پیرانه‌سری روشنفکری و تعلیقِ تفکر

دهمین نقد یادداشت «صبر شادمانه»
  • محسن رنانیمحسن رنانی

دکتر نریمان محمدی، جامعه‌شناس جوان و پژوهشگر توانمند کشورمان، نقد تندوتیزی برای من فرستاده است که سرشار از واقعیت‌هایی است که من و همه روشنفکران و کنشگران نسل‌های پیشین باید به طور جدی به آنها توجه کنیم. از ایشان بسیار سپاسگزارم. من این متن را سه‌چهار بار خواندم و هر بار بیشتر با آن همدلی پیدا کردم. او نه فقط من بلکه همه روشنفکران نسل من و پیش از من را مخاطب قرار داده است. در انتهای یادداشتش جمله‌ای تکان دهنده خطاب به من و روشنفکران هم نسل من نوشته است:‌ «شما هر چه می‌دانستید گفته‌اید و تمام شده‌اید. اکنون اجازه بدهید که نسل نوین میدان‌داری خودش را به سرانجام برساند». من وقتی این جمله را خواندم با خود گفتم مگرنه این‌که این همان حرفی است که اکنون اکثریت مردم ایران و از جمله روشنفکران دارند به رهبران سیاسی کشور می زنند؟ پس چرا ما نباید خودمان عامل به توصیه خودمان باشیم؟ چرا نباید در تمام حوزه‌‌های علم و سیاست و فرهنگ و اقتصاد و جامعه، نسل پیشین فضا را برای ورود و نقش‌آفرینی نسل جوان باز کند؟ نسل‌‌های پیشین مهم‌ترین وظیفه‌شان انتقال دانش و تجربه‌شان به نسل‌های بعد است نه این که همچنان از ترس خطا کردن نسل نو، میدان‌داری را رها نکنند و مانع تجربه و نقش‌آفرینی آنان شوند. بلوغ نسل نو در ورود به میدان رخ می‌دهد و بلوغ نسل پیشین در توانایی رها کردن میدان‌داری. توصیه می کنم این یادداشت دکتر نریمان محمدی را بخوانید و برای هر روشنفکر و کنشگران دانشگاهی هم نسل من و پیش از من که می‌شناسید بفرستید. از دکتر نریمان محمدی هم سپاسگزارم که نقد خودشان را فرستادند.

محسن رنانی / ۱۱ خرداد ۱۴۰۲


پیرانه‌سری روشنفکری و تعلیقِ تفکر

(به بهانه انتشار «صبر شادمانه» دکتر محسن رنانی)

نریمان محمدی

در اوایل دهه ۱۳۹۰ تحقیر نسل نوین دهه هفتادی و دهه هشتادی نقل مجالس روشنفکری ایرانی بود. آنان نسل نوین را نسلی می‌دانستند که هیچ درکی از جامعه ندارد، لوس است، دغدغه رهایی و آزادی ندارد، قدرت انتخاب ندارد و سرگردان است. وقتی جنبش اخیر به راه افتاد و نسل نوین سردمدار آن شدند، بیشتر این روشنفکران به‌گونه‌ای نمایشی به تمجیدِ نسل نوین پرداختند. نوعی ریاکاری اندیشگانی در روشنفکری را به وضوح می‌شد دید. اما دکتر محسن رنانی همواره از نسل نوین دفاع می‌کرد، همیشه آن‌ها را سوژه‌هایی دمکراتیک می‌دانست و برای نظام ارزشی آن‌ها ارزش قائل بود. این را به‌خوبی می‌توان در نوشته‌های دکتر رنانی دید. دکتر رنانی از جریانِ اصلی روشنفکری ایرانی فاصله داشت و تا حدودی کنشگری مرزی بود که چندین نسل روشنفکری را به همدیگر وصل می‌کرد. دکتر رنانی بسیار متفاوت‌تر از عموم روشنفکران است. نقدپذیر است، به کنشگری روشنفکرانه با نسل نوین ایمان دارد، همچنان خودش را به‌روز می‌کند و دردهای اجتماعی را خوب می‌فهمد. از قضا ریشه‌های درد را هم خوب شناخته است. یادداشت «صبر شادمانه» به نظرم فرسنگ‌ها از این «محسن رنانی» فاصله دارد. هرچند دکتر رنانی تلاش دارد این مرزی‌بودن دمکراتیک را حفظ کند و در باتلاقِ روشنفکری مرسوم ایرانی نیفتد، اما به نظر این بار چندان موفق نشده است و در این دام افتاده است.

