این هم نقد دوستی نادیده به نام میثم:
دکتر عزیز! بیشک دعوت شما به نقد گفتگوی شادمانه از سر خیرخواهی و امید بخشی هست اما وقتی گفتگوی شادمانه شما را خواندم نمیدانم چرا احساس کردم قبل از هر کسی خودتان ناامید شدهاید از اینکه ۴۰ سال قلم زدهاید و دیگر حرف جدیدی ندارید. سخت هست قبول کنیم وقتی جامعه آرامش روانیاش را از دست داده میتواند برقصد و پایکوبی کند و بیخیال همه چیز باشد.
تصویری که با خواندن نوشتار شما به ذهنم رسید اینگونه بود که گویی مردم ایران زندانیانی بیگناه هستند که میخواهید امید را در آنها زنده نگه دارید اما داخل زندان رئیس زندان و زندانبانان آنقدر بد رفتاری و شکنجه و اعدام میکنند که زندانیها دیگر نمیتوانند وضعیت موجود را تحمل کنند و دست به شورش میزنند ولی هربار که شورش میکنند تعداد زیادی از آنها کشته میشوند. هیچ راهی نمانده، اگر بمانند هر روز باید شکنجههای روحی و جسمی زندان را تحمل کنند، اگر قیام کنند کشته میشوند.
این وسط یک نفر باید نقشه رهایی را طراحی کند، کسی که فکرش خوب کار میکند و نابغه هست راهکار اولش این هست که روحیهتان را حفظ کنید و ناامید نشوید و برقصید و شاد باشید. اما این کافی نیست، خب نقشه رهاییتان برای رسیدن به آزادی چیست؟ شما نقش بازیگر اول فیلم سینمایی «رهایی از شائوشنگ» را برعهده بگیرید اما نه برای نجات خودتان و دوستتان بلکه برای آزادی همه زندانیان بیگناه!
ارادتمند شما میثم