تاریخش مانند هر شهر و دیار دیگری در این دنیا پر از صفحات سیاه‌وسفید و فراز و نشیب‌هاست.

اما مگر می‌شود به‌صرف بیان همان نقطه‌های تاریک و تصمیم‌های غلط چه توسط مردمان آن زمان یا حاکمانشان بگوییم این شهر و مردمانشان روستاییانی هستند که نمی‌خواهند طعم شیرین توسعه شهری را بچشند و از بند سنت خارج شوند و افق‌های تازه‌ای را پیش پای خود و شهرشان ببینند. یا رهاشدن از سنت‌ها چه‌قدر می‌تواند بد باشد و چه میزان دورشدن از فرهنگ‌ها، سنت‌ها می‌تواند به یک جامعه ضربه بزند؟

اگر امروز از ۴۹ درصد از مردم اصفهان که پای صندوق‌های رأی رفتند با یک اختلاف چند درصدی به گزینه‌ای رأی دادند که شاید با نظر برخی مطابقت نداشت یا مطابق رئیس‌جمهوری که منتخب نشد می‌توان یک نصف‌جهان را روستا نامید و مردمش را روستانشین؟! اصفهانی‌ها در دوران گذشته به خاتمی و روحانی هم بالاترین رأی را دادند. آیا آن زمان توسعه‌طلب و شهری بودند و سه سال پیش تابه‌حال باز پای در گل سنت فرو بردند؟ این که بخواهیم مشکلاتی که در اصفهان هست و متأسفانه در دولت‌های مختلف به شکل‌های گوناگون و با تصمیم دولتمردان ایجاد شده را پای مردم بنویسیم نقطه‌ای است که به خطا خواهیم رفت. مردم اصفهان بارها به‌خاطر زاینده رودی که از آنها دریغ شده در بستر رودخانه رفته‌اند و اعتراض کرده‌اند. شاید بی‌نظیرترین و بزرگ‌ترین اعتراض مردمی محیط زیستی در همین چند سال پیش در اصفهان شکل گرفت که تا پیش‌ازاین سابقه نداشته است. هشتگ #زایندهرودمن_کو و هشتگ‌های دیگری درباره اصفهان و زاینده‌رود جزو هشتگ‌های پربازدید و ترند در توییتر، اینستاگرام و دیگر شبکه‌های مجازی است. اصفهانی‌ها در عین نجابت و وقار همیشه خواسته‌هایشان را مطالبه کرده‌اند؛ اما اینکه دولت‌ها وعده می‌دهند و خلف وعده می‌کنند آیا نشان از روستایی بودن مردم است یا انتظار بالاتری هست؟ اما برخی از اشاره‌هایی که در این یادداشت به چشم می‌خورد واقعیت امروز اصفهان است که آن هم نه از سر نخواستن مردم؛ بلکه از سر بی‌تدبیری مدیرانی است که بر کرسی‌های شهر نشسته‌اند. اینکه بگوییم در این شهر هیچ کنسرتی برگزار نمی‌شود و یا تئاتری روی صحنه نمی‌رود شاید غلط باشد، اما آیا در اصفهان سالن‌های مناسب و درخور شأن مردم اصفهان وجود دارد؟ چرا هنوز مدیران شهری نتوانستند به وعده پردیس تئاتر اصفهان جامه عمل بپوشانند. اصفهانی که روزگاری آن‌قدر تئاترش معروف و زبانزد بود که صادق هدایت را به‌خاطر دیدن یک تئاتر به این شهر می‌کشاند چرا الان باید از فقدان سالن‌های مناسب رنج ببرد؟

اینکه برخی کنسرت‌ها در این شهر برگزار نمی‌شود هم نه از عدم استقبال مردم که از سر اعمال سلیقه است که باتوجه‌به کسب مجوز از وزارت ارشاد باز یک مسئول چون سلیقه‌اش نیست اجازه برگزاری آن را نمی‌دهد. وقتی در شهری که ظرفیت‌های بزرگی برای برگزاری رویدادهای مختلف را دارد؛ اما شهرداری و دستگاه‌های متولی از بیم نقد عده‌ای از برگزاری آنها چشم می‌پوشند و مدیری که رویدادمحور است را تغییر می‌دهد که حتی دیگر شاهد رویدادهای مذهبی فاخر در شهر نباشیم باید این مسئله را به‌پای شهروندان نوشت؟ اگر رویدادی در شهر برگزار نشود کجا شهروندان باید تمرین مشارکت کنند؟

اینکه چه شده شهری که شاردن فرانسوی اصفهان را از لندن که ۲۶ سال در آن سکونت داشته بهتر می‌داند، در روزگاری مورد هجوم قرار گرفته یا در روزگاری حاکمی بی‌خرد تیشه بر تمدن و تاریخ آن گذاشته یا حالا با چالش‌هایی درگیر است و بیم فرونشست در آن بیش‌ازپیش است چیزی است که باید برگشت و به جفایی که در طول تاریخ به آن شده نگریست و مردم هر زمان را در همان زمان و موقعیت قضاوت کرد. اما اینکه اصفهان در پی همه این رخدادها باز هم توانسته در کنار توسعه خود، تاروپود سنت‌ها و فرهنگ‌های اصیل خود را نیز حفظ کند اصلی است که نمی‌توان کتمان کرد.

باز به ابتدای این یادداشت برمی‌گردم. مطمئناً همه کسانی که در اصفهان زندگی می‌کنند و با تمام زمینه‌هایی که برایشان بوده و هست که از این شهر بروند، مانند برخی از افرادی که از خاک این شهر به جایگاهی رسیدند، رفته‌اند و پشت سرشان را نگاه نکرده‌اند، افرادی هم مانند رنانی‌ها مانده‌اند و دلسوزانه نقد می‌کنند. اما می‌توان نقد کرد، تحلیل کرد و راه‌حل پیدا کرد. همه نگاه‌ها را جمع کرد و بدون برچسب‌زدن یا نگاه سیاسی و جناحی، بافتار اصفهان را از هر چهار منظر اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی رشد داد.

یادداشت سید مهدی رضوی را در اصفهان امروز بخوانید.


نقد هفتم: روستای نصف‌جهان؛ بهانه‌ای برای تسویه‌حساب

✍️ علی معینی

سال‌هاست صاحبین اندیشه و آن‌هایی که دستی بر قلم می‌برند از سنگینی فضای نقد صحبت به میان می‌آوردند. از آزادی نسبی اندیشه و بیان و ناامنی فضای پیرامونی آن می‌گویند. همین فضای بیمارگونه، آفت‌زده و در مواردی امنیتی-پلیسی باعث شده زبان نقد ناقدان بیش از پیش الکن بماند. فارغ از برخوردهای حاکمیتی با منتقدین، گسترش فضای مجازی و سهولت ابراز نظر شهروندان باعث بروز پدیده‌هایی در خور مطالعه شده است، که در برخی موارد جالب و جذاب است و در بسیاری مایه‌ی نگرانی خاطر. پدیده‌هایی مانند فحاشی و هجوم فله‌ای مخاطبین به فرد یا افرادی صرفا برای ابراز عقیده‌ای که شاید قدری متفاوت از نظر دیگران است.

فارغ از پر اهمیت بودن چنین عارضه‌‌ای در فضای ارتباطات اجتماعی، سواستفاده جریان‌های سیاسی و محفلی از این حباب آفت‌زده شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌‌ای، خود حدیث دیگری است. اگرچه در بسیاری از مواقع شیادان حاکم بر فضای رسانه‌ای جریاناتی خاص در محاسبه واکنش‌های اجتماعی هم چون اعمالشان به خطا می‌روند. در تازه‌ترین این اتفاقات حمله گروهکی جریان سیاسی و معلوم‌الحال در اصفهان به یکی از پرآوازه‌ترین اقتصاددان اصفهانی، دکتر محسن رنانی عرصه تقابلی را ایجاد کرده است. اگرچه باز هم چون بسیاری موارد، نتایج و بازخوردهای آن مورد انتظار طراحان این بلوای مجازی نبوده است. و به عنوان نمونه ذیل پست اینستاگرامی یکی از این رسانه‌ها که از قضا با بودجه عمومی مردم اداره می‌گردد، مخاطبین متفق‌القول و به حمایت از دکتر رنانی به نقد مطالب آن رسانه پرداخته‌اند.

رنانی که به حق یکی از سرمایه‌های اجتماعی ارزشمند دیار نصف‌جهان است در یادداشتی که در کانال تلگرامی خود منتشر کرد، خبر از این داد که سال‌ها پیش و در ایام جوانی مقاله‌ای نوشته با عنوان «روستای نصف‌جهان» که متاسفانه به‌خاطر پیش‌بینی -درست- واکنش‌ها «جرات» انتشار آن را نیافته و هنوز هم تصمیم به انتشار کامل آن ندارد و تنها بخش‌هایی از آن را با مخاطبین خود هم‌خوان کرده است.