جریان روشنفکری ایرانی از لحاظ اندیشه و تفکر فرتوت است. روشنفکری ایرانی دغدغه تغییر دارد اما خودش سال‌هاست که تغییری نکرده است. روشنفکران ایرانی بیشتر از آنکه کنشی روشنفکرانه داشته باشند، عاشق جمع‌های هم‌نسل روشنفکری هستند. آنان شبیه پیرمردانی هستند که بعد از بازنشستگی در پارک‌های محلی دور هم جمع می‌شوند، بازی می‌کنند، با همدیگر صحبت می‌کنند و نهایتا ظهر که می‌شود به خانه بازمی‌گردند. آنان تقریبا هیچ تاثیری بر جامعه ندارند. روشنفکری ایرانی بیشتر از یک تفکر و اندیشه، یک ژست است. روشنفکری ایرانی نمایش «متمایز بودن» از دیگران است. روشنفکری ایرانی بیشتر از تاثیرگذاری به دنبال جلب‌توجه است. روشنفکری ایرانی از نقد بیزار است و سریعا خشمگین می‌شود. روشنفکری ایرانی هر ایده‌ای مخالف خودش را مسخره می‌داند و آن را به جریان‌هایی خاص مرتبط می‌کند. روشنفکری ایرانی توهم توطئه دارد. روشنفکری ایرانی ادعای توسعه دارد، اما همزمان نسل نوین روشنفکری ایرانی را طرد و حتی مسخره می‌کند. روشنفکری ایرانی داستان همان استاد به‌نام دانشگاه است که در جلسه مصاحبه دکترا، دانشجو را مورد بدترین توهین‌ها قرار می‌دهد فقط به این دلیل که از فوکو صحبت کرده است و او از فوکو بدش می‌آید! روشنفکری ایرانی، پارسونزِ جامعه‌شناسی است، خواستار تغییری که تعادل را بر هم نزند! روشنفکری ایرانی با فهم ۲۰ سال قبل از جامعه ایرانی، برای وضعیت موجود نسخه می‌پیچد. روشنفکری ایرانی داستان دکتر محمدرضا سرکار آرانی است که با افتخار مقاله‌ای که ۲۰ سال قبل چاپ شده است را هنوز دارد و احتمالا آن را دوای درد جامعه کنونی ایرانی می‌داند اما به این نیندیشیده است که به راستی جامعه کنونی همان جامعه ۲۰ سال قبل است. آیا در ژاپن توسعه‌یافته، برای درمان دردهای اقتصادی و اجتماعی، نسخه ۲۰ ساله قبل را می‌پیچند؟ آیا برای بیماری که از ۴۰ سالگی درگیر بیماری است و اکنون به ۶۰ سالگی رسیده است، همان نسخه ۴۰ سالگی را تجویز می‌کنند؟ روشنفکری ایرانی سال‌هاست در تعلیق به سر می‌برد.

