فرجام سرمایه داری: از مارکس تا پیکتی

سخنرانی در مراسم رونمایی از ترجمه کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم»
  • محسن رنانیمحسن رنانی

در این پیوندها می توانید متن منتشر شده سخنرانی محسن رنانی در مراسم رونمایی از  ترجمه کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم»  را در روزنامه ها مشاهده کنید:

پیوند به  روزنامه شرق

پیوند به روزنامه« تعادل»: صفحه ۱   –   صفحه ۱۵

پیوند به اقتصاد آنلاین


 متن کامل سخنرانی که  توسط «خانه اندیشمندان علوم انسانی» تهیه شده است:

خانه ‌اندیشمندان علوم انسانی: پنجشنبه ۱۸ دی ماه ۱۳۹۳ مراسم رونمایی از ترجمه فارسی کتاب «سرمایه در قرن ۲۱» نوشته توماس پیکتی، در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. در این مراسم، نخست اصلان قودجانی، مترجم کتاب توضیحاتی در مورد روند ترجمه کتاب داد. سپس دکتر حجت الله میرزایی گزارشی از دیدگاههای موافقان و مخالفان کتاب پیکتی را ارایه کرد. در پایان نیز دکتر محسن رنانی، که کار نظارت بر ترجمه و نیز نوشتن مقدمه این کتاب را بر عهده داشته است درباره جایگاه این کتاب جغرافیای امروز اقتصاد سیاسی سرمایه‌داری صحبت کرد. رنانی درباره فرایند شکل گیری ترجمه این کتاب گفت: وقتی ناشر از من خواست که خودم مترجمی بیابم که زیر نظر من این کتاب را ‍با کیفیت و البته سرعتی درخور ترجمه کند، من با چهار مترجم جوان تماس گرفتم. یکی از آنان که از اندیشمندان چپگرای کشورمان است اصولا این به علت این که این کتاب را تطهیر کننده «سرمایه داری کثیف» می دانست گفت حاضر نیست کتابی را انحرافات بنیادین سرمایه داری را تطهیر می کند ترجمه کند. دیگری که در آمریکا ساکن بود ضمن اظهار علاقه اعلام کرد که می تواند ترجمه را از دو ماه بعد شروع کند و سومی نیز پاسخ جدی نداد. رنانی افزود تنها اصلان قودجانی، مترجم جوان اما پرکار و پردانش حوزه اقتصاد بود که پذیرفت تمام فعالیت های علمی و سایر کارهای ترجمه‌ای که در دست داشت را زمین بگذار و کار ترجمه این کتاب را شروع کند و چنین کرد و با پشتکاری بی سابقه توانست سه ماه خود را در خانه حبس کند و در این مدت تنها یک روز از خانه خارج شود و نهایتا کتاب را ظرف مدت سه ماه ترجمه کند. رنانی، اصلان قوجانی را یکی از مترجمان برجسته کشور در سالهای آینده دانست. رنانی همچنین در مورد فرایند نظارت خودش بر این ترجمه توضیحاتی داد.

وی درباره جایگاه و اهمیت این کتاب، همچنین درباره مقدمه مفصلی که بر این کتاب نوشته است توضیحاتی داد که در ادامه می خوانید:

فرجام سرمایه داری: از مارکس تا پیکتی
توماس پیکتی نویسنده ای که است که از برخی جنبه‌های شخصی به مارکس شباهت دارد اما بر خلاف لقبی که به عنوان «مارکس دوم» به او داده اند از جنبه فکری هیچ شباهتی به مارکس ندارد و اصولا کتابش ماموریتی که کتاب «سرمایه» مارکس داشت را ندارد. از جنبه‌ شخصی، پیکتی چهره ای بسیار شبیه به مارکس دارد. یعنی اگر ریش‌های مارکس را کنار بگذارید می‌بینید ظاهر چهره پیکتی بسیار شبیه به مارکس است. پیکتی سه دختر دارد، برای مارکس نیز از میان هفت بچه تنها سه دختر زنده ماندند و به بزرگسالی رسیدند. مارکس بیش از بیست سال روی تدوین کتاب سرمایه متمرکز بوده است و پیکتی نیز پس از آن که در ۲۲ سالگی دکتری خود را می گیرد، ۲۲ سال نیز روی موضوع نابرابری در توزیع درآمد و ثروت در نظام سرمایه داری کار می کند تا نهایتا به تدوین کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم»‌ می انجامد. تنها تفاوت این است که مارکس به علت نهضتی که ایجاد کرد و الهام بخشی‌هایی که کرد در نقش یک پیامبر زمینی ظاهر شد. البته مارکس، هم از نظر تاثیری که گذاشته و هم از نظر شخصیت خودش و زجرهای زیادی که در مسیر آرمان خود کشید، و صبوریهای زیادی که کرد، همچنین از منظر شفقتی که به خلق و عشقی که به کارگران همه عالم داشته است، یک انسان ویژه است یعنی یک انسان عاشق. مسیری که مارکس پیمود تنها از عاشقان بر می آید. منتهی مشکلی که همواره پیش می آید این است که گاهی وقت ها برخی کارهای بزرگی که عاشقان می کنند بسیار خسارت بار از آب در می‌آید و بشریت خیلی باید تاوان اشتباهات آنان را بدهد. ایده ها و کارهای چنین افرادی چون عاقلانه نیست بلکه عاشقانه است وقتی در سطح کلان به کار گرفته می شود می تواند بسیار خسارتبار باشد.

