در جستجوی شادمانیِ موجه!

بیست و پنجمین نقد «صبر شادمانه»
  • محسن رنانیمحسن رنانی

دکتر حسین جمالی‌پور، پژوهشگر فلسفه و روانشناسی، در پاسخ به برخی از نقدهای «صبر شادمانه»، یادداشتی را نوشته‌اند که می‌توانید در زیر بخوانید:

محسن رنانی


رنانی در جستجوی شادمانیِ موجه!

حسین جمالی پور

پژوهشگر فلسفه و روانشناسی وجودی

دکتر رنانی عزیز می‌داند که من خود در جستجوی معنای زندگی‌ام و مفصل با او در این خصوص گفتگو کرده‌ام؛ و نیک می‌داند که نامه‌ی او در باب شادمانی، نسبت عمیقی با «در جستجوی معنایِ زندگی بودن» من و جوانان همسان من دارد. به راستی باید شادمان بود و درپی آرمان دوید؛ که آرمان‌ها معنابخش زندگی‌اند.

حال که دیدم بازار نوشتن داغ است و برخی در لابه‌لای متن دکتر محسن رنانی درپی تناقضات و تضادهای منطقی می‌گردند؛ تا با آشکارسازی آن بگویند «آقای رنانی تو از بطن جامعه خبر نداری که هیچ، در نوشتارت هم انسجامی نیست». گویی می‌خواهند بگویند جناب رنانی نه افکار خود را سنجیده و نه با جامعه نسبتی دارد؛ و این پیش‌فرض منجر به نقدهایی شد که از نظر من خود جای نقد دارند.

علی‌ای‌حال تصمیم گرفتم مختصراً از منظر فلسفی و روانشناختی به چند نکته در متن ایشان اشاره کنم.

۱. عالم انسانی چنانکه برخی فکر می‌کنند بر مدار منطق نمی‌چرخد و در حقیقت، عالم تضادهاست؛
ما در عالم انسانی با عقل و دل، یا به تعبیری با عقلانیت و احساس، به صورت دیالکتیکی زندگی می‌کنیم. از این رو نمی‌توان گفت اگر محسن رنانی می‌گوید «ما امروز بیش از خون به اندیشه نیاز داریم» پس احساسِ شادمانی را طرد کرده است. اهل منطق می‌دانند، اثبات شیئ نفی ماعدا نمی‌کند.

از سوی دیگر این جمله‌ی رنانی را متناقض با جمله‌ی «امروزه کار روشنفکری تولید اندیشه نیست» آورده‌اند. در حالیکه در آغاز این جمله کلمه‌ی «امروز» نشان از نسبت «عمل» با «زمان» دارد. یعنی ایشان نفی‌اندیشه را به تمامی مدعی نشدند بلکه بنابر وضعیت امروز ایران، هشدار می‌دهد که نگاه ما باید به طرف دیگر الاکلنگِ اندیشه‌و‌احساس باشد، که آن طرف شادمان نگه داشتن جامعه است. جامعه‌ی ناشاد، کرخت و منفعل می‌شود، و انفعال احساس، انفعال اندیشه را به دنبال دارد و انفعال اندیشه، بردگی فکری و جسمی به بار می‌آورد.

توجه داشته باشیم که آدمی یک‌ واحد سایکوسوماتیک است؛ اگر فکرش منفعل شد، اگر تسلیم فکری شد، جسمش، احساسش، هیجانش و تمام وجودش در خدمت دیگری (حکومت) قرار می‌گیرد. اینجا تنها شادمانی است که تعادل‌ ایجاد می‌کند، سلامت‌روان را حفظ می‌کند و می‌تواند ما را از یوغ بردگی سیاسی نجات دهد. اگر چنین نکنیم دچار استثمار می‌شویم ؛ به سان عاشقی که تماما عقل از دست داده و معشوق وقعی به او نمی‌نهد!

۲. البته که شادمانی از آرمان‌ها امر معقولی است. نمی‌دانم چرا برخی فکر می‌کنند باید بدون هزینه به آرمان‌ها دست پیدا کنیم! باید هزینه داد چنانچه داده‌ایم؛ اما هزینه‌دادن در راه آرمان‌ها، خود فی‌ذاته امری فرح‌بخش و امیدوارکننده است. وقتی با شور و اشتیاق، فرد برای آرمان می‌جنگد، و حاضر است وجودش را به خاطر آرمان های انسانی و اخلاقی به خطر بیندازد، شجاعت که یک فضیلت است را زنده می‌کند. آیا نباید از وجود این افراد، شاد بود!

اگر این پنجه‌درپنجه انداختن برای آرمان، انسان را شاد نمی‌کند چه چیزی شادمانی را به وجود می‌آورد؟!

من فکر می‌کنم جامعه‌ی ما بیش‌ازپیش نیازمند تعمیق در معنای واژگان است. ما باید فهم خود را از آرمان‌ها، آزادی، عدالت، برابری، شجاعت، شهامت، شادی، خرسندی و بسیاری از واژگان تعمیق ببخشیم. چرا که ما در ساحت زبان زندگی می‌کنیم و اصولا انسان موجودی زبان‌مند است. نحوه و نوع تفسیر ما از عالم‌انسانی و رخ‌دادهای اجتماعی و سیاسی نسبت عمیقی با فهم‌ ما از این واژگان و مفاهیم دارد.