او که عنوان و مبنای یادداشت خود را از یک باور عمومی در ادبیات محاوره‌ای مردمان اصفهان وام گرفته، اصفهان را به «روستای نصف‌جهان» تشبیه کرده است. هر کس حتی سال‌های محدودی هم تجربه زیست در اصفهان را داشته باشد، حداقل یک‌بار از زبان یک اصفهانی برای نقد یک رفتار اجتماعی یا بیان یک مسأله شنیده است که «اصفهان یک ده بزرگ است» اما به راستی این عنوان یا مثل اصفهانی‌ها که خالی از لطافت هم نیست، یک توهین به قاموس اصفهان و اصفهانی‌هاست؟

این اقتصاددان تلاش کرده در یادداشت‌اش بیان کند که «چگونه ساختار و بافتار این شهر از هر چهار منظر اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، هنوز رنگ روستا دارد» و چه‌طور افق نگاه در «گل‌ِِ به سنت مانده‌ی شهر و برخی مردمانش» کوتاه است. چه‌طور در این شهر وقتی «تکان می‌خوری به در و دیوار بر‌می‌خوری و صدای عده‌ای در‌می‌آید». کجای این نقد هر چند تند خطاست؟ چه تعداد خاطره شخصی و جمعی در ذهن ما اصفهانی‌ها با خواندن همین چند خط زنده شد؟ کیست که این جمله را در اصفهان از مدیر، کارآفرین یا حتی عامل یک فعل مثبتی نشنیده باشد که «در اصفهان امکان کارکردن وجود نداد» یا «عده‌ای در این شهر پول می‌گیرند که نگذارند بقیه کار کنند» این‌ها اگر برای منتقدان قلم‌به‌مزدِ رنانی پدیده‌ای جدید است برای تک‌تک همشهریان من خاطره است.

برای نگارنده این سطور یادآوری حداقل دو خاطره شیرین که با هجوم شعبان بی‌مخ‌های رسانه‌های قلم‌به‌مزد به تلخی نشست یادآوری شد. سال‌ها پیش و در ایام مدیریت بر توسعه گردشگری شهرداری اصفهان دو پروژه، حوادث مشابهی را رقم زد. اولی ساخت و راه‌اندازی اولین مرکز «پرنده‌نگری» کشور بود. پدیده‌ای در حوزه محیط‌زیست و گردشگری که سهم ایران از سبد اقتصادی پروپیمان آن در دنیا تقریبا چیزی نزدیک به صفر است. این پروژه که با فعالیت جوانان متخصص در سازمان‌های مردم‌نهاد کلید خورد با هجمه رسانه‌ای و تهمت بی‌پایه «جاسوسی از مراکز نظامی» و توقیف و ضبط تجهیزات آن‌ها پایان تلخی داشت. اگرچه چنان این اتهام‌ها بی‌اساس بود که در اولین مراحل رسیدگی قضایی توسط بازپرسی قوه قضاییه مختومه شد، اما هم باعث پایان فعالیت این مرکز شد و هم ریشه امید به حمایت نهادهای عمومی از پرنده‌نگری را در دل این جوانان را خشکاند.

دومین خاطره بر می‌گردد به تابستان ۱۳۹۷؛ «دورهمی فوتبالی صفه». پخش زنده مسابقات جام‌جهانی فوتبال از صدا‌وسیمای جمهوری اسلامی برای مردم همین شهر در پهنه‌ی کوهستانی صفه! رویدادی که باعث شد چند ده‌هزار نفر زن و مرد درکنار هم فوتبال را تماشا کنند، بدون کوچک‌ترین مشکل و حادثه‌ای. خب؟! هیچ، حمله همان افراد، که آه و واویلا، که دین به خطر افتاد و فحشا از طریق فوتبال در حال اشاعه است! این‌که پس از آن بر ما چه گذشت خود داستان دیگری است.

رنانی که این یادداشت را چند دهه‌ای پیش نوشته بر فضای کسب‌وکار شهر نقدی وارد می‌کند که در اصفهان سنت بر علم مدیریت چیره است و حتی شرکت‌های بزرگ‌مقیاس هم «انفرادی یا خانوادگی» درحال اداره است. حالا که سال‌ها از نوشتن آن سطور می‌گذرد مگر تغییر مشهودی در این حوزه می‌بینیم؟ در ابعاد وسیع شهر چند شرکت با اصول روز حاکم بر مدیریت دولتی روز دنیا فعالیت می‌کنند؟ آن‌ها چند درصد از تعداد کسب‌وکارهای کوچک و بزرگ اصفهان را شامل می‌شوند؟ آیا این نقد به شهری که «بعداز پایتخت، بیش‌ترین صنایع بزرگ کشور» را در خود جای داده خطاست؟

او که همواره نگاهی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به مقوله اقتصاد داشته این‌جا هم پیکان نقد خود را به سوی فرهنگ و به‌صورت خاص «تاتر» می‌برد. و از میزان تاتر‌های در حال اکران شهر نقد می‌کند. واقعا بعد از گذشت سال‌ها از نوشتن یادداشت اصلی، امروز و فارغ از تاترهای زرد و بی‌بنیه و شبه‌کمدی، چه میزان تاتر متعهد به ادبیات، هنر و جامعه در این شهر اکران می‌شود؟ علت چیست؟ آیا یکی از عوامل فراری‌شدن هنرمندان و سرمایه‌گذاران هنری در حوزه تاتر مدیران و دوستان همین منتقدان امروز آقای رنانی نیستند؟ آیا فرهنگ تماشای تاتر در جامعه اصفهانی گسترش حداکثری دارد؟ کافی است پای دردِ دل فعالین هنری اصفهان بنشینید تا ناگفته‌ها را بشنوید.

رنانی در ادامه نوشته که برای «نخستین شهر گردشگری و دومین شهر صنعتی کشور» شایسته نیست که «روزانه کم‌تر از پنجاه پرواز داشته باشد». و آن را با همین همسایه شمال‌غربی‌مان مقایسه کرده؛ ترکیه. چه توهینی بزرگ‌تر از این؟! درود بر رنانی بزرگ که این یادداشت را همان‌طور که دهه‌ها پیش نوشته منتشر کرده است و دست به ویرایش و به‌روزرسانی آن نزده است. متاسفانه امروز و بعد از سال‌ها پیش‌رفتی در این حوزه نداشته‌ایم که حتی پس‌رفتی طنزآمیز هم رخ داده است. در همین هفته‌هایی که گذشت جهت خرید بلیت هواپیمای بسیاری از افراد سرشناس برای ایراد سخنرانی در اصفهان مورد انتقاد بسیاری از دوستان تهرانی قرار گرفتم، ولی واقعیت این بود که پروازی برای خریدن وجود نداشت. باید حدیث این داستان را زبان عزیزانی چون علی شکوری‌راد (با وجود بیماری سختی که سال‌هاست در حال مبارزه با آن است)، ابراهیم اصغرزاده، ناصر مهدوی و بسیاری دیگر بشنوید. و در نهایت تمام این افراد با اتومبیل به اصفهان سفر کردند.

او غائله‌ی دفن ایران‌شناس بزرگ امریکایی؛ ریچارد فرای را یادآوری کرده، ماجرایی که لکه ننگی شد بر مهمان‌دوستی اصفهانی‌ها که یکی از عاشقان این دیار را برای دفن پیکرش هم نپذیرفت. از خاطرات جمعی اصفهانی‌ها نرفته که عده‌ای پاک‌روان! چه‌طور و چه‌گونه عربده‌کشان مقبره آرتور پوپ را به این بهانه تخریب کردند. مساله‌ای که می‌توانست صلح‌اندیشی ایرانیان را در افکار عمومی بین‌الملل نمایندگی کند، چنین احمقانه تبدیل به بحرانی برای اعتبار ایران و اصفهانیان شد.

رنانی این بار در قسمت دیگری از یادداشتش گریزی می‌زند به موسیقی و هنر و می‌گوید: «مگر می‌شود در شهری با بیش از دومیلیون‌نفر جمعیت، هیچ کنسرت موسیقی اجازه برگزاری نداشته باشد»؟ شاید اندک کنسرت‌های اجرا شده در سال‌های اخیر، خاطره برخورد با گروه‌های موسیقی در ادوار گذشته را از خاطر برخی برده باشد. اما از خاطر ما فجایع دهه ۷۰ و گروهک انحرافی کاوه و انصار حزب‌الله اصفهان و حتی پیش آن «انصار ولایت اصفهان» نرفته است. آن‌چه آنان با گروه «آریان»، «مهرداد کاظمی» و… حتی برخورد با فیلم در حال اکران «آدم‌برفی» داشتند از یاد اصفهانی‌ها و دوست‌داران موسیقی و سینما نمی‌رود.

فراموش‌مان نشده که با پرتاب سنگ، چوب و آهن به طرف جایگاه نماز جمعه و مرحوم طاهری مانع از اقامه نماز جمعه روز قدس شدند و با حمله به یک کتاب‌فروشی چندصد جلد کتاب و… را توقیف کردند. کجای بیان این جفایی که بر این شهر رفته توهین به اصفهان است؟

اما شاید تلخ‌ترین اتفاقی که این چند دهه در اصفهان رخ‌داده و چهره شهر و شهروندانش را در افکار ملی و بین‌المللی خدشه‌دار کرده، فاجعه‌ی «اسیدپاشی» به صورت دختران زیبا‌روی اصفهانی بود. این که امروز بعد از سالیان سال بگوییم چرا برای این «جنایت‌هایی سریالی» هیچ گزارش رسمی منتشر نشد؟ چرا هیچ‌کس تحت تعقیب، بازداشت و محاکمه قرار نگرفت؟ چرا در راستای حل مساله و به تبع آن حل برساخت‌های ذهنی جامعه که این جنایت‌ها را مربوط به جریانات خاص سیاسی و مذهبی می‌دانستند اقدامی نشد؟ و ده‌ها سوال بی‌پاسخ دیگر، توهین به اصفهان و اصفهانی‌ها کرده‌ایم؟

حالا و پس از انتقاد از حاکمیت و طرح مواردی که شرح آن رفت این‌که حتی پرسش‌گرانه و به مثابه «یک‌سوزن به خود زدن» به مردم این شهر و همشهریان خودمان اعتراض کنیم که چرا در برابر جنایت اسیدپاشی، مردم‌آزاری‌های گروهک‌ها، دزدیدن زاینده‌رود، هوای سربی که هر روز نفس می‌کشید و ده‌ها ظلم و جفای دیگری که بر شما می‌رود، بی‌واکنش روز را شب می‌کنید و از کنار آن هر چند با دل خون، بی‌تفاوت می‌گذرید؟ توهین به اصفهانی‌هاست؟ یا تلنگری از سوی یک دوست‌دار این شهر به مردمانش! او می‌گوید مگر شما نبودید که بیش‌ترین شهید را برای حفظ مرزهای این کشور دادید؟ مگر شما نبودید که میزبان هم‌وطنان جنگ‌زده بودید؟ مگر شما پیشتاز سازندگی و صنعت کشور نشدید؟ پس چرا این همه سال بی‌توجه به بسیاری بحران‌ها سر در لاک انزوای خود برده‌اید؟ پس چرا دربرابر زیاده‌گویی‌های عده‌ای اندک قافیه شهر را به آن‌ها باخته‌اید؟ که دیگر در آینده نه از شهر چیزی بماند نه از شهروندانش.

