دکتر مانی کلانی، انسانشناس و پژهشگر جوان و پرکار حوزه علوم اجتماعی که با «پویش فکری توسعه» نیز همکاری افتخاری دارد، نقدهای جدیای به «صبر شادمانه» داشت که از او خواهش کردم آنها را مکتوب کند. او اینک نقد مفصل خود را در کانال تلگرامی خود منتشر کرده است.
محسن رنانی / ۱۵ خرداد ۱۴۰۲
شاید وقتی دیگر، خیر! همین الان، دیگر هیچ صبری جایز نیست.
مانی کلانی
دکتر محسن رنانی عزیز و گرامی از من خواستند درمورد آخرین متن ایشان (صبر شادمانه) نقدی بنویسم که البته وظیفه ای بس دشوار بود زیرا با ایشان درمورد ضرورت شادی و امیدوارزیستن بسیار همدلم اما درهرحال از منظر نقدی ایجابی، سخن را به درازا نمی کشانم و متمرکز می شوم روی عمدۀ خطای تحلیلی شان درین متن که باعث می شود یحتمل سخن ایشان درباب دعوت به گفت وگو، یاریگری، مهربانی، رقصیدن، مقاومت و… به ثمر ننشیند و به اوج خود نرسد:
خیلی ساده، کنشگران جنبش مهسا، هرچند ثابت قدم، بزرگ، شجاع، دلیر و از اهالی امروز هستند اما متأسفانه درمقیاس ملی و نسبت به جمعیت میلیونی ایرانیان – که از مشت نه چندان پوشالی حکومت ترسان و وحشت زده هستند – شمارشان کم تعداد است. پس دعوت رنانی به گسترش دوستی و محبت با یک مانع بزرگ رو به روست: اکثریت جامعه که از جسارت معترضان برخوردار نیستند. کنشگران معترضی که هرچندخشمگین، بی انگیزه به کرنش کردن و آشتی ناپذیر، اما قدرتمند و توانا بوده و هستند زیرا دربستر شکاف دولت- ملت و بی بهره بودن حاکمان از هرگونه مشروعیت سیاسی/اعتقادی/مذهبی/…، توانستند خیابان ها را کمابیش درمدت ۶ ماه به تسخیر خود دربیاورند. به بیان دیگر جامعه هنوز آمادۀ پوست اندازی نیست و علی رغم کشف حجاب درخشان این ۹ ماهه که به طولانی شدن حداقلی از مقاومت زنانه منجر شده (والبته حکومت را مستأصل) ولی بیشترِ موفقیتِ این جنبش زنانه، حاصل شکلی از تعارف و رودربایستی همان قشر خاکستری است که درهای مغازه ها، مال ها و رستوران هایشان را برروی زنان بی حجاب باز نگه می دارند (نه اینکه با آن ها همراهی کنند) زیرا دیگر امیدی به حکومت ندارند که بسته های جراحی اقتصادی اش دوای دردشان باشد.
پس وضعیت «نه این – نه آنِ» عموم اقشار جامعه یعنی این که: میلیون ها نفر ایرانی موضع و تکلیف خودشان را نسبت به راه گشایی بخش محدودی از الیت شجاع و عمل گرای جامعه روشن نمی کنند، و از همین روی، به این دلیل روشن که پس ازکورشدن معترضین و شدت گرفتن خشونت های حکومتی، آن ها را بیشتروبیشتر تنها گذاشتند – حال هرچند با اکراه به برخی تغییرات محدود مانند پذیرفتن حجاب تن داده اند – ولی روحیۀ عدم همراهی آنان با معترضین بدین معناست که عملاً به توصیۀ شورانگیز دکتر رنانی عزیز به خیر عمومی، انصاف همگانی، شادی و…، نیز تن نمی دهند زیرا با کسانی که مستحق شادی و شور بودند یعنی با اقلیت معترض در رقص نبودند که حال بخواهند به تمامی ایرانیان در مروت و انصاف و اخلاق خوش، رحم کنند. آقای دکتر! شما متأسفانه انتظار بیجایی از این جامعۀ خموده و بدبین به هر شکل از کنشگری آگاهانه دارید: آن ها اهل رقص شادمانه نیستند. کدام رقص و کدام شادی؟ نمونه آن که جز معدودی از اساتید آزاده (که هزینۀ صراحت شان را نیز پرداخت کرده و می کنند)، عموم دانشگاهیان از سر محافظه کاری یا حفظ حقوق و مزایایشان یا با جنبش همراهی نکردند یا در همان روزهای اول اعتراضات، معترضین را دعوت کردند به خشونت نورزی های پندآمیز و پدرانه یا بجای همدلی با خشم و فریاد آن ها، شروع کردند به اصرار هزاربارۀ تشکیل حلقه های باطل و بیهودۀ هم اندیشی و نقد کتاب و تحلیل جامعه شناختی اعتراضات یا نمک روی زخم معترضین پاشیدن و به هنگام تبریکات شان بابت پیروزی تیم فوتبال. هم اکنون نیز از آن خوانندۀ پدرسالار موسیقی سنتی گرفته تا انواع و اقسام خوانندگان پاپ که علی رغم به التماس افتادن مسئولان ارشاد جرأت و جسارت کنسرت دادن شان نبود، اما امروزه در سکوت و خاموشی هنرمندان معترض، درحال عادی نشان دادن اوضاع هستند.