این‌ها مبنای احساسات ما هم هستند. من اگر شادمانم از دیدن این وقایع، به این دلیل است که به یقین رسیده‌ام که این‌ها بذرهایی هستند برای باغ فردای ایران؛ البته می‌توان زانوی‌غم بغل گرفت و به حال زندانیان و جان باختگان گریست؛ اما در حقیقت این بازندگی به بار می‌آورد و بذرپاشی دیگران را عقیم می‌کند. شاید شادمانی که رنانی از آن سخن می‌گوید، مثال حال باغبانی است که زمینش بذرپاشی شده و منتظر جوانه‌زدن است؛ یک باره هوا سرد می‌شود، تگرگ می‌بارد، اما درعین حال می‌داند که فصل بهار است و این سرما کوتاه مدت است؛ پس باید امیدوار باشد.

باغبان مثال کسی است که فلسفه‌ی تاریخ را عمیقا فهمیده است‌. او می‌داند تحولات تاریخی تدریجی و حتمی است و کسی که بخواهد در مقابل تاریخ بایستد، محکوم به شکست است.

بنابراین فرد شاید مثل بردگان روم باستان تحت ظلم باشد و ناتوان از طغیان علیه خواجه؛ اما برده، آزادی و شادمانی را در عالم درونی خودش جستجو می‌کند و در حقیقت آن را به کلی نادیده نمی‌گیرد؛همین شادمانی و آزادی درونی، روزی نیرویی می‌شود برای طغیان علیه خواجه! ( آگاهی ناخشنود، در بخش خدایگان و برده هگل را بخوانید).

۳. اما برگردم به مطلب آغاز نوشتارم؛ انسان یک فرآیند و پروسه‌ی دیالکتیکی را در زندگی طی می‌کند. او در اوج غم و فجایع بیرونی، باید در درون خود عالمی خلق کند تا زنده بماند. شادمانیِ حاصل از آرمان‌خواهی یکی از حقایق درونی ماست که احساس زنده بودن و شوق به زندگی را زنده نگه می‌دارد و زمینه‌ای را برای تحولات فردای ایران فراهم می‌کند. بنابراین برای اینکه قادر به تحولات اجتماعی باشیم، باید قادر به اندیشه باشیم و برای اندیشیدن باید مهارت شادمانی داشته باشیم.

من فکر می‌کنم اگر یک جامعه شادمانی خود را از دست بدهد نمی‌تواند دست به عمل، خصوصا اندیشه ورزی بزند؛ و کار روشنفکری در روزگار ما نشان‌دادن و روشنایی بخشی به آن چیزهایی است که آدمی را شادمان نگاه می‌دارد.
و آن چیزها، همان آرمان‌هایی است که انسان ها به آن باور دارند. کار متفکر حفظ معنای این آرمان‌هاست و این خود نیازمند اندیشه است؛ و درعین‌حال، این خود زمینه‌ی شادمانی را فراهم می‌کند. (به قول مصطفی ملکیان رسالت روشنفکر؛ تقریر حقیقت و تقلیل مرارت است.) اندیشه و احساس (شادمانی) رابطه‌ی دیالکتیکی دارند؛ شادمانی، اندیشه را تغدیه می‌کند و اندیشه، شادمانی را می‌افزاید.

چنانچه حافظ می گفت:

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم.

اینجا حافظ از خون عاشقان است که نیرو می‌گیرد؛ عشق به آرمان‌های انسانی، بزرگترین منبع نیرو برای ایستادن در برابر غم است؛ غمی که اغلب ریشه در شکست‌ها و نرسیدن‌ها دارد؛ نرسیدن به برابری، عدالت، آزادی و در یک جمله فقدان «زن، زندگی، آزادی».

البته باید اضافه کنم که ما تنها با همین عشق به آرمان‌هاست که زنده می‌مانیم و احساس بودن می‌کنیم.

ما باید در خیابان و پشت چراغ‌قرمز خشم خود را کنترل کنیم، باید در مناطق محروم آموزش‌ها را بیشتر کنیم، باید به جای گرانفروشی به انسان‌های کف جامعه مطالبه‌گر باشیم، اگر صاحبخانه‌ایم مستاجر را درک کنیم و… این‌ها هم به نوعی عشق به آرمان‌هاست؛ ما باید یاد بگیریم در این مسیر با توجه به وضعیت و شرایطمان هزینه بدهیم تا بذرهای (شما بخوانید خون‌های ریخته شده) باغ سرسبزی را به بار آورد.

نکته آخر اینکه، حکومت به بن‌بست فکری رسیده است؛ و این نشان می‌دهد در سالیان متمادی، بذرها (خون ها) عقیم نمانده است. چرا نباید برای چنین دستاوردی شادمان باشیم!؟

من فکر می‌کنم آن‌هایی که صبر شادمانه‌ی رنانی را نقد کردند، نمی‌دانند جهان و حتی عالم انسانی از اصل تدریج پیروی می‌کند؛ همه چیز تدریجی پیش می‌رود و تغییر می‌کند. ما باید صبور باشیم و از اصل تدریج پیروی کنیم و از دیدن آرمان‌خواهی جوانان شادمان باشیم و مشوق آنان؛ بیش از هرچیز باید مشوق زنان بود که منبع عشق و شادمانی‌اند؛ که اگر زن نبود، شادمانی در این عالم رخت بربسته و مردان خود را حلق‌آویز می‌کردند.

جهان و انسان زنده به عشق است و عشق به آرمان‌ها سرچشمه‌ی شادی و شادمانی! و چه زیباست که زنان، آرمان «زن، زندگی، آزادی» را فریاد می‌زنند.

ارادتمند شما
حسین جمالی پور
۱۰ خرداد۱۴۰۲


اصل یادداشت «صبر شادمانه» را در این‌جا بخوانید.

یادداشت «گفت‌وگوی شادمانه» را نیز در این‌جا بخوانید.

https://renani.net/?p=4296
محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

برای خروج از جستجو کلید ESC را بفشارید