او می‌گوید از ترکیب آرای پزشکیان در اصفهان سرخورده شدم و همین مسأله یادآور این‌ همه خاطره شد. او می‌گوید بحران آب و زاینده‌رود، فاجعه آلودگی هوا و ظلم مشهود مازوت‌سوزی، فرونشست زمین و… باعث می‌شود که در آینده از اصفهان جز نامی نماند. آن هم با این فجایع که شرحش رفت، معلوم نیست به خیر یاد شود یا شر! رنانی خودش و ما را نقد می‌کند تا شاید تلنگری بزند به این جمود در عمل شهروندان یک کلان‌شهر که شاید برخیزیم برای ساختن شهرمان. باید باور کنیم که اصفهان تنهاست! باید برخیزیم برای شهری که دوستش داریم.


نقد ششم: اصفهان، زیبای پرآبله!

✍️ محمد سلطانی رنانی

من زاده اصفهانم، و پیشینیانم سیصد سال پیشتر در شمال‌غرب اصفهان سکونت گزیدند، در منطقه‌ای که رنان نام گرفت. و به گفته مرحوم دهخدا، و به شواهد موجود، به واسطه گندم‌زارهایش و «طاحونه‌اش»، و نان مرغوبش، رَهِ نان بوده است. زاده اصفهانم، و هم‌اکنون ده سالی نیز هست که در آن می‌زیَم، ولی بزرگ‌شده قم! محمد سلطانی رنانی.

اصفهان شهر است یا روستا؟! بستگی دارد که مختصات مدنیت را چگونه ترسیم کنیم! و چه بسا با یک استاندارد، رنان ما هم بشود، رنان‌شهر! و با معیاری دیگر، اصفهان «روستایِ نصف جهان» نام گیرد! نخست باید در باب مدنیت سخن گفت و شهری و شهروندی! و البته پرواضح است که وقتی از شهر بودن اصفهان یا روستابودن آن سخن می‌گوییم، مقصود توهین به روستا و روستانشین نیست، تا یکی فریاد برآورد و نزاع شهری و دهاتی عَلَم کند! منظور ویژگی‌هایی است که بدان شهر، «شهر» می‌شود، و روستا روستا می‌ماند! فارغ از هر ارزش‌گذاری، بزرگداشت یا تحقیر…

شهربودن را ممکن است مختصاتی جغرافیایی، جمعیتی و مساحتی بنویسند، حال یا بر پایه استانداردهای جهانی، و یا صلاحدیدهای ملّی و بومی و مناسبتی! وقتی قم استان شد، برای آنکه دست‌کم یک شهر تابع آن باشد، کَهَک را شهر اعلام کردند تا قم، استان بی‌شهر نَماند. پس خواسته و ناخواسته‌های سیاسی نمی‌تواند شهر و روستا بودن، تابع و متبوع بودن را پشتیبانی کند که زمانی قم را تابع اراک، و شاهرود را شهرستانِ سمنان گذاردند.

یک جایی در میانه گسترش روابط اجتماعی، تنوع دادوستدها، رنگارنگیِ بازار و کار، بیرون آمدن از رفتارهای قبیلگی و فربه شدن مفهوم «شهروند» است که روستا، شهر می‌شود. و بیش از هر چیزی، آنچه احساس زندگی در شهر را ایجاد و تقویت می‌کند، رعایت حال شهروندان با همه باورها، سلیقه‌ها و آراء و گرایش‌ها است. و این «رعایت حال» میوه رواداری است! وقتی منِ مسلمان بپذیرم که شهروندانی ارمنی دارم و همچنین کلیمی، و حق ندارم به آنان توهین کنم و کوچک‌شان بشمارم. بپذیرم که کلیسا دیواربه‌دیوار مسجد باشد و کنیسه آن سوی چهارراهی که این سویش مسجد است! بتوانم بپذیرم که چه بسا دیگرانی هستند که دگرگونه لباس می‌پوشند، و گونه دیگر می‌اندیشند. بپذیرم که حق ندارم خواسته و مسلک و تشخیص خود را بر دیگر همشهریانم «تحمیل» کنم.

شاید تعجب کنید یا تلخند بزنید، ولی قم چنین است! قم نه زاینده‌رود دارد و نه میدان نقش‌جهان و نه یک‌دوجین هنر دستی و نه نام «نصف‌جهانی». ولی در یک کوچه بن‌بستش، عراقی و پاکستانی و هندی و افغانی و اصفهانی و ترک و خراسانی و مازنی، در نهایت «رعایت حال» و «رواداری» و پذیرش تفاوت‌های فرهنگی-ملیّتی زندگی می‌کنند و چه بسا وصلت! دریک خیابانش که به قاعده یک کوچه اصفهان هم نیست، چندین اندیشمند می‌یابی که به هنگامه نقدونظر، در برابر یکدیگرند، آن یکی فیلسوف است و این عارف و آن یک فقیه سنتی و آن سوتر نواندیش. ولی در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند، در کوچه به یکدیگر «سلام» می‌گویند و می‌شنوند، و درصدد بستن خانه و دفتر و مدرَس یکدیگر نیستند و همدیگر را ممنوع التدریس و ممنوع المنبر و ممنوع الزندگی! نمی‌کنند! البته این رواداری، استثنا‌ء‌هایی هم داشته که شاید بتوان گفت از بیرون سرچشمه گرفته بود!

قم بودم که خبر اسیدپاشی بر چهره خواهرانم در اصفهان، عالمگیر شد! یاد سخن امیرمومنان افتادم و ربودن خلخال از پای زن شهروندی هر چند نامسلمان، که جا دارد انسان غیرتمند از این رویداد دق‌مرگ شود! آن اسیدها نه تنها بر چهره آن بانوان، بلکه بر مدنیت اصفهان پاشیده شد، و معرفی نکردن عوامل این جنایت و محاکمه نشدن‌شان و آزاد گذاشتن‌شان، در سرزمینی که رقصندگان در یک کلیپ، به چندساعتی دستگیر می‌شوند و به زشتی کار خودشان اعتراف می‌کنند، دست‌کم جای سوال دارد…

آقای صحتی سرورودی را می‌شناختم، پژوهشگر عاشورا بود و سال‌ها در پی تحقیق و بررسی که منابع معتبر تاریخ امام حسین را بشناسد و بشناساند. در قم آزادنه می‌زیست و سخن می‌گفت و «عاشوراپژوهی» چاپ می‌کرد! به اصفهان آمد، در دانشگاه اصفهان، در میانه سخنانش، یکی برخاست و با دادوفریاد و ناسزا سخنش را قطع کرد و نگذاشت حرفش به فرجام برسد تا شنوندگان نقد کنند و حق و باطل بودن نظرش آشکار شود! بعد هم «از ما بهتران» آمدند و گرفتندش تا با التماس و درخواست واسطه‌ها، آزادش کنند، به شرط آنکه برود! از اصفهان برود!

سال ۱۳۹۴ که هیئت علمی دانشگاه اصفهان شدم، یکی از اساتید باسابقه در جمله قصاری به من گفت: اینقدر حرف نزن، مصاحبه نکن، یادداشت ننویس. نمی‌دانی چه زمانی، چه کسی، به چه انگیزه‌ای، کدامین حرفت را پرونده می‌کند وبر سرت می‌کوبند و ناکارت می‌کنند. ولی من، اصفهانیِ قم‌زیسته بودم. ۳۴ سال زندگی در قم… نوشتم و گفتم و در طول سه‌چهار سال، شصت مصاحبه و یادداشت با خبرگزاری‌های ایسنا و ایکنا و فارس و حوزه و همان شد که او گفته بود. چون در سالروز الغای برده‌داری نوشته‌‌ای هیتلر و جان‌به‌فداهایش نمونه برده‌داری نرم هستند، چون در سالروز مرگ رابرت موگابه زندگی‌اش را فهرست کردی و با نلسون ماندلا مقایسه‌اش کردی، چون گفت‌وشنود موسی و فرعون را بازنوشته‌ای، چون به ظلم و عواقب آن هشدار داده‌ای؛ «توهین به مقدسات» کرده‌ای!

اصفهان زیباست، هم کوه دارد و هم رودخانه. مینا و خاتم و قلمکاری و نگارگری. مسجد صفوی و شیخ لطف الله و عالی قاپو و قیصریه در یک میدان! هم مجلسی در آن زیسته، هم ملاصدرا! هرچند اولی بر صدر نشسته و صاحب کرامات دانسته شده، و دومی را از اصفهان بیرون رفت تا در دهی بنشیند و «اسرار الآیات» بنویسد و «اسفار» و «شواهد الربوبیه». ولی این زیبارو، آبله دارد! آبله تندخویی و بی‌رحمی! آبله نفاق و چندرویی! آبله افراط‌‌گری و طالبان‌منشی! آبله غلبه «خبر» بر «خرد»! آبله کم‌آبی و آلوده‌هوایی! آبله تنگ‌نظری، اتهام‌زنی، ناسزاگویی! آبله فرونشستِ زمین و کسادی بازار و غلبه صنعت ناسور بر زندگی و زنده بودن! آبله برادرِ همیشه‌حق‌به‌جانبی که از هر قاضی سخت‌گیری بر برادر دوقلویش سخت‌تر گرفته! آبله کسانی که برای رسیدن به منصب و مقام، هر کسی را که بشود، قربانی می‌کنند! آبله رییسانی بی‌تدبیر و بی‌اراده که تنهاوتنها حفظِ ریاستشان برایِ آنها مهم است! آبله بی‌دین نامیدن «عابدینی» و اخراج فقیه مفسری از حجره مدرسه علمیه! آبله استنطاق و تهدید و تعلیق و اخراج اعضای هیئت علمی!