در هر صورت کاری که مارکس کرد فقط با نیروی عشق امکان پذیر است. عشقی که مارکس به بهروزی کارگران و زحمت کشان داشت با عشقی که «جنی» همسر مارکس به او داشت – و باعث می شد با تمام فقر و مصیبتی که زندگی با این مرد برایش به ارمغان آورده بود چهل سال همچون یک دوست مشفق کنار او بماند – در هم آمیخت تا کار بزرگی همچون تدوین کتاب «سرمایه» شکل بگیرد. و چنین می شود که می بینیم اندیشه مارکس با چنان سرعتی گسترش می یابد که صد سال بعد جمعیت کشورهایی که نظام سیاسی آنها ریشه در اندیشه مارکس دارد (بلوک شرق کمونیستی) از جمعیت کل کاتولیک‌های جهان بیشتر می شود. و وقتی توجه کنیم که او موید به تاییدات آسمانی نبود و هر چه داشت بشری و زمینی بود، چنین موفقیتی بسیار قابل توجه است. اما تفاوت کسانی مثل مارکس و پیامبران الهی این جاست که تمام اندیشه‌ها و حرکت‌های بشری چون بشری است آلوده به خطاست و هرچه این حرکت‌ها بزرگتر باشد خطر و خسارتش می تواند بیشتر باشد.

مارکس در عین حال یک عالم برجسته بود یعنی در زمان خودش استاد تراز اول اقتصاد مرسوم بود و کتاب «سرمایه» اش یک کتاب کاملا علمی و استدلالی با همان ابزارها و به همان شیوه هایی است که علم اقتصاد مرسوم به کار می برد. یعنی مارکس با همان روش علم اقتصاد مرسوم آن زمان استدلال می کند؛ اما چون مفروضاتش متفاوت است، نتایج متفاوتی می گیرد. پس مارکس روش علمی زمان خودش را به کار گرفت اما با مفروضات متفاوت و به نتایج متفاوتی رسید. ولی چون این توانایی را داشت که این نتایج را تبدیل به یک فکر ایدئولوژیک کند و یاران دیگری کار او را پی گرفتند که این نتایج علمی را به یک فکر ایدئولوژیک تبدیل کنند، به سرعت تاثیرات گسترده‌ای بر زندگی بشریت گذاشت.

این تفاوت مارکس با سایر عالمان اقتصاد بود. عالمان معمول اقتصاد وقتی ایده ها و اندیشه های نویی را مطرح می کنند یا به جامعه علمی منتقل می شود و بر اندیشه‌ها و تئوریهای آنها اثر می گذارد یا حداکثر به سیاست مداران منتقل می شود و بر برخی از سیاست‌های آنها اثر می گذارد. اما تفاوت مارکس این بود که تفکرش یک مرحله پایانی هم داشت یعنی هم خودش با کارگران ارتباط داشت و برای اعضای اتحادیه های سخنرانی می کرد و مقاله می نوشت، وهم یاران و پیروانش این توانایی را داشتند که تفکر او را ساده کنند و به میان توده های مردم بکشانند. پس مارکس یک اقتصاددان است که تراوشات فکری اش به توده ها کشیده شد و به همین علت خیلی سریع اثر گذاشت و پیامدهای غیرقابل پیش بینی داشت.