دکتر رنانی می‌توانست و هنوز هم می‌تواند حلقه ارتباطی نسل‌های روشنفکری باشد، اما «صبر شادمانه» چنین نویدی نمی‌دهد. «صبر شادمانه» تلاشی محافظه‌کارانه است؛ تلاشی که سعی دارد نه روشنفکران فرتوت (از لحاظ اندیشه) را از خود برنجاند و نه جوانان را. در این نوشتار دکتر رنانی از نیاز به اندیشه می‌گوید، از نیاز به آب، به خلاقیت، به عقلانیت و فهم بدیهیات، به زندگی و شادی، به شعور زمینی، به همدلی و عشق و صلح. مگر این‌ها را بقیه نیز نمی‌دانند؟ از هر کسی در خیابان سوال کنید می‌گوید این‌ها نیازهای جامعه کنونی هستند. چیزی تازه در این ادعا نیست. جامعه سال‌هاست که چنین نیازی را حس می‌کند. دکتر رنانی می‌نویسد که باید برای نیل به این نیازها و تحقق آن‌ها «تغییر» اتفاق بیفتد. این همان چیزی است که یک راننده تاکسی هم می‌گوید، یک دانشجو هم می‌گوید، یک کارگر روزمزد هم می‌گوید، کودک کار هم شاید بگوید. خلاصه اینکه همه می‌گویند باید جامعه، سیاست و فرهنگ تغییر پیدا کند تا به این نیازهای اولیه دست پیدا کنیم. اما پرسش بنیادی این است که چگونه باید تغییر کرد؟

دکتر رنانی به‌مانند نسل روشنفکران غالب در ایران نسخه «رشد و توسعه فرهنگی» را تجویز نمی‌کند. دکتر رنانی مانند برخی از روشنفکران ایرانی سوژه‌ها و جامعه را تحقیر نمی‌کند (مانند پزشکی که به جای درمان بیمار، به نقش وی در بروز بیماری تمرکز می‌کند). دکتر رنانی در این نوشتار حتی به نظر می‌رسد که توسعه را هم به کناری گذاشته است و آن را دوای درد مصیبت جمعی جامعه ایرانی نمی‌داند. اما راهکاری که ارائه می‌دهد چندان تفاوتی با این راهکارها ندارد. دکتر رنانی می‌نویسد که «ماموریت روشنفکری، تولید اندیشه نیست بلکه شاد و امیدوار نگه داشتن جامعه است». وی معتقد است که در این زمانه «تولیدِ انبوهِ مصیبت» و «تجربه روزانه فاجعه» باید ورزش کنیم، مهربان باشیم، بخندیم، موسیقی گوش کنیم، برقصیم، پیاده‌ها را سوار کنیم، خوش‌ اخلاق باشیم و به همدیگر رحم کنیم. دکتر رنانی می‌گوید بیایید این کارها را بکنیم و صبر کنیم تا تغییر اتفاق بیفتد. اول اینکه، تغییر به‌خودی‌خود اتفاق نمی‌افتد. این مسئله شبیه به نگاهِ برخی مارکسیست‌های ارتدوکسی است که باور داشتند باید منتظر ماند و برای لحظه بعد انقلاب آمده شد. نباید کاری کرد چون انقلاب یک جبر تاریخی است و خودش اتفاق خواهد افتاد. دکتر رنانی نیز به نظر وارد این نگاه شده است، اما واقعیت این است که هیچ تغییری به خودی خود اتفاق نمی‌افتد. واقعیت این است که «تغییر» یک جبر تاریخی نیست. ممکن است جامعه‌ای دهه‌ها در یک وضعیت تعلیق بماند و تغییری نکند، حتی اگر همه زمینه‌های تغییر هم فراهم باشد. کره شمالی نمونه عینی این واقعیت است. مثل این است که به مردم کره شمالی بگوییم فعلا برقصید و شاد باشید تا ببینیم کی انقلاب و تغییر اتفاق می‌افتد. این نگاه به تغییر، نگاهی سانتی‌مانتالیستی است. تغییر نیاز به کنشگری فعالانه دارد، تغییر به «حضور» نیاز دارد، به کشمکش، به مقاومت و به مبارزه روزمره. با رقصیدن، خندین، شاد بودن و نان پختن و راستگویی تغییر اتفاق نمی‌افتد. این‌ها نوعی لوس‌کردن «تغییر» هستند. این‌ها تزریق امید به جامعه و جوانان نیست، بلکه دقیقا تزریق بی‌کنشی و جبرگرایی به جامعه است.