اصفهان شهر باشد یا روستا، زیبایِ پرآبله‌ای شده که نیاز به درمان و التیام دارد! نیاز به آن دارد که قانون، اخلاق و رواداری بر آن حاکم شود، تا مدنیت در آن غالب شود و شهر شود و شهر بماند.

نقد محمد سلطانی رنانی را در انصاف نیوز بخوانید.


نقد پنجم: نقد اجتماعی با رویکرد اخلاقی؟

✍️ معین مشکات

دکتر محسن رنانی، دوباره دربارهٔ اصفهان یادداشتی نوشته و ضمن گلایه از واکنش‌های تند برخی همشهریان نسبت به یادداشت اول، بر دیدگاه خود پای فشرده است. ضمن آنکه منتقد دیدگاه ایشان هستم، از اینکه با فشار از سخن خود عقب نمی‌نشیند خوشحال‌ام. از خلال همین گونه مقاومت‌هاست که نقدپذیری اجتماعی ما تقویت می‌شود. یک نقد یا درست است که باید نسبت به آن چاره جست، یا نادرست است که می‌توان به‌سادگی نادرستی آن را نشان داد.

اکنون از همین فرصت بهره می‌برم و یک خطای دیگر دکتر رنانی را نشان می‌دهم، بدون اینکه برای لحظه‌ای پنداشته باشم ایشان نیت نادرستی دارد. نامبرده در یادداشت دوم نوشته است که اصفهانیان همیشه در برابر دشمن عقب نشسته یا حتا با او همکاری کرده‌اند و می‌افزاید: «تنها باری که باور دارم اصفهان،‌ شهروَش، شهریاری و شهربانی کرده است در جنگ تحمیلی بود». این البته نادرست است؛ چرا که به‌عنوان مثال در دوران تیمور، اصفهانی‌ها از معدود ایرانیانی بودند که در برابر او ایستادند، شمار زیادی از آنان را کشتند و البته تاوان بسیار گزافی هم پرداختند. آن هم در حالی که بسیاری از ایرانیان دیگر تسلیم بودند. اما مسئله‌ی اصلی درک چرایی این فراز و فرود است. چرا مردمی که در برابر یک مغول خونخوار سرسختانه جنگیدند، چند سده‌ی بعد به حکومت روبه‌فروپاشی ایران کمک نکردند و در برابر شورشیان تسلیم شدند؟ چرا مجددا چند سده بعد بیشترین نیروی داوطلب را برای دفاع از مرزهای کشور به جبهه‌ها فرستادند؟ به منتقدی نیازمندیم که بتواند این فراز و فرودها را تحلیل کند.

به گمانم دکتر رنانی نگاه تاریخی-جامعه‌شناختی به موضوع ندارد. نه آنجا که پیشینهٔ مقاومت اصفهانیان را برمی‌رسد و نه اکنون که گلایه می‌کند اصفهانی‌ها باز هم با دشمن‌شان همدست شده‌اند. به‌نوشته‌ی ایشان: «اصفهان… نشست تا زنده‌رودش را غارت کنند. نه تنها نشست،‌ بلکه همانند جنگ‌های قبلی، شریک مجرمان شد، با مشارکتِ هلهله‌کنانش در توسعه نامتوازن و دیوانه‌وارِ صنعت و کشاورزی و صادرات آب».

دربارهٔ گذشته، ایشان آنچه را طبیعی‌ست ناطبیعی می‌بیند. درحالی که همه‌ی جهانیان، بنا به تحولات مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و… که در طول زمان رخ می‌دهد، روحیه‌های مختلفی نشان می‌دهند. گاه هوشیارند، گاه غافل، گاه متحدند و گاه متفرق، گاه سرسخت‌اند و گاه زبون. اصفهان خصوصیتی در این‌باره ندارد. از سنخ همان خیانتی که شافعی‌های اصفهان در حملهٔ مغول به حنفیان کردند، بسیاری ایرانیان دیگر هم در همان دوران و پیش و پس از آن کرده‌اند. گاه شده است مردمی در کنار مغول بر مردم دیگر تیغ کشیده‌اند. در حمله‌ی عرب هم تعلل اصفهانی‌ها هیچ خصوصیتی ندارد. مگر چند شهر جامعه‌ی ایرانی در برابر مهاجمان مسلمان ایستادگی جدی کردند؟ هیچ ملت یا شهری همیشه حماسه نیافریده‌اند و همیشه هم خفت نپذیرفته‌اند. تحولات روحیهٔ مردم را باید با جامعه‌شناسی تاریخی دریافت و ستایش یا نکوهش راه به جایی نمی‌برد. اگر اصفهانی‌ها در دوران تیمور بیش از اکثریت ایرانیان شجاعت به خرج دادند یا اگر در دوران سقوط صفوی برخلاف مردم قزوین مقاومتی در برابر شورشیان افغان نکردند، هر دو تبیین جامعه‌شناسی-تاریخی می‌طلبد و کف‌وسوت زدن برای اولی یا تف و تحقیر برای دومی فهم درستی از ماجرا نمی‌دهد. چرا که اگر به‌جای مردم اصفهان مردم بغداد یا مسکو یا لندن دقیقا در همان موقعیت تاریخی با همان وضعیت اجتماعی قرار می‌گرفتند، قاعدتا همان می‌کردند.

برای امروز هم که دکتر رنانی اصفهانی‌ها را سرزنش می‌کند که چرا نفهمیده بودند توسعه‌ی نامتوازن صنعت و کشاورزی بلای جان شهر خواهد شد، نشان می‌دهد که ایشان (احتمالا) هیچ توجهی به تفاوت «جامعه‌ی توده‌ای» و «جامعه‌ی مدنی» نکرده و انتظار جامعه‌ی مدنی را (که تنها در بخش کوچکی از جهان وجود دارد) از ایران به‌طور عام و اصفهان به‌طور خاص می‌کشیده است. ایشان ندانسته یا غفلت کرده است که جامعه‌ی توده‌ای _ آن هم در کشوری که هنوز مدل توسعه‌ی خود را پیدا نکرده و حکومتش دور خود می‌چرخد _ نمی‌تواند پیشاپیش پیامدهای توسعه‌ی نامتوازن را دریابد و اصلا نامتوازن بودن توسعه را تشخیص دهد.

دکتر رنانی عزیز، چشم به پاریس می‌دوزد و برای اصفهان نسخه می‌پیچد و چون تفاوت را بسیار می‌بیند، به‌جای تحلیل‌های جامعه‌شناختی قضیه را اخلاقی می‌کند و می‌خواهد با سرزنشگری یک جامعه‌ی توده‌ای را بیدار کند تا مانند جامعه‌ی مدنی رفتار کنند. نقد اصفهانیان ضروری‌ست، نقد همه‌ی ایرانیان ضروری‌ست و خوب است دکتر رنانی به این روحیه‌ی انتقادی ادامه دهد. اما اگر نقد او پشتوانه‌ی جامعه‌شناختی درستی نداشته باشد، احتمالا بانی تغییر نمی‌شود.


نقد چهارم: دربارهٔ سنت و این اصفهانِ «روستایی»

✍️ معین مشکات

در استان اصفهان بیشتر رأی‌دهندگان به جلیلی رأی دادند. همین موضوع داغ دکتر محسن رنانی را تازه کرد تا در مطلبی با عنوان «روستای نصف جهان» از شهر خود گلایه کند.¹ بخش زیادی از گلایه‌های ایشان درواقع به حکومت برمی‌گردد که این شهر را به نابودی کشانده‌. بخشی دیگر احتمالا ناشی از مقایسه‌هایی نارواست. (مثل مقایسه‌ی تعداد تئاترهای پاریس و اصفهان) و بخشی از گلایه‌ها نیز درست‌اند. در دلسوزی آقای رنانی تردیدی ندارم. اما انگیزه‌ام برای پاسخ دادن، این جمله‌ی ایشان بود که: «[اصفهان] تا زانو در گِلِ سنت زمین‌گیر شده است.» این جمله به گمان من هرچند کوتاه و گذرا، ولی جان یادداشت ایشان است و در این‌باره می‌نویسم.