پیکتی نیز همان صبوریهای مارکس را دارد اما خیلی نرم. مارکس صبوریهایش در اوج سختی و فقر و دربدری بود. اما صبوریهای پیکتی از نوع تلاش و جدیت همراه با یک زندگی مرفه بود. در واقع مهم اش این بوده که یک زندگی هدفمند داشته است یعنی پس از آن که در ۲۲ سالگی در اقتصاد دکتری می گیرد ۲۲ سال بعد هم روی یک موضوع خاص،‌ یعنی مساله نابرابری در سرمایه داری متمرکز می شود و کار می کند. آن هم در دنیایی که اصولا کسی به این موضوعات توجه ندارد. همه دنبال موضوعات تازه و تلاش در مورد تبیین کارآفرینی و بهره وری و اقتصاد مالی و اقتصاد دانش محور و از این قضایا هستند، پیکتی می رود دنبال یک موضوع منسوخی که هیچ کس به آن علاقه ندارد و زمانه اش سپری شده و حرف اضافی تلقی می شود. می دانید که بعد از فروپاشی شوروی همه چیز نشان می داد که سرمایه داری پیروز شده است و دیگر سرمایه داری حرف آخر را می زند و راه خودش را پیدا کرده و عامه مردم فروپاشی بلوک شرق را دلیلی بر حقانیت سرمایه داری می دانستند و سرمایه داری به عنوان آخرین و تنها مسیری که همه کشورها باید طی کنند مورد اقبال همه قرار گرفته بود. تازه در همین دوره، فوکویاما هم آمده است و عصر «پایان تاریخ» را نوید داده است و این که بشریت به پایان تاریخ رسیده است و دیگر لیبرال دموکراسی غربی آخرین الگوی کارآمد برای اداره کشورها ست و همه به سوی آن خواهند رفت و دیگر سرمایه داری در یک بستر نرم به رشد آرام خود ادامه خواهد داد و دیگر تلاطمی وجود نخواهد داشت و هر تلاطمی هم باشد یک موج کوچک در درون نظام سرمایه داری خواهد بود. در چنین عصری یک باره پیکتی یک سوال کهنه را زنده می کند و دوباره تضادهای درونی سرمایه داری با مطرح می کند. البته این حرف را مارکس و مارکسیست‌ها هم زدند اما کاری که مارکس نکرد این بود که یا به آمار مراجعه نکرد یا آمار در دسترسش نبود، یعنی مارکس کاملا در فضای انتزاعی کار می کرد. اما پیکتی می رود و روی آمارهای اقتصادی صد سال اخیر کشورهای سرمایه داری متمرکز می شود و یک سوال کهنه را دوباره به شیوه ای نو و مستدل و مستند، زنده می کند. اما برای این کار ۲۲ سال کار فکری متمرکز روی مساله نابرابری می کند. یعنی صبر و استمرار و تمرکزی که بی نمک عشق، شدنی نیست. در دنیایی که هر روز موضوعاتی تازه ای پدید می آید و موضوعاتی که اکنون باب روز محافل علمی است چیز دیگری است، موضوعات کهنه ای مثل «نابرابری توزیعی در نظام سرمایه داری» از آن موضوعاتی نیست که مورد توجه آکادمی نوبل قرار گیرد و بنابراین یک کار گِل محسوب می شود که نتیجه دندانگیری ندارد. حالا بنشینی ۲۲ سال روی چنین موضوع قدیمی که همه بلدند و مورد توجه قرار نمی گیرد کار کنی، و بعد تمام این حرف ها را مستند کنی به صد سال تجربه گذشته نظام سرمایه داری که طلایی ترین دوران این نظام از حیث رشد و پیشرفت بوده است، این هنر است و عشق می خواهد.

کتاب پیکتی کتاب پیچیده ای نیست. کتابی ساده است، تنها اندکی آمارهایش زیاد است و خواننده را خسته می کند اما یک موضوع ساده یعنی نابرابری را آورده و در مرکز تحلیل قرار داده است. دقت کنیم که مساله نابرابری را دائما متفکرین سرمایه‌داری می گفتند که مشکلی مهمی نیست و قابل رفع است و بیمه ها و نظام تامین اجتماعی آمده تا فقرا را حمایت می کند و مالیات های تصاعدی آمده تا نابرابری را کم، پس مساله نابرابری دیگر حل شده و با استقرار دولت رفاه در بعد از جنگ جهانی دوم، حل شده است و دیگر موضوعاتی که مارکس در این زمینه مطرح می کرد به تاریخ پیوسته و سرمایه داری از آن دشواریها عبور کرده است. حالا در اوج چنین باوری، یک باره پیکتی می آید و نشان می دهد که خیر سرمایه داری در صد ساله گذشته هم بی سرو صدا دارد همان مسیر افزایش شکاف طبقاتی را طی می کند و اصلا مشکلش حل نشده است. در چنین بستری است که کتاب پیکتی مهم تلقی می شود.