به نظر می‌رسد دکتر رنانی معتقد است چون اقتصاد وارد فاز خودمختاری شده است و سیاستگذاری اقتصادی توان مدیریت آن را ندارد، در نتیجه باید منتظر رسیدن «لحظه» ماند و تا آن موقع برقصیم، شاد باشیم، دروغ نگوییم و بخندیم! اما تجربه نشان داده است که در میانه این وضعیت بی‌سیاستی اقتصادی و سیاسی هم ممکن است تغییری اتفاق نیفتد. ونزوئلا نمونه عینی این شرایط است. باید از دکتر رنانی پرسید اگر ۲۰ سال دیگر نیز شرایط اینگونه بود و تغییری اتفاق نیفتاد، جواب نسل جوان کنونی که آن موقع دیگر به سراشیبی سقوطِ زندگی رسیده‌اند را چه می‌دهید؟ آیا آنان نمی‌پرسند که ما سال‌ها رقصیدیم و خندیدم اما امید به بار ننشست و به جای زندگی، مرگ بود که هر روز در خانه ما را می‌زد؟ آیا شما را بازخواست نخواهند کرد که در میدان مبارزه برای توسعه، دعوت به رقص کردید و به جای مبارزه به آنان گفتید که بخندند، نان تمیز بپزند و برای همسایه‌ها دست تکان بدهند و صبح به خیر بگویند؟ آقای دکتر عزیز، در میانه مبارزه برای توسعه، خشونت و نفرت اجتناب‌ناپذیر است و نمی‌توان از آن فرار کرد. بهتر است به جای این توصیه‌های سانتی‌مانتالیستی در جهتِ کاهش نفرت و خشونت بکوشیم. جامعه‌ای که در مصیبت غرق شده است اصلا چه مجالی برای رقص و خنده دارد؟ وقتی یک کارگر با ۱۵ ساعت کار در روز حتی نمی‌تواند سرپناهی برای خانواده‌اش مهیا کند، چطور باید بخندد؟ وقتی یک فارغ‌التحصیل دکتر بعد از چند دهه تحصیل و تلاش، اکنون کنار جاده گوشت می‌فروشد، چگونه باید امیدوار باشد؟ وقتی یک راننده تاکسی با خراب شدن قطعه‌ای از ماشینش باید چندین روز اضافه کار کند تا بتواند از پس هزینه‌ها بر بیاید، چگونه به مسافرانش بخندد و برایشان جوک تعریف کند؟ وقتی مادری صبح زود با غصه و رنجِ ناتوانی از تهیه ابتدایی‌ترین نیازهای فرزندش بیدار می‌شود، چطور باید انتظار پختن نان تمیز را از او داشته باشیم؟ وقتی پدری از فرط درد و رنج بی‌پولی و فقر، خودش و فرزندانش را می‌خواهد دار بزند، چگونه امیدوار باشد و خوش اخلاقی کند؟ وقتی استادی وارد کلاس می‌شود و چهره‌های عبوس و افسرده دانشجویانش را به‌علت وضعیت سخت زندگی‌شان می‌بیند، چگونه برایشان داستان‌های بامزه از امید تدریس کند. آقای دکتر عزیز، جامعه گرفتار مصیبتِ انبوه است و تجویزهای سانتی‌مانتالیستی دردی را دوا نخواهند کرد، همانطور که رقصیدن باعث نشد کرونا شدتش کمتر بشود و کمتر قربانی بگیرد!

دکتر رنانی می‌گوید که حکومت گرفتار بیماری پیرانه‌سری است. من هم می‌خواهم بگویم اتفاقا روشنفکری ایرانی هم دقیقا دچار همین بیماری است. روشنفکری ایرانی فهمی از جامعه ندارد (باز هم تاکید می‌کنم که بدون هیچ تعارفی درک دکتر رنانی از جامعه بسیار بیشتر از دیگر روشنفکران است). روشنفکری ایرانی در «آسمان» (نه به معنای مذهبی بلکه به معنای فلسفی) زندگی می‌کند و به قول هگل، سرش را روی زمین گذاشته است. روشنفکری ایرانی ناتوان‌تر از آن است که خودش را بازسازی کند و حتی ناتوان‌تر از آن است که مانع تحولاتی شود که نسل جوان روشنفکری خواستار آن است. مرحله ورود روشنفکران ایرانی به رفتارهای کاریکاتوری به شدت دارد در همه عرصه‌ها بروز پیدا می‌کند و این خبر خوشی است. نسل نوینی از روشنفکری ایرانی به زودی ظهور خواهد کرد؛ نسلی که روشنفکری پیرانه‌سر کنونی را در شوکی چندین ساله فرو خواهد برد، همان‌طور که ظهور نسل نوین، جامعه را در شوک فرو برد.