در اصفهان هنوز سنت حضور پررنگ‌تری نسبت به پایتخت دارد (هرچند نسل زد و بسیاری از مهاجران روحیهٔ متفاوتی نشان می‌دهند). به هر حال یک پیشینه‌ی غنی از سنت، از تفکر فلسفی گرفته تا شاخه‌های مختلف هنر سنتی در اصفهان زنده بوده‌اند و این نمی‌توانسته به‌سرعت متلاشی شود. در جایی می‌خواندم از دههٔ سی خورشیدی، شماری هنرمند اصفهانی به تهران می‌روند تا نقاشی مدرن را از فرنگ‌رفته‌ها بیاموزند. اما جالب اینجاست که وقتی به شهر خودشان برمی‌گردند، باز همان نگارگری سنتی را کار می‌کنند و تازه در دهه‌ی هفتاد بود که نمایشگاهی از نقاشی مدرن در اصفهان به راه افتاد!
شهرهای مشهور دیگری نیز هستند که به‌مراتب سنتی‌ترند. اما نکته چیست؟ اگر می‌گوییم سنت باید از میان برود، به نظر می‌رسد دیر یا زود این اتفاق در شهرهای سنتی‌تر هم رخ خواهد داد. ولی آیا توسعه لزوما با حذف سنت رقم می‌خورد و مسیر نوزایی ایرانی نیاز به احیای جزئی از سنت ندارد؟ به گمانم هنوز هم پاسخ مطمئنی نداده‌ایم. پس شاید محتاطانه این باشد که بگذاریم اگر قرار بر نابودی سنت است در روند طبیعی و بدون تلاش ما نابود شود و اجازه دهیم شهرهایی که هنوز شعله‌ی سنت را در حدی پژمرده، زنده نگه داشته‌اند به کارشان ادامه دهند. شاید بعدها پشیمان شویم که چرا شمع رو به خاموشی این «روستایی‌ها» را پف کردیم…! شخصا تلاشم این است از این نفس‌های آخر سنت در اصفهان لذت ببرم ولو تمام سنت را زیبا نمی‌دانم.

البته به‌گمانم دکتر رنانی سنت‌ستیز نیست؛ ولی می‌گوید «اصلی‌ترین عامل شکست توسعه، سنت‌های غیرعقلانی هستند»². اما معیار تفکیک سنت غیرعقلانی از سنت عقلانی چیست؟ شاید بخشی از پاسخ این باشد که به برآیند آن بنگریم. وقتی تکیه بر یک سنت نتیجه‌ی توسعه‌ستیز به بار آورد، یعنی با سنت غیرعقلانی طرف‌ایم. مثل همین مورد که جمعیت رأی‌دهنده بیشتر مایل به نامزدی بودند که در مسیر توسعه به نظر نمی‌رسد. در این‌صورت باز می‌پرسم آیا خود این سنت عاملیت توسعه‌ستیزانه دارد؟ یا کسانی که نقش جهت‌دهی به سنت‌ها را بر عهده گرفتند؟
پیشتر دربارهٔ تفاوت اسلام سنتی و اسلام‌گرایی ۱۲امامی نوشته‌ام و نتیجه گرفته‌ام که ۱۲امامی سنتی اتفاقا به سکولاریسم سیاسی تن می‌دهد.³ ولی تشخیص اسلام‌گرایی از اسلام سنتی، نه‌تنها بر متدینان عامی؛ بلکه بر بسیاری از روحانیان هم پوشیده است. روشنفکران چطور؟ یک نیروی تاریخی هنوز در اجتماع باقی مانده و روشنفکران زمان مشروطیت کوشیدند دوشادوش عالمان مشروطه‌خواه این ظرفیت را به کار گیرند و با نیروهای توسعه‌ستیز با سلاح خودشان مقابله کنند. ما چطور؟ اصلا این فهم را داریم؟ من روشنفکر اگر تغییر دین دادم، یا تغییر دینی کردم، آیا فکر می‌کنم چطور باید پیروان دین رسمی را در مسیر توسعه هدایت کنم؟ اکنون که محرم است، روشنفکران بیشتر چه موضعی می‌گیرند و دغدغه‌شان چیست؟ آیا هرگز فکر کرده‌ایم سنتی‌ها در این ایام بیشتر مستعد حرکت‌های متعالی جمعی هستند؟ فکر کرده‌ایم که چطور از این استعداد بهره بگیریم؟ البته دین یک وجه از سنت است و نه همهٔ آن. ولی مثال خوبی‌ست از کوتاهی ما دربارهٔ نیروهای تاریخی.

ما این خلأ را پر نکردیم، ولی حکومت پر کرد. حکومت با گفتمانی که در ظاهر بسیار شبیه به این نیروی تاریخی‌ست می‌تواند از آن بهره‌برداری کند، می‌تواند بسیاری از متدینان را به خیابان بکشد و آنها را با تکیه بر احساسات دینی به سوی نامزد مورد نظر هدایت کند. گناهکار این وضع مردم‌ سنتی‌اند؟ گناهکار حکومت است؟ نه، گناهکار ماییم که این خلأ را پر نکردیم. تنها اقلیتی از روشنفکران و نخبگان به این موضوع می‌اندیشند و می‌کوشند به‌جای اتکا به نقد سنت، تتمهٔ آن را در مسیر درست بیندازند. امیدوارم دکتر رنانی نازنین که حقیقتا از سرمایه‌های فکری این کشور است هم یک فرد از همین اقلیت باشد.


نقد سوم: اصفهان، اصفهان است!

✍️ محمد گوهریان (دبیر کانون انجمن‌های کارفرمایان استان اصفهان)

دکتر رنانی عزیز! دوست و استاد مهربان!
در مورد نوشته شما “روستای نصف جهان” چند مورد به اختصار تقدیم می شود:

تشبیه اصفهان به روستا پذیرفتنی است، چون بسیاری از زیبایی‌های روستا را دارد. علاوه بر خیابانهای پر درختش، مثل روستا در مقابل تازه واردها حساس است و نگران؛ و چون روستا سنت‌های جا افتاده که به‌مرور به آن انس و اعتماد دارد را دوست دارد. روستا تکامل را، تغییر، درد و صبر می داند که این آخری در شهر کمتر جای دارد. شتاب و عجله که دلخواه شهر و شهر نشین است در روستا جایی ندارد و این فرصتی برای تطابق است که با شتاب، کارخانه‌ی اتومبیل‌سازی راه نیندازیم و پشت فرمان بنشینیم و همدیگر را بکشیم؛ سالی بیست هزار نفوس.

در روستا صبوری موج می‌زند و انتظار. تعجیل شهرزدگی که اتفاقا پرچم روشنفکری است برای روستا نامانوس است. کاش اصفهان روستا بود که مردمش سنتهاشان را می فهمیدند و پاس می‌داشتند با به‌روز کردنش. پیشنهاد می‌کنم مجموعه ناکارآمدیهای‌ها، پلشتی‌ها، زشتی‌ها و زخم‌های اصفهان را به مدرنیته‌ی عاریتی، مسموم، بی ریشه، بی‌اصل و نسب ارجاع دهیم که از آن این ساختمان‌های زمخت و بی ربط به هنر زیبا و فاخر اصفهان سرکشیده است؛ و این خیابان‌های آسفالت کپی شده است (که پر است از وسایل قتاله‌ی متحرک که اگر ابن‌سینا و ملاصدرا امروز بودند از ترس جانشان و بجهت حفظ الصحه از خانه خارج نمی شدند)؛ این اداره‌جات پر از کارمند که نفوسشان را به ثمن‌بخس اجاره داده اند و یک چشمشان بر ساعت است که مدت معلوم اجاره سررسد و فرار کنند؛ از کجا؟ از محلی که در سنت روستا محلی است برای عشق ورزیدن (که در کتاب “حاج آخوند” آمده که کار کردن عشق ورزیدن است).

کاش اصفهان روستایی بود که مردم آب، زمین و آسمان را امانت خدا می‌دانستند و محترمش می‌داشتند. کاش اصفهان روستایی بود که سهراب می‌زایید؛ و شاید چون چنین روستایی در شکم دارد آنچه متعارف است و مدرن است و به‌روز است، نمی شود. شاید این شهر آبستن روستایی است که خدا با عطر گلاب بر هر کوی و برزنش می‌وزد و قرار است خودش باشد آن‌گونه که هیچ بدیلی نداشته باشد.

‏اصفهان امروز نه باید و نه شایسته است که ننگ و افتخاری از تاریخ بدوش کشد یا تاج سر کند. ما امروز با این همه مبادی اطلاعاتی، اختلاف آراء داریم و چگونه است که بتوانیم گذشتگان را با چند برگ کتاب تاریخ قضاوت کنیم که چه کرده اند و یا چه باید می‌کرده اند؟ آنچه به ما مربوط است و مسئولش هستیم این‌که در بازار و کسب و کار از سنتهای اصیل و کهن الگو‌های خود تخلف کردیم؛ در اداره‌ی شهر به دامن ساختارسازی مدیریت هرمی متکی بر استخدام رفتیم؛ با پول نفت احساس تبختر و تفرعن کردیم؛ به بهانه ی توسعه اقتصادی و اجتماعی و با ابزار بودجه و برنامه نویسی، منابع عظیم و تاریخی را دود آسمان کردیم؛ در توسعه‌ی فرهنگ و اخلاق سراغ ردیف بودجه و کلاس و واحد درس و مقاله و هیات علمی رفتیم؛ در ترافیک سراغ کنترل و دوربین و جریمه و پلیس رفتیم؛ و در مدرسه سراغ نمره و رتبه و ارتقاء؛ و این که ساختیم شهری است معیوب که باید هرس و بازآفرینی شود که روستایی شود سرشار از زندگی بی‌اضطراب، بی‌شتاب، بی‌هیاهو، بی‌فریاد و بی‌ظلم که همه روابطش و قواعدش بر اساس «لاضرر و لاضرار» سامان یافته؛ که مشابه هیچ جای دنیا نیست و به‌شدت خودش است.

برای منتقدان عصبانی شما می‌گویم که بدانند اگر نمی‌دانند که رنانی بشدت روستایی و شهرگریز است و امروز به برکت همین حال‌و‌هوای دهاتی که دارد سرپاست و این‌گونه بی‌عِده و عُده و بی روزنامه و بودجه و بی‌سینه چاک و مرید و بی‌آفتاب و مهتاب و سایه چنان موثر است که رئیس جمهور منتخب از او تقاضای یاری دارد و جوانانی با امیدی که پراکنده، مانده‌اند و دوستانی را هم برای این امیدآفرینی‌ها از خود رنجانده و او را وسط‌باز خوانده‌اند. از همه‌ی منتقدان ایشان که می‌دانم جز صلاح مردم و اصفهان را دنبال نمی‌کنند خواهش دارم در دانشگاه اصفهان میهمانش شوند و پای دمنوش صمیمی از برگهای تازه‌ی به‌لیمو که از باغچه اش چیده است بنشینند و اجازه دهند با مهربانی روستایی، دست دادن و درآغوش گیری و گفت‌وگو و صمیمیت، اصفهان امروز را بسازیم؛ اصفهانی که هیچگاه نبوده و اگر نسازیم نخواهد آمد. اصفهان با شکوه؛ اصفهانی که اصفهان است.


