بیش از شادمانی، نیازمند همزیستی، همدلی و مهربانی هستیم

شصتمین نقد یادداشت «صبر شادمانه»
  • محسن رنانیمحسن رنانی

آقای احمد گ. نقدشان را با تجربه‌ غم‌انگیز شخصی‌شان درآمیخته‌اند. نقد ایشان را در زیر می‌خوانیم:


جناب آقای رنانی! با سلام و عرض ادب و احترام. من خواننده اکثر مقالات و نوشته های شما در سال‌های اخیر بوده و هستم و شما را بعنوان شخصی می‌شناسم که همواره نگران و خیرخواه این آب و خاک و مردم ایران بوده و درد مردم را می‌فهمد، دغدغه توسعه و پیشرفت و آزادی مردم ایران را دارد و هرچه در توان دارد برای این مهم صرف و عرضه می‌کند.

با این پیش زمینه مقاله آخر شما را درباره «صبوری شادمانه» خواندم و با ذکر اینکه جنبه مثبت و دغدغه‌مند نوشته شما را در انتخاب نوع مبارزه شادمانه با حفظ روحیه و سلامت مردم رنجدیده ایران بخصوص در ماه‌های اخیر درک می‌کنم، به جنبه‌هایی از آن نیز نقدهایی را وارد میدانم که به برخی از آنها اشاره می‌کنم:

قطعا که برای همه شادمانه زیستن بر غم و اندوه ترجیح دارد، اما تجویز یک نسخه از رقص و شادی و ورزش و دورهمی برای همه، آنهم برای مردمی که در ۹ ماه گذشته بخاطر ایستادگی بر خواسته‌ای ساده و ابتدایی مانند حفظ حق انتخاب در نوع پوشش و حجاب اختیاری شان، با شدیدترین واکنش سرکوبگرانه و خشونت عریان از سوی حکومت مواجه شدند، در خیابان به گلوله بسته شدند، کشته و زخمی شدند، کور شدند، کتک خوردند و به زندان افتادند و هنوز در هر صبحگاه در نگرانی از خطر اعدام جوانی دیگر بسر میبرند، برایم محل ابهام بود.

اکنون بخشی از خاطراتم را برایتان می‌گویم تا بدانید که این موضوع را شخصا با تمام وجودم حس و تجربه کرده‌ام و میدانم که گذر از «ترومای از دست دادن» در این شرایط تا چه حد سخت و در عین حال چه مقدار حیاتی است.

من نوجوانی ۱۳ ساله بودم که در کشاکش درگیری‌های سال ۶۰ با چهره خشن حکومت پس از انقلابی که خود و خانواده‌ام در به ثمر نشستن آن شریک بودم به شدیدترین وجه مواجه شدم. هنوز کاملا از شادی پس از انقلاب بهمن ۵۷ فارغ نشده بودیم و هنوز شعارهایی که در محکومیت حکومت شاه و حمایت از خمینی بر در و دیوار کوچه و محله مان نوشته بودیم پاک نشده بود که آژیر خطر ظهور دیکتاتوری دیگر با انواع محدودیت‌ها و فشار بر آزادیخواهان برایمان به صدا درآمد. من آن‌زمان همراه برادرها و خواهرهایم در برخی از تظاهرات و تجمعات شرکت می‌کردم و کمابیش در جریان فرآیند پیشروی تدریجی حکومت در قبضه قدرت برای خودی‌هایشان و راندن غیرخودی‌ها از قدرت و بعد هم از صحنه اجتماع بودم.

دردسرتان ندهم، اول از پاره کردن عکس و پوسترها در تبلیغات خیابانی و انتخاباتی شروع شد و بعد به زد و خورد و حمله دسته‌های طرفدار حکومت و اراذل و اوباش وابسته‌شان با چوب و چماق و چاقو و اسلحه به دکه‌های روزنامه و تجمعات و میتینگ‌ها کشید. زخمی‌ها و کشته‌ها که از جانب معترضان زیاد شد و شکایت‌ها به محاکم و قوه قضاییه به جایی نرسید، کار را به وضعیت چشم در برابر چشم رسانید و شد آنچه نباید میشد. درگیری‌های خیابانی که مغلوبه شد چندماهی از برادرها و خواهرهایم بی‌خبر بودیم تا در یک بعد از ظهر تابستانی در اوایل شهریور ۶۰ خبر دستگیری یکی از برادرانم را شنیدم. دو هفته بعد هم یکی دیگر از برادرانم. هنوز یک ماه از دستگیری اول نگذشته بود و کاملا متوجه نبودم که چه دارد به سرمان میاید و نمی‌دانستم که چقدر موضوع جدی و خطرناک است که خبر اعدام برادر ۲۳ ساله‌ام را به همراه ۸۰ نفر دیگر در روزنامه یک روز شنبه اواخر شهریور خواندیم.