روایت رهایی و راه آزادی و توسعه را همین نسل جدید خواهند نوشت. دکتر رنانی می‌نویسد که مردان سه بار انقلاب کردند و گند زدند و اکنون که زمانه انقلاب زنانه است، پیشنهاد می‌کند که مردان آن را به گند نکشند. من هم پیشنهاد می‌کنم که روشنفکران پیرانه‌سر دست از سر نسل نوین بردارند و بگذارند خودش راه و مسیر رهایی و توسعه را بیابد. نسل نوین روایت خودش را می‌نویسد؛ روایتی که از قضا هیچ تناسبی با صبر شادمانه ندارد. نسل نوین گستاخ است، فریاد می‌کشد، مبارزه می‌کند، درگیر می‌شود، خود را بازسازی می‌کند، نقد می‌کند، دمکراتیک است و روشنفکر. نسل نوین خودش در میانه مبارزه و کنشگری روزانه، روشنفکر خود را می‌سازد. نسل نوین صبر شادمانه نمی‌خواهد بلکه مبارزه رادیکال می‌خواهد. مبارزه هم فقط سیاسی نیست. نسل نوین می‌خواهد سنت‌ها را به چالش بکشد، ارزش‌ها را به میدان مبارزه بطلبد و اندیشه و تفکر نسل‌های دیگر را سلاخی کند. نسل نوین می‌خواهد خشمگین باشد و فریاد بکشد. نسل نوین در حال تغییر دادن رادیکال جامعه است و حق هم دارد. چرا باید روشنفکران پیرانه‌سر برای این نسل نسخه‌ای تجویز کنند؟ آینده برای همین نسل است و چرا باید سرنوشت خودش را به دست روشنفکرانِ نسل‌های کهن بدهد؟ به نظرم امری اخلاقی نیست که برای نسل نوین نسخه تجویز کنیم. روشنفکران و نخبگان سنتی بهتر است سکوت کنند و حرفی نزنند. بهتر است در گوشه‌ای بنشینند و مسیر رهایی و روایت آزادی و توسعه نسل نوین را به تماشا بنشینند. شما هر چه می‌دانستید گفته‌اید و تمام شده‌اید. اکنون اجازه بدهید که نسل نوین میدان‌داری خودش را به سرانجام برساند. اجازه بدهید که نسل نوین خشمگین شود، گستاخ باشد، فریاد بزند، نفرت‌پراکنی کند، دعوا راه بیندازد، گریه کند و گاهی هم قهقهه سر بدهد. اجازه بدهید نسل نوین خیابان را به هم بریزد، اندیشه را به سخره بگیرد، ناامید شود و گاهی هم افسردگی بگیرد. اجازه بدهید نسل نوین اندیشه، تفکر، ارزش‌ها، سنت‌ها و رویه‌ها را سلاخی کند. اجازه بدهید نسل نوین، زندگی را تجربه کند و تجربه خود را بر زیستِ آن‌ها تحمیل نکنید. باور کنید دقیقا در این تجربه است که رهایی شکل می‌گیرد نه در تنظیمِ دستوری عقلانیت نسل نوین.


اصل یادداشت «صبر شادمانه» را در این‌جا بخوانید.

یادداشت «گفت‌وگوی شادمانه» را نیز در این‌جا بخوانید.

https://renani.net/?p=1416
محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

برای خروج از جستجو کلید ESC را بفشارید