نقد دوم: اصفهان هیچگاه روستا نبوده است

اصفهان تا پیش از آن که در قرن دوم هجری تحت عنوان الاصفهان با مرکزیت مسجد جامع عتیق و بازار به عنوان یک شهر اسلامی و مرکز بارانداز محصولات کشاورزی به‌خصوص پنبه و صادرات آن به سراسر امپراتوری جهان اسلام شناخته شود، به‌عنوان ولیعهد نشین ساسانی دارای تمام ویژگی‌های یک «رود شهر» ساسانی است و پس از دل ایرانشهر، «تیسفون»، به‌عنوان دومین شهر امپراتوری ساسانی شناخته می‌شد.

اصفهان در قرن چهارم هجری به عنوان یکی از بزرگترین شهرهای بلاد اسلام مرکز تولید علم و فلسفه بوده است. رد پای پورسینا و خیام هنوز در این شهر قابل رویت است. بنابه گفته بسیاری از جهان‌گردان‌، اصفهان عصر صفوی سرآمد شهرهای جهان عصر خود بوده و بسیاری از ویژگی‌های شهرِ در آستانه‌ مدرنیته را (از فراغت، گفت‌وگو، فلسفه‌ورزی، تولید هنر، رواداری و تکثرگرایی)  در خود داشته است.‌

اصفهان و فرهنگ شهرنشینی در آن، پس از صفویه روزهای سختی را تجربه کرده، و در نهایت آنچه اصفهان را همواره از دورانی که تلاش می‌کرد پا به مدرنیته بگذارد، و از سوی آن مورد تهدید قرار می‌گرفت، شکست خورد! شهر به تسخیر روستا درآمد.

نقد فرهنگی شما در فقدان یک نگاه تاریخی و نفی نشانه‌‌های تمدنی و شهری اصفهان، یک نقد غیرعلمی و بیشتر حزبی و سیاسی است.

عدم مشارکت مردم در انتخابات پانزده ‌تیر اصفهان، در اصل مقاومت مدنی مردم و شهر در مقابل تسخیر روستا بود. در این میان سبد رأی جلیلی شبکه‌ای، سازمانی و ایدئولوژیک و از اتفاق رای پزشکیان کاملا قومی و قبیله‌ای بود.
ما تا رسیدن به یک انتخابات ملی در ایران فاصله بسیاری داریم  تا آن روز شهر مقاومت خواهد کرد.


نقد اول: روستای نصف‌جهان یا دهکده ایران

✍️ محمد مؤید

دکتر رنانی عزیز مطلب روستای نصف جهان شما را خواندم. هرچند با بسیاری از مطالب شما موافقم ولی از شما که سالها در این شهر و کشور زیسته اید غافل ماندن از چند جنبه مهم جای تعجب دارد.

اول تاکید دارم که اینجانب سالهاست تعصبی بر قومیت و حتا ملیت ندارم و مکتب انسانیت را برای بنی بشر کافی میدانم بنابر این هدفم از نوشتن این مطلب نه دفاع از اصفهان که تصحیح زاویه دید شماست.

دوم اینکه در کدام شهر ایران این شرایطی که گفتید وجود دارد که در اصفهان موجود نیست، آیا در تهران روزانه ۲۵۰ که هیچ ۵۰ تئاتر برگزار میشود که در اصفهان نمی شود؟

آیا در ایالت خراسان و شهر مشهد کنسرت به راحتی برگزار میشود یا تبریز روزانه بیش از ۵۰ پرواز دارد؟ یا در جاده کرج چند درصد از کارخانه‌ها آن کیفیت مورد نظر شما را دارند. در شیراز و مرودشت گلسنگ به جان آثار تاریخی افتاده اما توجه به هویت تاریخی این آثار فقط در ۷ آبان است آن هم برای مسدود کردن جاده های منتهی به مقبره کورش! و از آن بدتر بی توجهی و رهاسازی آثار تاریخی در خوزستان از شوش گرفته تا ایذه تا با دست درازی و نقاشی بی فرهنگان روی آن به کلی ویران شود؟ …

می بینید همه چیزمان به هم می آید البته چندان هم بد نیست چون بدین سان حداقل در خیزش های آتی دیگر نخبگان جامعه ما را با سوئیس و فرانسه مقایسه نمی کنند تا در تله تحجر جمعی گرفتار آییم.

کل ایران روستاست و این دهکده ایران ماست.
آیا فکر می کنید مردم اصفهان مخالف خاکسپاری ریچارد فرای در مقبره پوپ بودند؟

استاد عزیز ظاهرا در جریان نیستید سالهاست سرنوشت بخش بزرگی از جامعه ما به دست اقلیتی افتاده و آنگونه که خود فکر میکنند برای جامعه تصمیم میگرند.

فراموش نکنید در جریان اسید پاشی اعتراضات زیادی صورت گرفت اما همان‌ها که با معترضان کشته شدن ژینا آن کردند اینجا نیز هر صدایی را درنطفه خفه کردند، و من خود شاهدم.

اما بگذارید دلیل ترکیب آراء اصفهان در انتخابات چهاردهم را در مقایسه با آرای دیگر استانها که موجب تازه شدن داغ مقاله‌ جوانیتان شده است بگویم.

می دانید که هویت اصفهان به زاینده رود گره خورده است، زاینده رود روح این شهر، شادابی مردمان و بهانه جمع شدنشان در کیلومترها پارک ساحلی است، هوای اصفهان بی زنده رود خشک و بی روح است و پلهای تاریخیش خالی از جوانان آواز خوان و …

سالها پیش و به دلیل بحران کم آبی و در زمان آقای خاتمی قرار بر این شد آب کارون از طریق زنده رود به یزد برسد، آب زنده رود را به یزد دادند اما آب کارون به اصفهان نرسید که نرسید.

زاینده رود مرد و با مرگش روح اصفهان هم مرد. شادی جوانان، بهانه دورهمی خانواده ها و منبع معیشت کشاورزان شرق اصفهان هم مرد.

مردم اعتراض کردند اما نتیجه چه شد سرکوب و سرکوب. حکومت برای اولین بار یاد گرفت یک چشم معترضان را کور کند، تجربه ای که بعد ها در جاهای دیگر هم تکرار کرد.

آری روح شهر رفت و نور از دیده مردمانش و این بی عدالتی در چشم جان مردم اصفهان ماند.
اندیشه های بزرگ آزاد اندیشی و جامعه مدنی و گفتگوی تمدنهای آقای خاتمی و خوبیهایش سرجای خود اما دست اندازی به طبیعت آن هم بدون کارشناسی دقیق و موشکافانه فاجعه به بار می آورد و این ظلمی است که به اصفهان شد و هرگز از حافظه تاریخی مردم اصفهان پاک نخواهد شد ظلمی که نه او جبران کرد نه روسای جمهور پس از او.

یادمان باشد از هیچ انسان خوبی بت نسازیم.
من نیز چون شما برای ایران و احتمال انقراضش به او رای دادم و باز امید بستم به تغییرات کوچک برای ساخت ایرانی بزرگ.

مردم اصفهان مرگ زنده رود را از چشم اصلاح طلبان و آقای خاتمی می‌بینند، آقای پزشکیان به اصفهان آمد و خواست اول مردمان اصفهان را از نزدیک دید و شنید، امیدوارم از آنها دلخور نشده باشد چون اکنون نوبت اوست تا یک پل نشان اصفهان دهد تا مردمش سی و سه پل را نثارش کنند.


یادداشت «روستای نصف‌جهان» را در این پیوند بخوانید.

https://renani.net/?p=6112
محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

نظرات (20)

wave
  • ناصر

    ۲۷ تیر ۱۴۰۳ در ۱۱:۰۸ ب٫ظ

    سلام دکتر رنانی عزیز
    جسارتا همه این مطالبی که به حق در مورد اصفهان گفته اید و خیلی از آنها در مورد کل ایران صدق میکند، ماحصلِ دعوت دکتر رنانی به انفعال و امید واهی بستن و پختن نان و دعوت به بی خیالی و صبر شادمانه است.
    ولذا شما جسارتا حق ندارید چنین انتقاداتی را مطرح کنید که خودتان و تئوری های تان از مسببین و عوامل و زمینه سازی های ایجاد این مصیبتها هستید.
    نمیشود که خودتان گندم بکارید و سپس نقد کنید که چرا گلابی به عمل نیامده است.

    نکته دوم و اما این است که دکتر رنانی به سان نقدهای قبلی بر صبر شادمانه که همه را منتشر کرد و بسیار هم نقدهای جالب و درستی بود، ولی نهایتا جنابِ دکترِ ایشان، دست آخر حرف خودش را زد و از مواضعش کوتاه نیامد و به نظر میرسد یک روح خفیف یا شاید هم قوی دیکناتوری در حضرتش نهفته است.
    اکنون نیز نقدها منتشر میشود و‌ جناب ایشان باز بر رای خود و نظر خود پای خواهد فشرد و از نغمه گنجشگکان سحری تا غبارهای هوا در نور تیرهای چراغ برق شهرداری ها، دلیل بر صحت نظرش و عقیده اش خواهد تراشید.

