دکتر سجاد فتاحی، جامعهشناس و ایران پژوه، و نویسنده کتاب مهم «ایران و مسئله پایداری» نقد نسبتاً مفصلی با عنوان «صبر شادمانه یا تجویز خردمندانه؟» بر یادداشت «صبر شادمانه» نوشته و در کانال «ایران نامه» منتشر کردهاند که میتوانید در ادامه بخوانید. در کامنتهای یادداشت دکتر فتاحی، اقای محمد رزاقپور هم دو کامنت در نقد نوشته من و نوشته دکتر فتاحی گذاشته اند که به نظرم ارزش خواندن دارند:
محسن رنانی / ۹ خرداد ۱۴۰۲
«صبر شادمانه» یا «تجویز خردمندانه»؟
سجاد فتاحی
استاد عزیزم «محسن رنانی» به تازگی یادداشتی را با عنوان «صبر شادمانه» منتشر کرده است. راستش بنا نداشتم این یادداشت را نقد کنم چون تصور میکنم، زمانمان برای پرداختن به پرسشهایی بنیادین و سترگ، که فردای ایران نیازمند پاسخ به آنهاست، اندک است و وارد شدن به چنین نقدهایی زمان را از ما خواهد گرفت؛ اما فرخوان استاد عزیزم برای نقد این یادداشت از یکسو و این دغدغه که توان افرادی چون او باید در شرایط کنونی در خدمت پاسخ دادن به پرسشهای بنیادین پیشروی ایران فردا باشد از سوی دیگر، انگیزهای را فراهم کرد تا این یادداشت را نقد کنم؛ به امید آنکه محسن رنانی و افرادی چون او به وظیفهٔ تاریخی خود برای درانداختن طرحی نو برای فردای ایران، آگاه شده و به آن بپردازند.
انتظار از فردی چون محسن رنانی آن است که مواضع ایجابی خود را بر تبیینهایی دقیق از وضعیت کنونی مبتنی نماید. به عبارتی، فردی چون او باید همچون پزشکی آگاه، با شناخت ریشهها و علل بحرانهای کنونی ایران، دست به تجویز زند؛ در غیر این صورت، درمان و راهکاری که ارائه میدهد نه تنها کمکی به بهبود وضعیت کنونی نخواهد کرد، بلکه در بهترین حالت، سبب از دست رفتن زمان برای انجام اقداماتی مؤثر خواهد شد و در بدترین حالت سرمایهٔ اجتماعی افرادی چون او را که در فردای ایران سخت به آن نیازمندیم کاهش خواهد داد.
مسأله ما ایرانیان در سدهٔ گذشته آن بوده است که در بزنگاههای تاریخی مهم، بواسطهٔ عدم شناخت دقیق از علل وضعیت نامناسب ایران، (که مسئولیت آن بر عهدهٔ تمامی ما و افرادی چون محسن رنانی است) دست به اقداماتی زدهایم که شرایط را ناگوارتر از گذشته کرده است، انقلاب ۱۳۵۷ نمونهای روشن در این زمینه است.
رنانی همچون پزشکی شده است که به جای تجویزهای دقیق علمی، سخنانی شاعرانه میگوید و او بهتر از هر فردی میداند که ایرانِ امروز، بیش از شعر و شاعری به اندیشه نیاز دارد. افرادی چون رنانی، پیش از آنکه تجویزی کنند باید پاسخ دهند که «تبیین دقیقشان از وضعیت کنونی چیست؟» و «نسبت تجویزی که انجام میدهند با آن تبیین چگونه است؟». شوربختانه در شرایطی که جامعهٔ ایرانی نیازمند چنین تبیینهایی است، کنشگران سیاسی و اجتماعی، به ناگاه، بدون تبیینی دقیق، یا بیان روشن آن، به سمت تجویز میروند و چون تبیینها، نادقیق است، تجویزها نیز اگر وضعیت را بحرانیتر نکند کمکی نیز به بهبود وضعیت نخواهد کرد.
یادداشت رنانی، متنی پرتعارض است، که این تعارضها یا برخواسته از تبیینی نادرست از مسئلهٔ ایران است یا بیارتباطی تجویزها با تبیین. او از طرفی میگوید «ایرانِ امروز بیش از خون به اندیشه نیاز دارد» و چند خط بعد میگوید «امروز مأموریت روشنفکری، کار فکری و تولید اندیشه نیست، بلکه شادمان نگهداشتن جامعه و امیدوار نگهداشتن جوانان است». رنانی باید بداند که کار روشنفکرانی چون او دقیقا تولید اندیشه و بیان حقیقت است و نه اولویت دادن به کاهش مرارتهای جامعه؛ اگر افرادی چون او حقیقت را به درستی تقریر کنند به مرور مرارتها نیز کاهش خواهد یافت. اندیشمندانی چون او به جای طرح این سخنان کلی و تکراری، باید به این بپردازند که «پاسخشان به پرسشهای بزرگِ پیشروی ایران فردا چیست؟» و «برنامهٔ آنها برای رهانیدن ایران از بحرانهای بزرگ پیشرو در فردای پس از فروپاشی جمهوری اسلامی چگونه است؟»؛ افرادی چون رنانی، به جای سخنانی چنین شاعرانه که ارتباطش با تبیین آنها از وضعیت کنونی مشخص نیست، باید به مواردی از این دست بپردازند که «قانون اساسی ای که باید آیندهای نیکو برای مردمان این سرزمین رقم زند، چه ویژگیهایی دارد؟»؛ «چگونه باید تقسیمات کشوری ایران نوین آینده را انجام داد؟»؛ «نظام حکمرانی اقتصاد در ایران فردا چه ویژگیها و مختصاتی باید داشته باشد؟» و…
رنانی باید بداند و حتما میداند که در فردای پس از جمهوری اسلامی، ایران و ایرانیان بهجای این سخنان شاعرانه، نیازمند اندیشه و راهحلهای های افرادی چون او هستند، و اگر او امروز این زمان را از دست میدهد، در برابر فردای ایران مسئول است.