دقت کنیم که پیکتی در ۲۲ سالگی که درسش تمام می شود در یکی از دانشگاههای خوب آمریکا استخدام می شود اما بعد از دو سال احساس میکند که آمریکا و نظام آموزشی آمریکا اقناعش نمی کند. می دانید که درآمدهای آمریکایی و رفاه آمریکایی با هیچ کجای دیگر قابل مقایسه نیست. آمارتیا سن برنده جایزه نوبل اقتصاد همیشه به دانشمندانی که وقتی مشهور می شوند یا جایزه نوبل می گیرند به آمریکا مهاجرت می‌کنند انتقاد می کرد. اما خودش هم وقتی جایزه نوبل گرفت مهاجرت کرد به آمریکا. او در پاسخ به دوستی که علت این کار را از او می پرسد به طنز می گوید «باور کن به این خاطر به آمریکا نرفتم که بیشتر حقوق می دهند بلکه به این خاطر رفتم که چند برابر جاهای دیگر حقوق می دهند!». بنابراین آمریکا کشوری است که خوب می داند که چگونه نخبگان را به خود جلب کند و آنها را در آن جا زمین گیر کند. حالا پیکتی جوان بعد از دو سه سال کار در آمریکا احساس می کند جامعه آمریکا و نظام آموزشی آمریکا دل او را نمی برد. باز می گردد به فرانسه و در دانشگاهی مشغول می شود و بی سرو صدا ۲۲ سال کار دیگر می کند. بالاخره هر کس باشد بعد از این که پنجسال ده سال روی موضوعی کار کرد و تاثیری نگذاشت و کسی او را تحویل نگرفت و تشویقی نشد و مورد توجه قرار نگرفت کم کم نا امید می شود و به سراغ موضوع دیگری می رود. غالب دانشگاهیان این گونه اند که به طور ادواری موضوعات فکری خود را عوض می کنند. و این هنر پیکتی بوده است که ۲۲ سال بی سرو صدا کار خودش را یعنی همان موضوعی که رساله دکتری‌اش بوده است را پی گرفته است.

از نظر نسبت اندیشه و کار پیکتی با نظام سرمایه داری باید بگویم که پیکتی کار مارکس را نکرد بلکه پیکتی کار «کینز» را کرد. کینز آمد و عدم تعادلهای ساختاری در حوزه «تخصیص منابع» را در سرمایه داری نشان داد و گفت که این سرمایه داری خودش به طور ذاتی در اشتغال ناقص است و نمی تواند به اشتغال کامل برسد و همواره یک بیکاری ذاتی در درون خودش دارد و همیشه در عدم تعادل تخصیصی قرار دارد. بعد هم یک سری نسخه داد و نسخه های او جواب داد یعنی عدم تعادل های سرمایه داری را کنترل کرد. دستکم در نیم قرن بعد، نسخه کینز جواب داد. بنابراین کینز یک اقتصاددان ضد سرمایه داری نبود بلکه آمد و کمک کرد تا سرمایه داری یک روح تازه ای پیدا کند و مشکلات خودش را کاهش دهد. پیکتی هم یک کینز جدید است که آمده است عدم تعادلهای ساختاری نظام سرمایه داری را در حوزه «توزیع ثروت» نشان دهد و برای رفع آن هم نسخه می دهد. و کارش به قصد اصلاح سرمایه داری است نه به قصد تخریب آن. پس پیکتی یک عالم مصلح است در حالی که مارکس یک عالم انقلابی بود.

بنابراین کتاب پیکتی کتاب عجیبی نیست. بلکه کتابی است که در لحظه خاص خودش به دنیا آمد و اقبالی که به آن شد به همین خاطر بود. لحظه تولد و موقعیت تاریخی انتشارش مهم بود. یعنی دقیقا وقتی که سرمایه داری و متفکران سرمایه داری سرمست از پیروزی بودند و نوید پایان تاریخ را می دادند گفت که نه این نظام همچنان دارای تناقضات ساختاری است. واین کار را به زبان ساده وبا یک ریاضیات خیلی اولیه و بدون پیچیدگی های مرسوم امروزی که در متون اقتصادی به کار گرفته می شود، این بحث را بیان کرده است.
طبیعی است که کار پیکتی هم مثل کار همه انسانهای دیگر پر از خطاست. کار انسانی یعنی کار پر از خطا. اگر کار کسی خطا نداشته باشد که کار انسانی نیست. ما باید فقط بکوشیم خطاهایمان را کم کنیم اما نمی توانیم کار بی خطا ارایه بدهیم. در مورد پیکتی هم همین گونه است. من فرض می کنم که تمام نقدهایی که به کار پیکتی می کنند درست باشد. اصلا فرض کنید برخی آمارهای او هم دقیق نباشد یا نادرست باشد، این‌ها هیچ اهمیتی ندارد؛ مهم ایده ای است که پیکتی که توانسته است به روشی تازه آن را زنده کند. اگر کارش اشکال دارد، مساله ای نیست، می رود و اشکالات را رفع می کند یا نسل بعدی می رود و آن اشکالات را اصلاح می کند. اما مهم این است که او توانسته است آن ایده مهم را زنده و دوباره مطرح کند. یعنی آن ایده ای که بعد از مارکس مدفون شد دوباره دارد زنده می شود.