    پاسخ
  • مهری مداحی

    ۲۸ تیر ۱۴۰۳ در ۱:۴۶ ق٫ظ

    نقدی بر یادداشت عاشورا بود و …

    من نقدی متفاوت بر یاداشت جنابعالی دارم نه رفتار اصفهانی‌ها را نقد می‌کنم که این رفتارها برآمده از درد نهانی انسانهاست که در هر زمان خودش را در قالب اعتراض بروز می‌دهد و آنچه که در اعتراض اصفهانی‌های عزیز بر دکتر پزشکیان به عنوان کاندید ریاست جمهوری نشان دادند گوشه ای از رفتارهای عده‌ای تمامیت خواه بود که در اصفهان خودش را نشان داد. و این نمونه‌ای از وضعیت کشورماهست که متاسفانه هر کس قدرت دردست دارد راحت به دیگران بتازد بدون اینکه کس مانعشان بشود و یا حتی یک نفر بازداشت شود و به جرم تخریب اموال عمومی اسم اغتشاشگر را یدک بکشد. این افراد در حاشیه امنی قرار دارند که هیچکس را یارای ورود به این حاشیه امن نیست.
    ادامه در کامنت بعدی

    پاسخ
  • مهری مداحی

    ۲۸ تیر ۱۴۰۳ در ۱:۵۰ ق٫ظ

    ادامه کامنت قبلی
    خدا را شاکرم که در این انتخابات حداقل این تابو شکسته شد و دوباره مردم توانستند این گروه را مورد نقد قرار دهند. لایه‌های پنهان قدرت را که نه برخاسته از اسلام و مکتب اسلامیست و نه برخاسته از فرهنگ عامه و این افراد چنان در جامعه ریشه دوانده‌اند که کسی را یارای مقابله با آنان نیست و با کارهایی که می کنند تیشه بر ریشه اقتصاد و فرهنگ این جامعه زده‌اند.

    ادامه در کامنت بعدی

    پاسخ
  • مهدی

    ۲۸ تیر ۱۴۰۳ در ۵:۱۴ ق٫ظ

    سلام
    به اعتقاد بنده نظر حضرتعالی بسیار روشن و مبرهن بود و همین انتقادات فراوان (خصوصا بخش غیر اخلاقی آن) شاهدی بر مدعای شما است .
    من هم به عنوان یک اصفهانی از خواندن مقاله شما متاثر شدم ولی تا به امروز با هر رای دهنده به آقای جلیلی صحبت کردم و از او دلیلی رایش را جویا شدم هیچ دلیل مشخصی جز تعصبات ایدئولوژیکی و یا انگاره های موهومی ساخته شده توسط رسانه های ایشان نشنیدم .ایضا اگر از رای دهندگان به آقای پزشکیان هم سوال می کردم تصور نمی کنم دلیل روشنی می داشتند.
    و این عدم پرسش من از همنظرانم هم شاهد بر مدعای شماست .
    استاد ما بر سر کلاس شما به دنبال پارادایم شیفت هستیم لطفا ما روستائیان را به سمت توسعه هدایت فرمایید.

    پاسخ
  • حمیده زینالی

    ۲۸ تیر ۱۴۰۳ در ۷:۳۳ ق٫ظ

    با درود خدمت استاد گرامی
    ایمیل موجود در کانال تلگرام جهت فرستادن نقد مسدود میباشد. لطفا جهت ارسال نظرات راه دیگری بفرمایید.

    پاسخ
  • محمدرضا مقیمی

    ۲۸ تیر ۱۴۰۳ در ۹:۰۰ ق٫ظ

    سلام
    مستحضر هستید برخورداری از تیم اقتصادی منسجم و هماهنگ براساس یک نظریه اقتصادی کارآمد، با فرض هدف گذاری “توسعه پایدار” ضرورت دارد.
    در راستای چنین هدفی پیشنهاد زیر تقدیم میگردد:
    بانک مرکزی : فرهاد نیلی یا علی مدنی زاده
    برنامه وبودجه : علی مدنی زاده
    اقتصاد: طیب نیا یا مسعود نیلی
    صنایع: فرزین یا مسعود نیلی
    کشاورزی : پرویز خسروشاهی یا عادل جلیلی
    محیط زیست : عادل جلیلی یا محمد درویش
    (هدف گذاری پایداری در روند توسعه)

    نظربه اینکه دیدگاه اقتصادی پور محمدی منطبق بر نظریه اقتصادی تیم پیشنهادی میباشد، اگراز سوابق فعالیت جوانی نامبرده در قوه قضائیه صرف نظر شود!!! با حضور آقای پور محمدی در پست معاونت اقتصادی ،بخاطر موقعیت ایشان دربین روحانیت و قوه قضائیه ، فعالیتهای عملیاتی و اجرایی تیم اقتصادی با موانع وچالشهای کمتری روبرو می شود.
    موفق وموید باشید

    پاسخ
  • هلیلی .فضل اله

    ۲۸ تیر ۱۴۰۳ در ۹:۰۸ ق٫ظ

    سلام
    دیدگاه جنابعالی در مورد اصفهان ناشی از نگاه ایده الی به این شهر است و انچه باید باشد .
    منتقدان شما ، همین را هم اوج مدنیت و مایه ی مباهات میدانند .
    نگاه واقع بین تر انکه شهر اصفهان در مواردی نمونه ی یک شهر مدرن و مقبول است و در برخی موارد همچنان سنتی و محافظه کار است .

    پاسخ
  • فاتح فیروزی

    ۲۹ تیر ۱۴۰۳ در ۹:۱۵ ق٫ظ

    سلام جناب دکتر رنانی
    وقت بخیر
    یک متن در راستای موضوع روستای اصفهان نوشتم که اجازه ارسال بهم نمیده و خطای ۲۰۰۰ کلمه رو نشون میده. ممنون میشم ایمیلتان رو ارسال کنید تا خدمتتان بفرستم. متاسفانه نمیشه به ایمیل دانشگاهیتون هم ارسال کرد و خطا میزنه.

    عنوان متن: مسئله شهر یا روستا بودن اصفهان نیست

    پاسخ
  • مهدی

    ۲۹ تیر ۱۴۰۳ در ۴:۵۶ ب٫ظ

    سلام . استاد . شما نیازی نیست تار سه تار خود را تعمیر کنید . باید بروید و تار دلتان تعمیر کنید . چه دانشمندان و چه متخصصان و استاد تمام هایی که به اندازه چوپانی بی ثواد مفهوم و مسیر درست این هفتاد هشتاد سال عمر خدادادی را نمی‌دانند. من متاسفم برای شما و دانشجویانتان که از لذت زندگی بی بهره اید از لذت فهم علوم انسانی بی بهره اید . و از لذت فهم علم اقتصاد . البته اگر موارد بالا توهین به حضرت عالی به شمار نمی‌آید .

    پاسخ
  • خدیحه اسلامی

    ۲۹ تیر ۱۴۰۳ در ۵:۱۳ ب٫ظ

    باسلام .لطفابه حرفای تهی وپوچ رنانی پرمدعا وقعی ننهید.الان که پزشکیان رئیس جمهوراین ملت شده هرکس به زعم خودش که روشنفکراست حرف میزندکه خداروشکرموردانتقادهم قرارمیگیرد.به نظرم میزان آگاهی این جناب دربرخی ازمسائل بسیارکم وچه بسا درحدصفرباشد.

    پاسخ
  • فاطمه

    ۲۹ تیر ۱۴۰۳ در ۸:۵۹ ب٫ظ

    با‌سلام و عرض ادب
    من حدود دو‌ماه پیش برای خرید به یک فروشگاه در شاهین شهر اصفهان رفته بودم.فروشنده دختر جوانی حدود بیست ساله بود.در بین صحبتها گفت پدر من هم اصفهانی هستند گفتم مگه خود شما اصفهانی نیستی؟
    گفت نه من شاهین شهریم!!!
    به عنوان یک اصفهانی اصیل که حدود پانزده سال در تهران و شیراز زندگی کردم این دید بد نسبت به اصفهانیها را در بین بعضی از مردم دیدم که همیشه کنجکاو بودم که علت ان را بدونم

    پاسخ
  • کیومرث سلیمانی

    ۲۹ تیر ۱۴۰۳ در ۱۰:۴۲ ب٫ظ

    شما انگارخودتان را مصحکه کرده اید.قدیمترها معقول نظراتی داشتید اگرچه همیشه محافظه کارانه طرح نطر میکردید اما حال با پرداختن به مسایل جزئی ونه کلان آنهم درباره یک منطقه خاص بنظرم عمد داشته اید خودرا مصحکه خاص وعاپ کنید.براستی چرا؟شاید خیال کرده اید که با این بحث انفرادی از اکت سیاسی اخیرتان درحمایت از این آقای ذوب شده درامان بمانید.درضمن چرا کسی نمیتواند در ذیل فرمایشات شما کامنت بگذارد؟راستش من به کسانی که فقط در مونولوگ استادند واز دیالوگ گریزان باوری ندارم.حکایت خودگویی وخود خندیست وبس. درباره شما ونطرات تان میتوان عراوان نوشت وبحث کرد اما چه سود وقتی نقد برشما نیز شامل همان تنگ نظری وخودبینی خودتان میشود؟؟؟حال که موصوعی منطقه ای را مطرح می کنید خواستم از شما بپرسم در خصوص فوت اخوند ناصری درسال ۱۴۰۱ دراوج جنبش مهسا وتشییع صدهزارنفری ایشان ودرعوض عدم شرگت مردم
    اصفهان در آن جنبش را چگونه تحلیل می کنید.

