پاسخ یک هموطن بهایی به فراخوان نقد صبر شادمانه:
صبر شادمانه یعنی استقامت سازنده
زحل د.
با درود خدمت استاد گرامی جناب رنانی
در پاسخ به دعوت ارزشمند شما که نوشته بودید «قلم بردارند و چه در نقد «صبر شادمانه» و چه در پاسخ سؤال جاری این نسل (برویم؟ بمانیم؟ برخیزیم؟ بنشینیم؟ چه کنیم؟) دیدگاه خود را بنویسند» متن حاضر را خدمتتان تقدیم میکنم. در جای دیگری از فراخوانتان به این نکتهی حیاتی و بسیار مهم اشاره کرده بودید که «تنها خط قرمزی که برای انتشار نقدها میتوان در نظر گرفت «رعایت ادب کلام» در آنهاست» از اینرو امیدوارم که متأثر بودن اندیشهها و نوشتههای من از آموزههای آئین بهائی خط قرمزی برای انتشار مطلب مختصری که مینویسم نباشد زیرا همانطور که به ظن قوی مطلع میباشید نزدیک به دو قرن است که اندیشهی بهائی در کلیتش در سرزمین زادگاهش ایران به شدت باورنکردنی سرکوب گشته و ایران و ملّت شریفش از فواید احتمالی آشنا شدن با جنبههای اجتماعی آن بیبهره ماندهاند، اما اکنون به یُمن تحولات اجتماعی برقآسا در این سرزمین، این امید و امکان فراهم گشته است که در گفتمانهای اجتماعی رایج در ایران، کثرتی روزافزون همراه با حس احترام به اندیشههای «دیگری» پدیدار شود و همانطور که جنابعالی نیز متذکر گشتهاید امروز بیش از هر چیز دیگری، ایران ما نیازمند آزادی بیان اندیشه و احترام به آن است، هر اندیشهای که باشد، به شرط اینکه جانب ادب را رعایت نموده باشد.
آنچه را که در مقالهی «صبر شادمانه» بیان کردهاید میتوان به دو فرایند مخرّب و سازنده تشبیه نمود. فرایند مخرّب با سرعت و جلوهای روزافزون تمامی آنچه را که سنّت -بهویژه سنّت دینی- تاکنون بنانهادهاست نابود میسازد و هیچ مانعی جلودارش نیست، این فرایند، قیود تقلید هزارساله را میگسلد و اگرچه همراه با درد است، اما در نهان خود نوید رهایی میدهد. این فرایند نه فقط در ایران ما بلکه در دیگر نقاط گیتی نیز به روشنی نمایان است و نمودهای خویش را از جمله در سستی پیوندهای خانوادگی و ازدواج، نابودی محیط زیست، بیاعتنایی به نهادهای دینی و سیاسی، افزایش بیسابقهی فاصلهی طبقاتی میان نیازمندان و ثروتمندان، و بالاگرفتن فکر ستیز و جنگ میان گروهها و ملتها نمایان میسازد. شما نیز روند کنونی حکمروایی در ایران را به درستی به چنین فرایندی نسبت دادهاید که جنونآمیز به پیش میرود و آثار ویرانگر خود را با گذشت هر روز و هر سال و هر دهه، بیش از پیش نمایان میسازد.
اما این تمام ماجرا نیست و همانطور که شما نیز در مقالهی «صبر شادمانه» اشاره کردهاید بدون هیچ شک و تردیدی ملت شریف ایران به طور عموم، و جوانان نازنین این آبوخاک بهطور خاص، بیش از هر وقت دیگری باید توجه و تمرکز خویش را بر پایدار نگاهداشتن حس امیدواری در خود و دیگران گذارند و پایههای اخلاقی محکمی را برای خود و جامعه فراهم سازند. این عین حقیقت است و بدون آن هیچ آیندهی روشنی برای ایرانمان متصور نیست. اما در بحبوحهی هنگامهای که به قلم دلانگیز شما «از آسمان سنگ ستم میبارد و از زمین چشمههای نفرت و خشونت در حال چشمبازکردن است» پایدار نگاهداشتن درونمایهی امید و متعهدماندن به اصول اخلاق روزبهروز سختتر میشود و روح جامعه که زخمخورده و به شدت آزرده است، همچون رودی خروشان، بزرگان و جوانان و نوجوانانمان را با خود به سمت پرتگاه خشونت و کینهورزی میبرد. آه از این زمانهی پر درد و روزگار سخت.