و البته این هنر سرمایه داری است که هم از مارکس استفاده می کند تا خودش را اصلاح کند هم از پیکتی. هنر سرمایه داری این است که به مارکس اجازه می دهد تا در قلب نظام سرمایه داری یعنی کتابخانه موزه بریتانیا سالها بنشیند و فکر کند و بر علیه سرمایه داری کتاب بنویسد و سرمایه داری را نقد کند و بعد این نقدها را مراکز فکری و سیاستی سرمایه داری می گیرند و به فکر اصلاح آن می افتند و بعد بیمه های بیکاری و نظام تامین اجتماعی را طراحی می کنند و انحصارات را محدود می کنند و دهها کار دیگر تا آن خطری که مارکس پیش بینی می کرد محقق نشود و به این طریق نجات دادند سرمایه را از تحقق یک انقلاب ویرانگر. اما همان نظریه مارکس وقتی می رود در یک جامعه استبدادی مثل روسیه، تبدیل به یک انقلاب ویرانگر می شود. اگر در روسیه انقلاب کمونیستی شد، عیب از مارکس نبود، عیب از روسها بود عیب از جامعه استبداد زده روسیه بود عیب از متفکرین و نخبگان احساساتی روسیه بود.

اکنون هم که پیکتی مشکلات توزیع در نظام سرمایه داری را مطرح می کند چیزی نمی گذرد که اوباما او را صدا می زند در کاخ سفید که سخن او را بشنود وبه مشاورانش دستور می دهد که کتاب پیکتی را بررسی کنند و اگر سخن درستی است راهکار پیشنهاد بدهند. و البته پیش از آن که کتاب پیکتی منتشر شود خود آمریکاییان فهمیده بودند که نظامشان اشکالات جدی دارد. می بینیم اوباما می آید «طرح بیمه همگانی اجباری»‌ را مطرح می کند و با همین ایده هم اوباما در آمریکا رای می آورد. طرحی که قانون شد و می گوید همه باید بیمه شوند و بیمه نبودن جرم است و هر کس بیمه نباشد جریمه می شود. جالب نیست که در نظام سرمایه داری اگر بیمه نباشید جرم است و جریمه می شوید؟ این یعنی تغییر مستمر در نظام سرمایه داری به قصد بهبود و تضمین بقا. و حالا پیکتی می آید و یک ابزار نظری جدید در اختیار متفکرین و مصلحین و سیاستگذاران سرمایه گذاری قرار می دهد که بروند و خودشان را اصلاح کنند و مشکلات ساختاری نظامشان را درمان کنند. به این می گویند یک نظام زنده و پویا. اجازه می دهد که منتقدین از بیرون ودرون آن را نقد کنند تا او اشکالاتش را بیابد و رفع کند. و این یک هنر است برای هر نظام سیاسی.

اما در مورد مقدمه ای که من بر این کتاب نوشته ام نیز چند نکته ای می گویم. ناشر اصرار داشت که من علاوه بر نظارت، مقدمه ای نیز بر این کتاب بنویسم. نوشتن مقدمه ای بر کتابی مانند این که احتمالا همه حساسند و نخبگان چپ و راست از مارکسیست‌ها گرفته تا طرفداران سرمایه داری و منتقدین هر دو طرف آن را خواهند خواند، خیلی حساسیت و دقت می خواهد. یک موقع شما مقاله ای می نویسید که چند دانشجو آن را می خوانند؛ اما وقتی مقدمه ای است بر کتاب پیکتی که به احتمال زیاد نخبگان همه طیف های فکری چپ و راست و میانه آن را می خوانند، بنابراین بسیار حساس است. من دو هفته برای نوشتن این مقدمه وقت گذاشتم چون می خواستم ایده تازه ای را مطرح کنم که احتمالا چالش برانگیز خواهد بود و لازم بود قبلش خودم راجع به ایده ام با خودم به جمعی بندی برسم. پس از نوشتن چارچوب کلی مقدمه، آن را برای چند نفر از استادان و نخبگان رشته های مختلف که درمیان انها اقتصاددان و فیلسوف و متدولوژیست و عالم سیاست و جامعه شناس و فیزیکدان بود فرستادم تا قبل از انتشار آن،‌ نظر انتقادی یا اصلاحی شان را بدهند. نکات خیلی خوبی به من گفتند که موجب شد متن من خیلی اصلاح و تکمیل شود. آقای دکتر سریع القلم پس از خواندن مقدمه، در پاسخ به درخواست من برای اظهار نظر و نقد آن متن نوشتند «این بهترین نوشته‌ای است که من تاکنون از رنانی خوانده ام» و این باعث شد نگرانی من از بابت انتشار آن کم شود و مقدمه را برای درج در کتاب ارسال کنم.

موضوعی که در مقدمه مطرح کرده ام دغدغه سالیان من بوده است که بالاخره این نظامهای سیاسی و اقتصادی جهان کدام یک بهترند و می توانند بشریت را به بهروزی برسانند؟ کدام یک ماندگارترند؟ از کدام یک دفاع کنیم؟ و از کدام یک الگو بگیریم؟ در این مقدمه من موضوع «نظام اقتصادی فطری» را مطرح کرده ام و استدلالم این است که جهان دارد به سمت یک نظام اقتصادی فطری می رود که نه مارکسیست است و نه سرمایه داری. آن جا نشان می دهم که چگونه این ها آرام آرام همدیگر را تکمیل می کنند تا جهان به صورت تکاملی به سوی یک نظام سیاسی و اقتصادی مطلوب حرکت کند که نام آن را «نظام اقتصادی فطری» گذاشته ام.