درچنین شرایطی که اکثریتِ جامعۀ مستأصل و منفعل، میل جانانه زیستن اقلیت جامعه، خواست زندگی متمایز جوانان و شورشگری به حق زنان را برنمی تابند پس به طریق اولی، دعوت عمومی کاسب به انصاف داشتن، خوب رانندگی کردن، حمایت از بیماران نیازمند یا شاغل کردن جوان و… نیز غیرواقعی و ناممکن می نُماید زیرا و زیرا که این جماعت کاسب، راننده، توانگر در حمایت از جوانی بیکار یا بیمار، نانوای منصف یا خوش اخلاقِ در کوچه و خیابان و…، درهم پیچیدۀ در طوماری از ترس های تاریخی و کهن، آنچنان بی شمارند، بعلت این که اکثریت جامعه را تشکیل می دهند، چنان در توجیه «کار کار انگلیسی هاست» دم به دم هم می دهند و آنچنان در پایشان را از گلیم شان درازنکردن، ماهر و کارکشته هستند، همچنین چنان وجدان معذب شان در حداقلی از همراهی نکردن با خواست معترضین، ترسیده و در ناخودآگاه شان سرزنشگر استیصال خودشان هستند که نه تنها اقدامی برای فهم بحق بودن خواست معترضین را آغاز نمی کنند، بلکه انگیزه ای هم ندارند که خوش اخلاق یا منصف یا راستگو باشند زیرا خیلی ساده در این مسیر، درطول آن ۶ ماه جسارت تغییر را درخودشان حتی ذره ای نپروراندند و شکوفا نکردند بلکه در خوش بینانه ترین حالت بیرون گود ایستادند و از دور – دنبال شنیدن صدای خوش دهل – آرزومند بی عمل بودند.
جناب آقای دکتر رنانی، به ۶۰ هزار فالوئر خودتان نگاه نکنید، به بازتولید میلیونی و وسیع کری خوانی های چندش-آور پرسپولیسی ها و استقلالی ها نگاه کنید: آنچه در واقعیت خشن جامعه جاری است: روزمرگی و فراموش کردن خاطرۀ شهیدان زنده است اما این نکتۀ نافذ نیز برکسی چشم پوشیده نیست که این الیت نخبۀ نهایت یک میلیونی یا بقول خود این آقایان: دویست هزار نفره، روند جاری حکمرانی جهانی را مختل کرد. عظمت آن ۶ ماه، قدرتمندان جهانی را که از پول بشکه های نفت به تاراج رفته سیراب شده بودند و می شوند را لختی نگران کرد و این اتفاق کمی نبود وقتی دچار هول شده بودند نسبت به اینکه چگونه افکار عمومی شان در غرب را نسبت به سکوت و همراهی شان با حکومت توجیه کنند.