رنانی و افرادی چون او بارها جوانان را به امید میخوانند؛ اما هیچگاه نمیگویند که امید به چه؟ امید به فروپاشی جمهوری اسلامی؟ امید به ساختن فردای ایران. اگر مقصودشان از امید چنین مواردی است، آیا جوانان امروز از آنها امیدوارتر نیستند؟ و آیا آنها نباید به جای دعوت کردن جوانان به امید، خود، امیدوارتر باشند؟
بر خلاف آنچه رنانی میگوید، مسئولیت روشنفکران و اندیشمندانی چون او، نه «تزریق شادی و امید به جامعه» که کمک به جامعه، برای شناخت دقیق منبع بیماریها، ناامیدی ها و سوگهای سنگین خود است. اگر این شناخت حاصل شود فردا این جامعه خود میداند که چه باید کند تا دوباره پس از چند سال و چند دهه، اندیشمندان و روشنفکرانی چون رنانی، در شرایطی که ناامیدی از نظام سیاسی کنونی و سوگوار بودن واکنش طبیعی جامعه است، آن را به امید و شادی و رقص دعوت نکنند.
من نیز با رنانی موافقم که «حکومت گرفتار بیماریهای پیرانه سری است» و دیر یا زود فروخواهد پاشید، اما مسئولیت افرادی چون او به جای طرح چنین بدیهیاتی، این است که از انبان تجربه و دانش خود برنامههایی برای ساختن فردای ایران و پاسخهایی به بحرانهای بزرگ پیشروی ایران ارائه دهند؛ نه اینکه هر از گاهی جامعهای را که هر روز با ناکارآمدی نظام سیاسی، غمی بر دلش مینشیند را به امید و شادی فرا بخوانند. مگر جامعه دیوانه است که در زمانهای که نیازمند سوگواری است، شاد باشد؛ از قضا، آن سوگ، در خدمت تغییر بزرگ است و تبدیل کردنش به شادی، در خدمت حفظ وضع موجود.
رنانی در بخشی دیگر از یادداشت خود نوشته است «ای کاش مردان مداخله نکنند و انقلاب فرهنگی زنان را به خشونت نکشند»، چنین ادعایی برای آنکه از فردی چون رنانی پذیرفته شود باید مبتنی بر دادههایی دقیق باشد. چه کسی گفته است که انقلابِ کنونی انقلابی زنانه است؟ اصلا چنین تقسیمبندیای مبتنی بر دادههای دقیق نیست و بیشتر، ناشی از نگرشی سطحی و مبتنی بر نظریههایی پرورده شده در جوامع دیگر است، که برای فهم ایران به کار نمیآید. این دوگانهسازی بین «زن» و «مرد»، چون دقیق و علمی نیست، بیشتر از آنکه کمکی باشد به تحولات کنونی، در خدمت عقیم کردن آن است.
با رنانی موافقم که «حکومت در نقطهای آچمزگون است» و هرکاری بکند فروخواهد پاشید؛ اما اگر این درست باشد، وظیفهٔ افرادی چون رنانی است که پاسخ دهند «در فردای پس از این فروپاشی چه باید کرد؟»؛ آنها باید بگویند که «چه کنیم که در فردای پس از این ساختار سیاسیِ نادان، گرفتار ساختار سیاسی نادانتری نشویم؟» آنگونه که جامعهٔ ایران، در سال ۵۷، شد و نظامی سیاسی را ایجاد کرد که نه تنها به مراتب نادانتر و ناکارآمدتر از نظمِ سیاسی پیشین بود، که حتی دیگر برخلاف آن نظام، مسئلهاش نیز ایران نبود.
در پاراگراف آخر هم رنانی دوباره توصیههایی به مایی کرده است که معلوم نیست کیست؟ اگر منظور او از «ما»، افرادی چون خود اوست، وظیفه آنها در برابر سرزمینی که در آن زندگی میکنند و مردمان این سرزمین آن است که برنامهها و راهحلهایی را برای فردای پس از فروپاشی این نظام سیاسی، و مواجهه با بحرانهای بزرگ پیشروی ایران ارائه دهند؛ تا ایران نوین بر اساس آن راهحلها ساخته شود. رنانی و اندیشمندانی چون او باید بدانند که اگر چنین نکنند یا انجام چنین عملی از توانشان خارج باشد، هر قدر «برقصند و ورزش کنند و موسیقی بنوازند»، دردی از دردهای این سرزمین و مردمان زجرکشیده اش درمان نخواهد شد؛ «نانی تمیز» پخته نمیشود و مردمان هم به یکدیگر بداخلاقی میکنند.
محسن رنانی عزیز باید بداند که ما بیش از «صبر شادمانه» از افرادی چون او، انتظار «تجویزهایی خردمندانه» برای فردای ایران داریم.
عمرش دراز و قلمش توانا باد.