* * *

در ادامه نشست،‌ رنانی به سوالات یکی دو نفر از حاضران پاسخ داد که می خوانید:

سوال یکی از حضار: با توجه به وضعیتی که اکنون اقتصاد کشور ما دارد این کتاب چقدر به درد دولت مردان می خورد که روی آن فکر کنند و استفاده کنند؟

پاسخ رنانی: راستش الان به ما هیچ کمکی نمی کند. این کتاب مربوط به اقتصادی است که سالم است و سرحال است و دارد به سرعت رشد می کند ولی مسیری دارد که اگر برای دهها سال ادامه یابد ممکن است منجر به یک بیماری خطرناک شود. فرض کنید بدنی سالم است اما الگوی تغذیه اش درست نیست می گوییم اگر این الگو ادامه یابد در آینده به فلان بیماری صعب العلاج دچار می شوید. یعنی کتاب پیکتی می خواهد هشدار بدهد که اگر این مسیر کنونی در سرمایه‌ داری ادامه یابد این نظام به چه مشکلاتی گرفتار می شود. اما اقتصاد ما الان مساله اش نگرانی از دچار شدن به بیماریهایی در آینده دور نیست. ما اکنون گرفتار انواع مشکلات اورژانسی مانند تب و تشنج و تهوع و افت فشار خونیم. ما الان باید اصلاحات عاجلی برای رفع این مشکلات انجام بدهیم. ما الان باید سیستمی که ناتوان و زمین گیر شده است را تقویت کنیم که سر پا بایستد و راه بیفتد. بعد که درمان شد و برخاست و راه افتاد به فکر اصلاح الگوی تغذیه اش هم باشیم که در سالهای بسیار دورآینده به مشکلاتی نظیر چربی یا فشار خون گرفتار نشود.

پس با یک نگاه کوتاه مدت این کتاب برای امروز اقتصاد ما کاربردی ندارد، اما برای نگاه بلندمدت و برنامه ریزی بلندمدت،‌ این کتاب هشدار دهند است. چون در کشور ما در تمام سالهای بعد از جنگ سیاستگذاران اقتصادی با شیفتگی خاصی به دنبال اجرای الگوهای سرمایه داری بازاری هستند و به آن به عنوان یک الگوی مطلوب نگاه می کنند. این کتاب می تواند هشداری باشد که برخی از مشکلات بلندمدت حرکت به سوی اقتصاد بازاری سرمایه داری را مد نظر داشته باشیم. مثلا متوجه باشیم که برخی از این سیاست ها در بلندمدت می تواند موجب شکاف طبقاتی شود.

اما اکنون مساله ما شکاف طبقاتی نیست بلکه این است که مثلا اگر فساد فراگیری را که نظام اقتصادی وسیاسی ما را فرا گرفته است درمان نکنیم به سرعت همه اقتصاد را می بلعد و نظام سیاسی ما را به بحران دچار می کند. بنابراین الان مساله ما این نیست که اغنیا بیشتر می برند و فقرا کمتر. این مساله هست اما مساله امروز ما نیست. اگر هم این شکاف دارد ایجاد می شود نه ناشی از کارکردهای ساختاری نظام سرمایه داری است بلکه ناشی از مسایل دیگری مثل ساختار نظام سیاسی است که از نوع «نفوذهای ناهمگن» است. اصولا نظام سیاسی و اقتصادی ما سرمایه داری نیست، ما بسیاری از مولفه‌ها و مفروضاتی که علم اقتصاد برای یک اقتصاد سرمایه داری بازاری بر می شمارد را نداریم. مثلا یکی از این مفروضات وجود حکومت خیرخواهِ دارای اطلاعات کامل و یکپارچه است. این مفروضات اصولا الان وجود ندارد. حکومت ما یکپارچه نیست چرا که قدرت سیاسی بین گروههای ناهمگون و نامتجانس تقسیم شده است و هر بخش از کشور با یک تفکر خاص اداره می شود و اهداف خاص خود را دنبال می کند. در حالی که در یک حکومت یکپارچه، همه اجزای قدرت در پیوند با هم و برای تحقق اهداف یگانه ای تلاش می کنند. به همین ترتیب نظام تدبیر ما در مورد انجام وظایف حاکمیتی خود دارای اطلاعات کامل نیست. اطلاعات کامل یعنی نظام تدبیر برای انجام وظایف اش، دارای دانش و اطلاعات کافی است. همچنین خیرخواه بودن یعنی این که نظام تدبیر نه به دنبال منافع خودش بلکه به دنبال تحقق منافع جامعه است و منافع جامعه را هم از طریق نظر اکثریت جامعه کشف می کند. یعنی دنبال تحقق آن چیزی باشد که رفاه و رضایت مردم را حداکثر می کند. نه این که به دنبال تحقق اهدافی باشد که خودش دارد. پس اگر حکومتی به دنبال تحقق اهدافی باشد که خودش دارد نه به دنبال تحقق رفاه و رضایت مردمش، خیرخواه محسوب نمی شود. بنابراین اصولا ما مفروضات اولیه یک نظام سرمایه داری لیبرال را نداریم که بگوییم حالا این کتاب کمکی به ما می کند یا نه. ما در دوره پیشا سرمایه داری به سر می بریم.

