نه شادمانم، نه امیدوارم، نه احمق

پنجاه و یکمین نقد یادداشت «صبر شادمانه»
  • محسن رنانیمحسن رنانی

نقد خانم بهار رضوی، به صبر شادمانه را بخوانیم. نقد یک زن آزرده از حکومت از مردان از مدیران بخش خصوصی و از جامعه مردسالار. نقد یک زن جوان نسل نو به روشنفکران سالمند نسل کهنه. نقد گزنده اما آموزنده‌ای است. از صراحت کلام ایشان سپاسگزارم.

نقد ایشان را بخوانیم:


لحظاتِ بسیاری به تفکر گذشت عاقبت دیدم باید بنویسم، بنویسم به امید که شنیده شود. شنیده شود که خوش بینی شما سالمندان دهه سی و چهل تا حد زیادی نکبت‌بار است.

بنویسم بله! من جوانم! بله! من خسته و فرسوده‌ اما! من هر روز مقاومت می‌کنم. نا‌امید می‌شوم. سرکوب می‌شوم. می‌بینم چگونه دوستانم بالای طناب‌دار و در زندان پرپر می‌شوند و می‌بینم فشار زندگی هر روز کمرشکن‌تر می‌شود.

من از آینده حرف نمی‌زنم. من از مبارزه امروزم حرف می‌زنم، از جماعتی که هر روز با آنها زندگی می‌کنم. از گروه اقتصادی که آنها را فعالان اقتصادی دهه چهل و پنجاه می‌شناسم. آنها که اتاق بازرگانی را پر کرده‌اند، از آنها که به عنوان بدنه‌ی لاغر و شکننده بخش خصوصی در این کشور از آنها یاد می‌شود. از آنهایی که شریک کثافت کاری‌های اقتصادی حکومت هستند و سعی می‌کنند سهمی بگیرند، از آب زیرزمینی، از نفت، از معدن، از تجارت، به دنبال سهمی می‌گردند که وجود ندارد. از همه کسانی که خود نخبه‌پنداری دارند، ثروت دارند، قدرت نفوذ اقتصادی دارند ولی سالهاست سرمایه و ‌انرژی شان را در گرو حفظ وضع موجود گذاشته‌اند، مهم نیست چند نسلشان از کدام حکومت و دولت ضربه خورده‌اند. طلبکارند و هنوز هیچ نقد عمیقی به سیستم اجتماعی ندارند و دعوایشان رانتهای اقتصادی است، که چرا سهم و نقش دیروزشان بیشتر و امروز کمتر است.

از کارفرماهایی که در قامت قدرت حکومت ظاهر می‌شوند، فرصت گفت و‌گو را می‌دزدند حتی در بنگاه های کوچک خود تحت اختیار خود! نیروی کار جوان و به خصوص زن را ناامید و فرسوده می‌کنند.

بله من نصیحت ‌نامه دکتر رنانی را، این «تشویق به صبر شادمانه» را نوعی تنبلی، بی‌مسئولیتی و خوشبینی مفرط این نسل می‌دانم. چرا مردان را خطاب می‌کنند که گند نزنید؟ چرا نهیب نمی‌زنند که گند مردان غیور این سرزمین چیست!؟

برای گند نزدن به تلاش جنبش مهسا اولِ تکلیف مشخص نیست.

«بِ»‌ی بسم‌الله، مردان جامعه ما اول چشم باز کنند و ببینند در بنگاه‌های تحت اختیار خود با «گفت‌وگو» چه کردند، در فرصت محدود خود چه قدر حاضر به «شنیدن» صحبت زیر‌دستان خود بودند، چه قدر حاضر به «مذاکره» با رقیبان خود بودند. چه قدر «فرصت» به زنان مستقل تحت استخدام خود دادند؟!