بنابراین، ما نیازمند آن هستیم که به همگان بهویژه نوجوانان و جوانان درس مهرورزی و نیکاندیشی، درس برابری و دادخواهی، درس فداکاری و خدمت بیچشمداشت به همنوع و سرانجام درس یگانگی نوع انسان بدهیم. نیاز است که افراد و جامعه، هر دو، آموزشی نوین بینند و قوای درونیشان را برای رویارویی با جلوههای روزافزون فرایند ویرانگر تقویت نمایند. در غیر این صورت هرگز نخواهیم توانست روی دلجوی آسایش و آزادی و پیشرفت ایرانمان را ببینیم. اما نکته اینجاست که چنین امری بهخودیخود و به صورت طبیعی هرگز رخ نخواهد داد. سپردن یک کودک به امان خدا و به تنهایی در یک جنگل، هرگز سبب نمیشود که به مدارج بالای علمی و اخلاقی نائل شود و سبب پیشرفت مدنیت گردد. برای هر امری مربی و معلم لازم است و جامعهی ایران نیز در این زمان به شدت نیازمند فرایندهای مؤثر آموزش است که در فرزندانش توانافزایی اخلاقی نماید و آنان را برای نبردی معنوی با دشمن خونخوار شرارت و خشونت و کینهورزی مهیا سازد، در غیر این صورت، موجهای خروشان خشم و کینه فرزندان این سرزمین را با خود خواهد برد.
پس باید خردمندان دلسوز در این فکر باشند که نسلهای جدید فرزندان ایران را به هر قیمتی که باشد درس اخلاق دهند، اخلاقی جهانی و مبتنی بر معیارهای والای انسانیت و حقوق بشری- و در این راه صعب و پر چالش از هیچ کوشش و فداکاری فروگذار نکنند. شما و بسیاری از نفوس روشنضمیر در ایران به یقین میدانید که بعد از انقلاب سال ۵۷، هزاران جوان بهائی در ایران به کلی از تحصیل دانشگاهی محروم شدند. هزاران نفر دیگر نیز از بهائیان از مشاغل خود اخراج گشتند. صدها نفر هم دستگیر و اعدام شدند. این وقایع هولناک بخشی از واقعیت تاریخ معاصر ایران است. اما به مدد همان فرایند آموزش اخلاقی که امروز نیازش بیش از هر وقت دیگری در ایران ما بهچشم میآید، نوجوانان و جوانان و بزرگسالان توانستند خود را از اندیشهی ویرانگر کینه و انتقام محفوظ دارند و مشعل حرارتبخش امید را در قلب خود روشن نگه داشته و در جهت سازندگی این سرزمین، جانبرکف، تلاش نمایند. با تمامی موانع و مشکلات صعب و بازدارنده، بسیاری از این خانوادهها و جوانانشان در ایران ماندند و استقامت کردند، اگرچه که به آسانی امکان ترک ایران را داشتند. انگیزهی اصلی آنها از این ماندن و راه مهرورزی به ایران و خدمتکردن به آن را بدون اندک خشونتی پیمودن، تنها یک چیز بوده و هست و آن کمک به آبادانی و سربلندی این سرزمین است.
امروز که همهی آن اتفاقات هولناکی که دیرزمانی در نهان برای بسیاری از گروهها و اقلیتها در ایران، مخصوصاً بهائیان، رخ داده در انظار همگان و در کوچه و خیابانهای ایران نمایان گشته و تکرار میگردد، به قول درست شما جامعهی ایران نیازمند روحیهی «صبر شادمانه» یا به عبارتی دیگر «استقامت سازنده» میباشد. بنابراین توجه به این تجربهی ارزشمند تاریخی که چگونه یک فرایند مؤثر آموزش اخلاقی میتواند قلب و روان ستمدیدگان را از سم مهلک کینه و عناد و خشونت محفوظ دارد و آنان را برای خدمت خالصانه و معقولانه -نه بر مبنای شعارهای آسمانی، که بر مبنای شعوری زمینی- به جامعه پرورش دهد و آماده سازد، شاید بتواند راهگشا و الهامبخش باشد. امید آنکه این گفتار امیدبخش در گوش هزاران هزار از هموطنان عزیز طنینانداز گردد که «ایران مرکز انوار گردد، این خاک تابناک شود».
امیدوارم که این متن چندان بیراه نبوده باشد و تماماً منتشر گردد.
با سپاس از ابتکار ارزشمند شما در دعوت از دیگران به نوشتن و دست به قلم بردن.
زحل د. / ۸ خرداد ۱۴۰۲ / اصفهان