اما مباحثی که این کتاب بر می انگیزد البته روشنگر است و ذهن های ما را بر می انگیزد که مثلا برخی وقت ها یک قانون ساده در طول چند دهه می تواند چه پیامدهای اقتصادی و توزیعی شدیدی برای یک جامعه داشته باشد. این کتاب در وضعیت کنونی فعلا باعث می شود که یک تحرک و شور فکری در محافل اقتصادی و علمی و دانشگاهی و مطبوعاتی ما ایجاد شود و فضای خسته و دلمرده محافل علمی کنونی نشاطی بگیرد. متاسفانه ما الان در حوزه‌های فکری خیلی ضعیف عمل می کنیم و در هر حوزه ای نگاه می کنیم می بینیم یکی دو نفر فضای فکری کشور را در آن حوزه فعال نگه داشته اند و متاسفانه اغلب متفکران ما خاموشند و این کتاب شاید برای یک دوره ای خوراکی برای اندیشه و تعامل فکری در جامعه فکری ما در حوزه های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی تهیه کند.

سوال یکی از حضار: آیا علی رغم همه ویژگی‌هایی که از سرمایه داری برشمردید آیا سرمایه داری یک ذات ویژه ای ندارد که همواره موجب گسترش نابرابری می شود؟

پاسخ رنانی: نظام های اقتصادی وسیاسی، سیستم های زنده هستند. در نظریه عمومی سیستم ها کلیه سیستم ها را به ۹ طبقه تقسیم می کنند که از سیستم های سازه ای ساده مثل یک مولکول یا یک حبه قند شروع می شود و مرحله به مرحله پیچیده می شود تا به طبقه نهم یعنی سیستم های زنده نمادین مثل سیستم‌های زبانی می رسد. نظام های سیاسی اقتصادی در طبقه هشتم نظام‌ها یعنی سیستم‌های اجتماعی قرار می گیرند. یعنی از نظر درجه زنده بودن، نظام های سیاسی و اقتصادی از بدن من،‌ زنده تر است. بدن موجودات زنده در طبقه ششم سیستم‌ها قرار می گیرد در حالی که نظام‌های اقتصادی و سیاسی در طبقه هشتم قرار می گیرند. هرچه به سمت طبقات بالا در طبقه بندی سیستم ها برویم درجه زنده بودن سیستم افزایش می یابد. سرمایه داری یک سیستم زنده دارای تکامل تاریخی است. عین من که از نوزادی و کودکی آرام آرام بزرگ شده ام و تکامل یافته ام تا به امروز رسیده ام. من از یک منظر، همان فردی هستم که پنجاه سال پیش به دنیا آمده ام اما در عین حال من عین همان فرد نیستم. یعنی بخش اعظم ویژگی‌های امروزم عین پنجاه سال پیش نیست. اما یک سری ژن‌ها و خلقیات و تمایلات در من همان است که از اول بوده است. اگر برخی از ویژگی‌های ژنتیک را از من بگیرید من دیگر آن من نیستم. اما در عین حال این من امروز من نیز دقیقا همان من پنجاه سال پیش نیست. پس من هم من پیشین هستم هم نیستم.

به همین ترتیب یک سری ذاتیاتی در نظام سرمایه داری وجود دارد که همواره هست. اما مجموعه نظام سرمایه داری هم به صورت تکاملی دارد رشد می کند. یعنی فرق نظام سرمایه داری با سایر نظام ها در همین درجه تکاملی بودن آن است. یعنی به خاطر سازوکارهایی که در خودش تعبیه کرده است دائما دارد پوست می اندازد. بنابراین ما همچنان می گوییم سرمایه داری اما این سرمایه داری آن سرمایه داری سی سال پییش نیست، سرمایه داری بعد از جنگ جهانی دوم نیست، سرمایه داری پیش از جنگ جهانی اول نیست و سرمایه داری اواخر قرن نوزدهم نیست. کاملا عوض شده است. بنابراین ضمن این که سرمایه داری یک سری ویژگی‌های ذاتی را با خودش همراه دارد اما دائما دارد با تعامل با دنیای بیرون یعنی با نظام های سیاسی دیگر و طبیعت و محیط اطراف خودش، خودش را اصلاح می کند. یعنی الان سرمایه داری متوجه شده است که امکان ندارد که به شیوه قرن نوزدهم و بیستم بتواند ادامه حیات بدهد چون به دست خودش دارد جو کره زمین را گرم می کند و بنابراین یخچالهای دو قطب شمال و جنوب دارد آب می شود و بنابراین اگر ادامه یابد تا پنجاه سال دیگر آب دریاها یک متر بالا می آید وبنابراین بین صد تا دویست کیلومتر از سواحل دریاها و اقیانوس ها زیر آب می رود و بنابراین نزدیک به نیمی از ثروت جهان سرمایه داری به زیر آب می رود. خوب الان باید سرمایه داری آن شیوه ضد طبیعت که هدفش حداکثر سازی سود با برداشت از این طبیعت و با مکیدن شیره طبیعت بود را بگذارد کنار. و اکنون می بینیم جهان سرمایه داری به طور جدی دارد می ایستد تا شیوه های برخورد مخرب با طبیعت را متوقف کند.