پس آقای دکتر رنانی، چالش مهسا در وهلۀ اول چالشی جهانی است. بقول دوست بزرگوارم دکتر فرزین شکوه، “در زمانۀ ابربحران هایی که کوتوله های سیاسی شرق و غرب دیگر آن کِنِدی ها و گاندی ها و دوگل هایی نیستند که راهبردهایی برای حل و فصل صلح آمیز اوضاع بحرانی زمین طرح کنند”، مهسا و مهساها جبهه های جدیدی می گشایند اما شوربختانه توأمان هزاران جبهۀ شر نیز گشوده می شود: طالبانیسم و هیرمند، تورم، هوش مصنوعی، هنر نامتعهد، ابرتورم، عمیق ترشدن تغییرات اقلیمی، خباثت امثال بیل گیتز در به وحشت افکنی اش از شروع مجدد اپیدمی های جدید و…و… . پس حال در این اوضاع و زمانۀ پربحران -که اینچنین جبهۀ خیر کم شمار است – سؤال این است: چگونه می توان با دعوت به رقص یا دقیق تر دعوت کردنِ به رقصیدنِ اکثریت ترسان و محافظه کار جامعه، نیز تشویق شان به خیر و اخلاق و انصاف و راستگویی، ایران را نجات داد؟! (البته لازم به ذکر است که هیچ مخالفتی با کنش اعتراضی یا همدلانۀ درضمنِ رقصیدن ندارم ولی در زمان و مکان مناسب آن، نه در این زمانۀ ناهمراه و غیرآماده و فاقد شور و انگیزه برای رقصیدن. به بیان دیگر خود کنش رقصیدن هرچند کنشی راهبردی به شمار می رود ولی در تحلیل نهائی آن، آموزش و تمرین می خواهد و پیش از آموزش و تمرین، انگیزه و بستر دغدغه مندی و اینکه خودت را متمایز از تودۀ اکثریت جامعه فردی مسأله دار و غیرعادی فهم و درک کنی که حالا شروع کنی به شادمانه رقصیدن).
اجازه بفرمایید ذکر مصیبت نداشته باشم و مانند استادم، شما دکتر رنانی، امیدوارانه بیاندیشم: آقای دکتر رنانی، به فکر چاره برای این اقلیت مهسائیان باشید، ما بسیار کم هستیم، شکننده در برابر انواع بحران های اقتصادی، هزینه های سرسام آور و… . البته اگر شما مخاطبان این متن، مانند بسیاری از ایرانیان خوگرفته به روزمرگی (و از جمله اصلاح طلبان حکومتی) اصیل و متعهد به جنبش نباشید، پس تا اطلاع ثانوی، کنارآمدن شماها با این بحران ها مانند قاطبۀ جامعه خیلی دشوار نیست و بالاخره با میانمایگی و دلخوش کردن به کنسرت فلان خوانندۀ پاپ و پیروزی بهمان تیم فوتبال، یک سری دلخوشی برای شادی کردن دستمایۀ هر روزۀ شماهاست. ولی ما اقلیت پرشور به فراتر می اندیشیم: رقصی چنان میانۀ میدان آرزوی ماست: رقصی جمعی در فردای موفقیت، پس از پیروزی: وقتی ازخلال گفت و گو و توامان کنش های مقاومت گونه، دست یک نفر مهسائی را در آستانۀ سقوطش به درۀ فقر بگیریم یا هر روز و هرساعت، از آن حجم جمعیت بی شمار، آن اکثریت خاموش، یک نفرکاسته شود؛ به استمرار و پایداری.
آقای دکتر رنانی! ما به حمایت یکدیگر نیاز داریم. بورژواهای اروپائی و آمریکایی مگر به اتحاد و داشتن لژهای ماسونی شان (در بدوِ امر) پیشرانِ توسعۀ صنعتی در کشورهایشان نبوده اند. پس شماها – بزرگ مقامات صنعت و پول و توانگران و اسپانسرها (بجز فقط و فقط شما دکتر رنانی) – چه شده وقتی تک به تک، از تلاش مان برای تدریس و پژوهش (در قالب هیئت علمی) خلع می شویم هنوز ناتوان از شکل دادن یک نهاد و سامانۀ علمی دانشگاهی غیرانتفاعی در تراز جنبش مهسا هستید که حتی درحدّ همان سوپاپ اطمینان حکومت، حاشیۀ امنی داشته باشد و تغییرات عمیق فرهنگی درحد حمایت از این اقلیت شجاع، هنرمند و دردمند را پی ریزی کند!؟ شماها دقیقاً کجا هستید؟! در پشت خاکریزهای کاذب و مجازی کانال های تلگرامی تان؟! پشت توئیت هایتان؟!