من خوش باوری نسل رنانی‌ها را ندارم. بعید می دانم نسل من چنین چیزی برایش در چنته مانده باشد. از نظر من فرصتی برای صبرشادمانه نیست چون همین تنه باریک بنگاه‌های خصوصی، همین افراد اندک مستقل، این نخبگان محلی مسئولیت بزرگی بر دوش دارند. این فقط جوانان ما نیستند که در زیر دست حکومت جلاد پرپر می‌شوند، این محیط زیست ماست که نفسش به شماره افتاده. وقت تنگ است و کار بسیار.

آنجا که رنانی ما را به صبر شادمانه فرا می‌خواند، برایِ منِ جوانِ درس خوانده با ده سال سابقه کار‌، تجربه انواع فعالیت اقتصادی و اجتماعی یعنی بن بست! یعنی گریز برای اندکی ‌آینده تا قبل از این که حکومت بر در خانه‌ام آوار شود. اگر فردا مرا سر کوچه‌ای دست بسته به بازجوی نبردند، اگر ماشین و کسب و کارم توقیف نشد، اگر قسط آخر ماهم عقب نیفتاد ، حتما ماه دیگر که اول تابستان است باید هفتگی با قطعی آب و برق دست و پنجه نرم کنم. قطعی که برنامه مشخصی ندارد، آلودگی که طول عمرم را کوتاه می‌کند ، زمین مادریم را بیابان!

بله! منِ جوانِ خشمگین از صبر شادمانه رنانی، شاید امروز برقصم. فردا جشنی برای کودکان کار بگیرم. شاید هر روز کودکی ‌را با سواد کنم، شاید هر روز برای گشایش و بن‌بست از بحران آب ایران مطلبی بنویسم که می‌دانم قرار نیست در هیچ جا چاپ شود، ممکن است در جمع‌های دوستانه همه را به تفکر و مباحثه دعوت کنم اما در نهایت من در حال گریختنم چون من امروز خشمگین نشده‌ام من مدتهاست است که خشمگینم.

از اولین روزی که فهمیدم، [دریافتم] حکومت جلاد و آدم‌کش تنها مشکل من در این سرزمین نیست؛ بلکه پیمان پنهان این حکومت با جامعه نخبگان است. مشکل من همکاران مردی هستند که به پشتوانه جنسیت خود می‌توانند فضای گفت‌و‌گو را در یک محیط کوچک به بن‌بست بکشانند. می‌توانند یک انتخابات صنفی را به نمایشی پر از تقلب تبدیل کنند و مطمئن بر صندلی خود تکیه بزنند و سخن برانند که کجای مهندسی انتخابات بد است.

می‌توانند کم کتاب بخوانند، بی سواد باشند و صرفا چون مَردند، در جلسات خصوصی با مدیران دولتی سیگاری بکشند، پشت سر زنان همکار خود شوخی جنسی کنند؛ و من! منِ زنِ تحصیلکرده‌یِ کتابخوانِ مشتاقِ یادگیری و تغییر را متهم کنند که نافرمانی. همین! با ظاهر اتو کرده و مطمئن، با تنبان پر شده از سفرهای خارجی، بنشینند و بگویند که نافرمانی!

بله من نافرمانم! هیچ گاه در هیچ کتابِ علمی، نخواندم و نیاموختم فرمانبرداری بی‌چون و چرا به نیکبختی می‌انجامد.

آنجا که نوشتند «فرمانبرداری»، اسلحه به دست گرفتند و اندیشه را ذبح کردند.

بله من نافرمانم و می‌خواهم بگریزم.

اولین بارم نیست که می‌گریزم. از کارهای بسیاری گریختم چون نمی‌پذیرم که مطیعانه در قامت تسهیلگر جماعت مردمان را احمق فرض کنم، برایشان دروغ‌ها و وعده‌های دولتی ببافم، توصیه‌شان کنم به انبوه کارهای ضد محیط زیستی به اسم توسعه، به اسم بهره‌وری که حتی یک تحقیق علمی پشتش نیست. که پروژه بنویسم برای ائمه جمعه؛ ردیف بودجه طلایی ببندم که تشویق شوند که تشویق کنند در خطبه‌هایشان ادارات دولتی را، که برق کمتری در روزهای گرم سال مصرف کنند.