به همین ترتیب سرمایه داری در قرن بیستم وقتی فهمید اگر شکاف طبقاتی میان کارگران و سرمایه داران ادامه یابد به ضد خود سرمایه داری تبدیل خواهد شد جدی ایستاد تا آن را اصلاح کند و نظامات تامین اجتماعی را گسترش دهد. در واقع سازوکارهای اصلاح و انطباق در این سیستم، خیلی پویا است. این ویژگی است که اجازه می دهد که سرمایه داری یک سرو گردن از سایر نظام های تجربه شده بشری بالاتر باشد و جلوتر عمل کند. وگرنه من هم مانند چرچیل معتقدم که «سرمایه داری بدترین سیستم است و سیستم های دیگر از آن بدترند». ظاهرا این سخن تناقض آمیز است اما در واقع چنین نیست. می گوییم در سیستم های موجود فعلا سرمایه داری بهتر عمل کرده است و زندگی مردمانش را کم هزینه تر ساماندهی کرده است. ولی اگر آن را با سیستم‌های آرمانی بسنجیم بدترین سیستم است. مشکل ایدئولوژیست های ضد سرمایه داری این است که سرمایه داری را دائما با سیستم های آرمانی خودشان می سنجند. سیستم آرمانی ای که تجربه نشده است و نمی دانیم که قابل تحقق است یا نه و اگر هم قابل تحقق است با چه هزینه ای. پس درست است، از نظر آرمانی، سرمایه داری یک سیستم خیلی عقب افتاده است و دموکراسی ای که در غرب هست بسیار عقب افتاده است. من دهسال است که دارم در مقطع دکتری نظریه دموکراسی درس می دهم و خوب می دانم که دموکراسی در غرب چقدر پر از اشکال است و چقدر عقب افتاده است. ما در نظریه دموکراسی راههایی را نشان می دهیم که چگونه می شود از طریق فقط تغییر در شیوه رای گیری، کاری کنیم که گزینه الف برنده شود نه گزینه ب. و ترفندهایی از این نوع در دموکراسی های غربی هم به کار گرفته می شود و به همین علت این دموکراسی، دموکراسی ناکارآمد و عقب افتاده ای است. اما در مقایسه با چه چیزی عقب افتاده است؟ در مقایسه با مدل آرمانی ذهنی که ما در کتابهای درسی می خوانیم. ولی وقتی سرمایه داری را با بقیه نظام‌های موجود جهان امروز و گذشته مقایسه می کنیم می بینیم خیلی خوب دارد عمل می کند و خیلی کارآمدتر و پویاتر کار کرده است. بنابراین به این نتیجه می گیریم که این الگوی کارآمد را فعلا و تا اطلاع ثانوی که الگوی بهتری پدیدار نشده است نگهداریم و کمک کنیم تا اصلاح شود و بهبود یابد.

بنابراین نظام سرمایه داری که پیکتی دارد نقد می کند با سرمایه داری که مارکس نقد می کرد کاملا متفاوت است. این مساله را من در مقدمه کتاب هم آورده ام که به زودی ما وارد مرحله «سرمایه داری اجتماعی» خواهیم شد. یعنی از دولت رفاه عبور می کنیم. ولی روشن است که یک سری ویژگی‌های پایه ای و ثابت در سرمایه داری هست که اگر آنها را از آن بگیریم، هویت آن را گرفته ایم. دقیقا مثل اصول دین در مذاهب. شما می توانید انواع انشعابات مذهبی را در یک دین داشته باشید. در داخل یک دین، برخی از مذاهب به علت برخی ویژگی های پویایی که دارند، نسبت به دیگر مذاهب همان دین بهتر رشد می کنند و با تحولات دنیای واقع سازگارتر عمل می کنند. اما اگر اصول دین را از یک مذهب بگیرید، کلا آن مذهب می رود زیر سوال. بنابراین سرمایه داری هم یک سری ذاتیاتی دارد که قابل زدون نیست و با زدودن آنها، اصل سرمایه داری زیر سوال می رود.

محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت عملی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

برای خروج از جستجو کلید ESC را بفشارید