آقای دکتر، امیداندیشی شما فوق العاده است اما تا زمانی که جماعت مهسائیان نتوانند:
الف. ضمن شبکه های اجتماعی موثر و سازماندهی شده، همراه کنشگری های پویا،
ب. درکنار قدرت چانه زنی صلح آمیز، از موضع برابر و در فرایندهای گفت و گویی (میان خودشان: نه با اکثریت خاموش و نه با حاکمان)، و سرانجام
ج. در بستر نهادهایی که از استقلال نسبی برخوردارند، درنهایت امر شیوه های همدلی، حمایت و یکرنگی را با یکدیگر، تمرین، تمرین و تمرین کنند،
به تبع آن، در پس بزنگاه سقوط، هیچ دستاورد روشن و انباشتۀ تجربه هایی زیسته مناسب یک جامعۀ توسعه یافته نخواهند داشت. بسترهای نهادی برای تمرین گفت و گو میان این اقلیت مدام درحال تنش و تحت سرکوب نیز، همانا همان دانشگاه غیرانتفاعی در تراز اصالت جنبش است یا کسب و کارهای متکی بر انصاف همگانی و سود برابر (اگر اسپانسرها درک کنند با ایجاد شغل قرارنیست منت بر سر کسی بگذارند بلکه می خواهند به طردشدگان دراقلیت، قدرت آن را بدهند که نظم تعاونی را درمسیر اقتصادی سبز یا پایدار، زنده سازند مشابه همان گرامین بانک بنگلادش) یا تمرین گفت و گو حین قدرت دادن و عمق دادن به جماعت های همیاری و همدلی و کمک رسانی میان پزشکان مبارز، معلمان، بازنشستگان و دانش آموزان، خیریه ها و…و…و… (وقتی این همه نهاد مدنی معلمان و… زیرضربه هستند و بجز اعتراض های خیابانی هیچ کار دیگری نمی توانند بکنند درحالیکه می توانند با کمک فکری شما همفکران دکتر رنانی، بسیاری پروژه ها را رقم بزنند اما در این میان فیلسوفان آموزش و پرورش و روسای فرهنگستان هنر و علوم در خواب ناز نظریه پردازی هستند کمااینکه خودشان چه کار مهمی برای این معلمان و پزشکان و استادان دربند کرده اند!؟)
اجازه بدهید سخن کوتاه کنم و زیاده گویی نشود: صبر چارۀ کار نیست اما با شادمانی، شور و انگیزۀ بالا – با حامی یکدیگر بودن و برای زنده نگه داشتن جنبش – موافقم. برای رسیدن به موقعیت صبر شادمانه (که ذیل آن صبر زمانی هست برای پختن چیزها تا این که صبری باشد به انتظار سقوط حاکم)، پس برای تحقق صبر شادمانه به تمهیداتی نیازمندیم: به بیان دیگر، صبر حقیقی یعنی این که اتفاقات، شبکه ها، تمرین ها، فرایندها و کنشگری هایی جمعی باید به صبر پخته شوند که حتی درمورد بدیهی بودن گفت و گو درمورد این تمهیدات/اتفاقات/تمرین ها/نقشه های راه، هیچ اعتقاد و باوری در میان اکثریت همفکران نسل شما تا مخاطبان تان و نه تمامی آن ها وجود ندارد (شامل اساتید دانشگاهی، نظریه پردازان توسعه، اسپانسرهای مدعی، بیزنس من های خودشیفته و…). حتی پربیراه نیست اگر سخنانی از این جنس بشنوند، به عمد یا غیرعمد، امثال من و افرادی مانند من را در فرایندی از دسیسه و توطئه، تخریب شخصیت کنند؛ بگذریم: نخواستم شما را ناامید کنم اما برای تحقق آنچه آرزویش را می کنید، باید آستین ها را بالا زد و عمل کرد و در این مسیر، جماعت نسل شما (بجز خود شما) به هیچ وجه از آمادگی، شور، جسارت، شجاعت، صداقت، تربیت، انگیزه و تمرین لازم برای حمایت از اقلیت مهسائیان برخوردار نیستند و برای زنده نگه داشتن این جنبش. لذا برای آیندۀ ایران، هیچ صبری جایز نیست و هیچ شادمانی ای هم، مگر بسیارمحدود و گذرا مانند این زیبایی های زنانه، فعلاً در کار نیست مگر به وقت پیروزی: پیروزیِ توامان هم گفت و گو و هم مقاومت.
مانی کلانی
۱۴ خرداد ۱۴۰۲