من نمی‌پذیرم که مدیران مرد خصوصاً در بنگاه‌های خصوصی به رسم چند سال تجربه بیشتر فقط حرّاف باشند، خودبرتر بین و بدون اندکی دانشِ زبان انگلیسی یا مهارت شنیدن نظرات مخالف و حتی یک خط نوشتن مکتوب برنامه، ایده خود را به کرسی بنشانند. و فکر تو، تلاش تو، تحقیقات تو، درخواست تو برای مباحثه، تفکر جمعی برچسبِ وقت‌گیری، تنبلی، از زیر کار در رفتن بخورد. «صبر شادمانه»؟ هوم…

نه شادمانم، نه امیدوارم. احمق هم نیستم. اگر احمق بودم برای آقای دکتر نامه می‌نوشتم که این مدعیان، این اساتید، این نخبگان محلی برای برون رفت از حکومت جلاد، منابع اقتصادی، تجربه اجتماعی و اندک دانش خود را بگذارند تا اراده‌ای برای حمایت از جوانان این کشور، از «#انقلابزنزندگی_آزادی» ایجاد شود بلکه اندک آب مانده در ته سفره‌های آب زیرزمینمان را به همت و همدلی حفظ کنیم، برویم دنبال چاره برای تک‌به‌تک آبخوان‌ها و برای هرکدام نسخه‌ای باب شرایط مردمان و محیط زیستش بنویسیم. اگر احمق بودم لحظه‌ای فکر می‌کردم اساتیدی همچون رنانی و رنانی‌های این مملکت برای عزم سیاسی برنامه‌ای دارند؛ می‌نوشتم که اعلام کنم که برای سازماندهی، تجربه و توان داریم.

چه فایده! آن آقایان عارف مسلک عارف گونه ما را به سماع فرا می‌خوانند که شاید در سماع شادیِ ما بادی بوزد، بارانی ببارد و ایران به نکبت خشکسالی نیفتد و ضحاک صفتان از عرش به فرش آیند. واقعیت این است که منِ جوان، صبر شما و شادمانگی نخبگان محلی و سیاسی را نمی‌خواهم. آنها خیلی پیشتر در چشم من که در قامت تسهیلگر وجب به وجب خاک سرزمین در پیِ‌شان بودم که شاید عزمی بسازیم و چاره‌ای، باختند .

می‌گویند در کشورهای توسعه یافته منِ جوان تحصیلکرده را در زمره سرمایه انسانی کشور دسته‌بندی می‌کنند، اینجا در این کشور این شوخی است، ما هیچ! اما سرمایه طبیعی این مملکت؛ محیط زیست این کشور را همین نخبگان محلی زودتر چوب حراج زدند و به باد داده‌اند. آن مدعیانِ وصل و فصل به تنه حکومت جلاد، خیلی پیشتر از منِ جوان بار خود را بسته و گریخته‌اند. عزم سیاسی وجود ندارد. فرصتی هم برای صبر شادمانه نیست. جلاد، جان و نفس ایران را ذبح می‌کند. ضحاک جوانان کشور را تک به تک به دام می‌اندازد و این جنگ نابرابر به قیمت جان ماست.

خلاصه کلام؛ ورزش کردن، رقصیدن، جشن گرفتن، صبوری یا شادمانگیِ من دخلی به دکتر رنانی ندارد. ضمن تشکر از همه دوستانی که ذوق زده متن «صبر شادمانه» دکتر رنانی را برایم ارسال کردند، به امید انتشار این متن، اعلام می‌کنم مرا زمانی به خواندنِ متنش (رنانی) تشویق کنید که برنامه برای ایجاد عزم سیاسی و سازماندهی برای تغییر ترتیب داده ‌است.


اصل یادداشت «صبر شادمانه» را در این‌جا بخوانید.

یادداشت «گفت‌وگوی شادمانه» را نیز در این‌جا بخوانید.

محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت عملی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

برای خروج از جستجو کلید ESC را بفشارید