    پاسخ
  • سید مهدی رضوی

    ۳۰ تیر ۱۴۰۳ در ۱۱:۲۷ ب٫ظ

    سلام بنده یک نقدی بر یادداشت جناب رنانی عزیز نوشتم اما مسیری جز این برای ارسال نیافتم بنابراین اینجا ارسال کردم

    آیا اصفهان «روستای نصف جهان» است؟
    https://esfahanemrooz.ir/fa/tiny/news-928769

    پاسخ
  • گلرُخ

    ۳۱ تیر ۱۴۰۳ در ۹:۵۴ ب٫ظ

    به زخم خورده حکایت کنم زدست جراحت
    که تندرست،ملامت کند چو من بخروشم

    مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
    سخن چه فایده گفتن چو پند می ننوشم

    به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
    وگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

    صدایتان را می شنوند….
    مدیری لایق برای شهرِ من طلب کنید…

    نفسهای ما در سینه حبس شده…
    خاطراتمان در حال فراموشی است…
    گرد و غبار ناامیدی و بیماری چشم شهرمان را کور کرده…
    فرونشستها به خانه هایمان در حال رسیدن است..

    من اصفهان زیبایم را دوست دارم….
    خواه روستا..
    خواه شهر…

    ارادتمند شما:
    یک مادر اصفهانی
    مادری از جنس سبز پوشان نظاره گر اولین لبخند فرزندان این سرزمین..
    شغل من با تولد فرزندان شَهرم گره خورده.

    دوستشان دارم و اصفهانی ابدی برایشان آرزومندم.

    پاسخ
  • ترنم

    ۳ مرداد ۱۴۰۳ در ۱۱:۰۹ ق٫ظ

    با سلام
    استاد بزرگوار ظاهراً نقد شما ناظر به بنیاد اندیشه و تفکر است که به نظر می رسد در میان نقادان مقاله شما به احیای زنده رود و ساختار شهری …تقلیل داده شده است؛شریعت ورزی و سنت گرایی با انجام تمام آیین ها و مناسک در این شهر عملا زمینه را برای ادبیات روشن‌فکرانه،عرفان،فلسفه و هنر مدرن محدود کرده است و این مکاتب, به ناچار زیر بیرق سنت،روزگار می‌گذرانند به همین دلیل است که نویسنده بزرگی چون جمال زاده هرچند برای غیراصفهانی ها،شخصیتی بزرگ و پرچمدار داستان نویسی است اما در اصفهان به دلیل رویکرد سنتی و آیینی و اولویت فضا و بافت سنتی شهر،مطرح نمی گردد همچنان که شاهکار رمان نویسی گلشیری«شازده احتجاب»خارج از اصفهان خوش می درخشد…

    پاسخ
  • سید ابوالفضل مسعودیان

    ۶ مرداد ۱۴۰۳ در ۱۰:۰۶ ق٫ظ

    در پاسخ به خدیحه(خدیجه) اسلامی اگر واقعا خدیجه اسلامی باشد.

    اسلامی: لطفابه حرفای تهی وپوچ رنانی پرمدعا وقعی ننهید.
    پاسخ: اگر رنانی پرمدعا هم باشد که نیست برای نشان دادن پوچی سخنانش حجت و دلیل لازم است نه خواهش و التماس و برچسب زدن.

    اسلامی: الان که پزشکیان رئیس جمهوراین ملت شده هرکس به زعم خودش که روشنفکراست حرف میزندکه خداروشکرموردانتقادهم قرارمیگیرد.
    پاسخ: کسی که ده ها سال در دانشگاه عمر خود را صرف پژوهش و تفکر در مورد توسعه کرده در مقام متفکر است و تغییر مقامات سیاسی تغییری در مقام او به عنوان یک متفکر نمی دهد. او به این مقام منصوب نشده تا بتوان معزولش کرد. برای یک متفکر نقد بهترین هدیه است چون او جوینده راستی است.

    اسلامی: به نظرم میزان آگاهی این جناب دربرخی ازمسائل بسیارکم وچه بسا درحدصفرباشد.
    پاسخ: آگاهی هر کسی در برخی مسائل کم و چه بسا در حد صفر است. مثلا انتظار دارید خبره ترین اخترفیزیکدان جهان در مورد فرایند تکثیر سلولی چقدر بداند؟

    آنچه شما نوشته اید نه نظر است و نه نقد. چون هیچ روشنایی در آن نیست. تنها از پس کلمات شما تیرگی نفرتی که در درون خود از نویسنده دارید دیده می‌شود.
    اهل نظر تیرگی نمی پراکنند بلکه روشنی می بخشند.

    پاسخ
  • سید ابوالفضل مسعودیان

    ۷ مرداد ۱۴۰۳ در ۴:۱۶ ب٫ظ

    شهر و روستا بخش اول
    اگر حداکثر سرعت مشاهده‌پذیر برای بشر در حد سرعت اسب و قاطر باقی‌می‌ماند هنوز هم حداکثر فهم ما از جهان طبیعت در حد همان فیزیک کلاسیک نیوتونی باقی مانده بود. در این صورت هیچ یک از فناوری‌ها و مکاتب فکری که به لطف فیزیک نسبیتی جهان ما را در طی دهه‌های گذشته زیر و رو کرده‌اند اصلا پدید نمی‌آمدند. شکوه ماجرا البته در این است که همین فیزیک نسبیتی وفیزیک های پس از آن باز پایان داستان نیست و با گسترش عمق مشاهده فهم ما از جهان و از خودمان روز به روز دگرگون می‌شود. موضوع این است که چقدر محتمل است فردی از افراد بشر تمام عمر خود را در محاصره کوه‌ها و در انتهای دره‌های صعب العبور یا در عمق جنگل‌های بارانی در بین چند ده نفری که هرگز در عمر خود دیگری را ندیده‌اند سپری کرده باشد و یک فیلسوف جهانی از آب درآید؟ در روبرو شدن با دیگری است که حدود مشاهده شکسته می‌شود و گسترش می‌یابد و عمیق‌تر می‌شود. شهر و ده استعاره از بستگی و گشودگی دید است و به همین جهت است که فرمایش مولانا صحیح است که فرموده: ده مرو ده مرد را احمق کند عقل را بی نور و بی رونق کند.

    پاسخ
  • سید ابوالفضل مسعودیان

    ۷ مرداد ۱۴۰۳ در ۶:۲۶ ب٫ظ

    شهر و روستا بخش دوم
    این شهر و ده جغرافیایی نیست که به استناد آن شهری به خود ببالد و دهاتی سرافکنده شود. شهر و ده گشودگی و بستگی عمق مشاهده است. به قول انوری:
    خواستن کدیه‌است خواهی عشر خوان خواهی خراج زانکه گر ده نام باشد یک حقیقت را رواست.
    چون گدایی چیز دیگر نیست جز خواهندگی هر که خواهد گر سلیمان است و گر قارون گداست. او که در شهر زاده و بزرگ شده حتی اگر شهر خود را نصف جهان و شاه خود را قبله‌ی عالم بنامد دهاتی تنگ‌چشمی بیش نیست که اگر نبود جهان را ندیده و فرمانروایان بزرگ جهان را ندیده چگونه جسارت می‌کرد شهر خود را نصف جهان بنامد با وجود این همه شهرهای باشکوهی که جهان را پر کرده‌اند و این همه شهریاران؟ هرکسی تنها می‌تواند به آنچه برای به دست آوردنش تلاش کرده ببالد و اگر بر اثر تلاش و پشتکار به جای درستی رسیده باشد آنگاه می‌بیند که همان هم جای بالیدن ندارد. اصفهانی بودن فخری ندارد تا وقتی که کمال اسماعیل گفت و هنوز هم می‌توان گفت که: تا که دردشت هست و جوباره نیست از کوشش و کشش چاره. ای خداوند هفت سیاره پادشاهی فرست خونخواره تا که دردشت را چو دشت کند جوی خون راند او ز جوباره. عدد هر دوشان بیافزاید هر یکی را کند دو صدپاره.
    سیدابوالفضل مسعودیان استاد جغرافیای دانشگاه اصفهان

    پاسخ
  • سید رضا احمدی مطلق

    ۸ مرداد ۱۴۰۳ در ۴:۳۷ ب٫ظ

    سلام
    اکثر انسانها، در برحه هایی از زمان، می_اندیشن که سخن جاری بر زبان آنها صحیح تر است،(مثال: مقاله نجات ایران). لاکن با ایجاد مخالفت اجتماعی و در سطح وسیع، شروع به بیان سخنانی تند علیه نظز مخالف خود (به مثابه یک دعوا) میکند.(مثال: مقاله روستا).
    و اینکه آقای دکتر رنانی به عنوان استاد دانشگاه، خود را از جامعه محلی زیستی درونش (که شاید مسبب آن هم بوده است) جدا نموده و زمانی را با دولت وقت گذرانیده (با همان تفکر نجات ایران) و حال خود را به بهانه رسالت جدا میکند و تصمیم گیرنده جامعه آینده را رئیس فعلی دولت مینامند. جای بسی سوال برای بنده و جای پرسشگری برای تمام بازدیدکنندگان ایشان در ۴سال آینده خواهد بود. چرا که به این نکته عنایتی ندارند که همه چیز خوب مطلق و بد مطلق نیست و با همین تفکر است که عده ای، چیزی را مقبول و عده ای دیگر همان را نامقبول میدانند.

    پاسخ
  • ناصر

    ۱۲ مرداد ۱۴۰۳ در ۷:۳۰ ب٫ظ

    با این حساب از تهران به سمت جنوب تا بندرعباس سه تا شهر بیشتر نداریم سیرجان شیراز و مرودشت. البته شهرهای سنی نشین هم مثل شهرهای بلوچستان وهرمزگان هم هستند که اکثریت قاطع به پزشکیان رای دادن ولی خب بحث اونا فرق میکنه ومعمولا پیرو مولوی عبدالحمید هستن و اگه بگه به یزید رای بدین میدن

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای خروج از جستجو کلید ESC را بفشارید