هنوز از شوک اولیه و سوگواری رها نشده بودیم که ۱۵ روز بعد برادر دیگرم را هم که تازه ۱۸ ساله شده بود، به همراه ۶۰ نفر دیگر اعدام کردند. با اینکه چند روز اول همگی در التهاب و غم و اندوه بودیم، اما همزمان پدر و مادر از نگرانی اینکه این اوضاع و احوال تاثیر منفی بر ما و روحیه و روانمان بگذارد سعی می‌کردند ما را آرام کنند و ما هم نگران آنها بودیم که این غم و اندوه از پایشان نیاندازد. این اتفاقات در اوایل مهرماه و شروع سال تحصیلی بود و من با اینکه یکی دو هفته اول سال تحصیلی را به همراه خانواده در مسیر خانه و بهشت زهرا در نوسان بودم و صدای گریه‌های مادر و اقوام و اطرافیان در گوشم بود، اما بعد از چند روز بالاخره به مدرسه رفتم و سر کلاس درس نشستم و به زندگی و درس و مشق ادامه دادم و غیر از یکی دو نفر دوستان صمیمی کسی از ماجرا و آنچه بر ما گذشته بود خبر نداشت.

یادم هست چند روزی که از این جریانات گذشته بود، وارد کوچه شدم و بچه های محل را جمع کردم و فوتبال گل کوچک محل را که دوستانم به احترام عزاداری خانواده ما تعطیل کرده بودند، دوباره راه انداختم. در مدرسه هم عضو تیم والیبال شده بودم و پاسور تیم هم بودم. انگار بطور طبیعی بعد از چنین ترومای سنگینی، بدن انسان بطور اتوماتیک و قوی‌تر از گذشته به دنبال راه‌هایی برای ادامه زندگی می‌گردد و آنها را پیدا هم می‌کند، تا از غم و اندوه از پا نیافتد و از بین نرود.

با یادآوری این خاطرات که تجربه شخصی من از ترومای سنگین از دست دادن عزیزانم بود، می‌خواهم این را بگویم که جامعه هم گاهی چنین رفتار و عکس‌العمل‌هایی را از خود نشان می‌دهد. نگاه کنید به کلیپ رقص‌هایی که از خدانور پس از مرگ تراژیکش در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشته می‌شد و دختران و پسرانی که به یاد او در کنار برج آزادی رقص او را شبیه سازی می‌کردند. دخترانی که رقص‌کنان روسری و شال را به نشانه رهایی در حلقه آتش می‌افکندند و با وجود دلتنگی از کشته‌‌ها و زخمی‌های کف خیابان در هر شب و هر روز این ماه‌ها، با رقص و پایکوبی و شعر و آواز، زندگی و مقاومت را ادامه می‌دادند.

بنابراین حرف من این است که شاید لازم نباشد چندان نگران زیست شادمانه عموم مردم باشیم. بلکه باید به این نکته توجه داشت که شاید نتوان برای عموم مردم در عبور از این مرحله نسخه یکسانی تجویز کرد. ترومای فقدان عزیزان و سوگواری برای خانواده و نزدیکان قربانیان کشتار بیش از ۵۳۰ نفری که در خیابان‌های شهرهای کشورمان تیر خوردند و کشته شدند و هزاران نفری که زخمی و کور شدند، هرگز با وضعیت سایر هموطنانی که صدمه‌ای به این بزرگی ندیدند یکسان نبوده و قطعا برخوردی متفاوت می‌طلبد. ایجاد حس شادمانی و دلداری و همدلی با آسیب دیدگان این تظاهرات و خانواده هایشان برای بازیابی روحیه و ایستادگی در مقابل هجوم خستگی و افسردگی برای گذر از این مرحله برای آنان ضروری و حیاتی است، اما عموم مردم که از این قائله بدون آسیب جدی عبور کردند چه؟ جماعتی که از فاصله دورتری شاهد این قضایا بودند، با فرونشست فضای انقلابی سریعتر به زندگی عادی بر می‌گردند. وقتی که در تعطیلات آخر هفته‌ها و مناسبت‌ها شاهد ترافیک سنگین و شلوغی عجیب و غریب جاده های شمالی کشور هستیم و می‌بینیم که این جماعت می‌روند تا آخر هفته شادی را در سواحل خزر به تفریح و گردش بپردازند، چه نسخه و راهکاری برای این جماعت شادمان دارید؟ چه فکری در مورد احساس خانواده کسانی دارید که عزیزی را از دست داده‌اند و هنوز هم داغدار جوان از دست رفته‌شان هستند؟ این همه تناقض را چگونه توجیه و تفسیر می‌کنید؟ آیا واقعا توصیه به زیست شادمانه در این مقطع سفارشی منطقی و هوشمندانه است؟

به گمان من مردم این سرزمین، بیش از «زیست شادمانه»، نیازمند آموزش همزیستی مسالمت‌آمیز با همدلی و مهربانی‌اند، تا بدانند که در فرآیند مبارزه و در فردای آزادی، چگونه با هموطنان خود در صلح و آرامش باشند و چگونه جامعه‌ای شایسته زندگی بسازند و آن را اداره کنند.
بگمان من این آموزش، وظیفه‌ای بر دوش متفکرانی چون شماست و شایسته است که مردم را در این گذار تاریخی یاری کنید.

با آرزوی موفقیت برای شما.


اصل یادداشت «صبر شادمانه» را در این‌جا بخوانید.

یادداشت «گفت‌وگوی شادمانه» را نیز در این‌جا بخوانید.

محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت عملی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

برای خروج از جستجو کلید ESC را بفشارید